#قصه_ی_کربلا.... 🏴🏴🏴
#قسمت_سی_و_هشتم
در هنگام نماز دشمن صفوف نماز را تیرباران کرد و بعد از نماز اندکی درنگ کردند و بعد با شدت بیشتری حمله کردند.
امام بعد از نماز رو به یاران کردند:
« یاران من اینک درهای بهشت گشاده است...
رسول خدا و پدرم و مادرم منتظر قدوم شما هستند....
دین خدا را پاس دارید و حرم رسول خدا را نگهبان باشید...»
وشیون اهل حرم....
و تجدید بیعت دوبارهی یاران....
دیگر تعداد شهیدان بیشتر از باقیماندگان بود.
بعد از نماز درگیری شدت گرفت و عمربنسعد دستور آتش زدن خیمهها را صادر کرد.
امام که دشمن را چنین وحشی و بیصفت دید، توصیه کردند که کسی مقاومت نکند تا خیمهها آتش بگیرد، چرا که با شعله گرفتن آتش، یک سوی امن برای اهل حرم باقی میماند و دشمن دیگر از آن سو حمله نمیکند. و همین هم شد.
نقل است شمر به سمت خیمهها آمد در حالی که فریاد میزد : «آتش بیاورید... میخواهم خیمه را با اهلش بسوزانم!»
شبث به او طعنه زد که «آمدی زنها را بترسانی!؟»
به تریج قبای شمر برخورد و خواست برگردد که زهیر با یارانش (حدود ده تن بودند) به او و سربازانش حمله کردند و عدهای را کشتند. همپیالههای شمر که جان او را در خطر دیدند به یاریش شتافتند و او را رهانیدند.
برخی منابع آتش زدن خیمهها را قبل از نماز ظهر میدانند. به هر روی خیمه ها در عصر عاشورا سوخته بود.
زنها میان هرم آتش، شعلهی عطش، شیون کودکان، نعرهی دشمنان و از پا افتادن مردان، مردانه ایستاده بودند و دل تکهپارهشان را به وعدهی الهی آرام میکردند و کم کم برای اسارت آماده میشدند.
جنگ تن به تن دوباره شروع شد تا همین اندک یاران را هم از امام بگیرد...و دوباره به میدان زدنها و حریف طلبیدنها....
در ادامه با چندتن از شهدای بعداز ظهر آشنا میشویم.
ادامه دارد...
🏴ســـراج بانوان البــــــرز
┏━━ °•🥀•°━━┓
@seraj_alborz
┗━━ °•🥀•°━━┛