#قصه_ی_کربلا.... 🏴🏴🏴
#قسمت_هجدهم
روز دوم محرم، پنجشنبه بود.
امام به سران کوفه که نامه دعوت فرستاده بودند، نوشت:
«.... شما نامهها به من نوشتید و فرستادگان شما نزد من آمدند و گفتند که با من بیعت کردهاید و مرا تسلیم نمیکنید و تنها نمیگذارید. اکنون اگر بر پیمان خود پایدارید، به راه صوابید، که من حسینم، پسر علی و فاطمه....»
در همین روز نامهای از ابن زیاد به امام رسید:
« به من خبر رسیده که در کربلا فرود آمدهای. امیرالمومنین، یزید به من نوشته است که سر بر بالش ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر برسانم! و یا اینکه به حکم من و یزید درآیی. والسلام»
امام نامه را پاره کردند. فرستاده ابن زیاد جواب خواستند که امام فرمودند: این نامه جواب ندارد و مستحق کلمه عذاب است!
احتمالا منظور امام این بوده که پاسخ کسی را میدهند که امید به هدایتشان دارند و ابن زیاد که بر گمراهی آشکار و آگاهانه خود اصرار دارد، لایق پاسخ دادن نیست!
عمر سعد با 4 هزار نیرو، آماده مقابله با دیلمیان بود و بنا بود بعد از شکست دادن آنها حاکم ری(بعد از نیشابور، بزرگترین منطقه ایران بود) شود که ابن زیاد او را فراخواند و حکم حکومت بر ری را به مقابله با امام گره زد!
عمر سعد تمایلی به جنگ با امام نداشت و سعی کرد خود را کنار بکشد، ولی وقتی موقعیت حاکمیت ری را در خطر دید، پذیرفت. و قرار شد اول امام را از سر راه بردارد سپس به سوی دیلمان برود. روز سوم محرم عمر سعد با همان ۴ هزار سربازش به کربلا رفت.
ادامه دارد...
🏴ســـراج بانوان البــــــرز
┏━━ °•🥀•°━━┓
@seraj_alborz
┗━━ °•🥀•°━━┛