چشم به راه-قسمت169.mp3
8.65M
🎧 #بشنوید | "چشم به راه"
🎬 قسمت: صد و شصت و نهم
#رادیو_مهدویت
⏱ 12 دقیقه
▫️یاران امام زمان عج (در کلام آیتالله نجمالدین طبسی)
▫️دلنوشته (نویسنده: زینب بابالو، گوینده: نرگس عبدی)
▫️شعرخوانی صابر خراسانی
▫️مهدویت و کمال الهی (در کلام استاد باقی)
و...
#مهدویت
#چشم_به_راه
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
🌐 www.serajnet.org
🆔 @serajnet
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «آخرین فرصت» منتشر شد + دستخط حضرت آیتالله خامنهای
🔹در نوزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت، همراه با گرامیداشت فداکاری خانوادههای ارتش جمهوری اسلامی ایران، تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب «آخرین فرصت»؛ گذری بر زندگی شهید علی کسایی به روایت خانم رفعت قافلان کوهی، همسر شهید و به قلم سمیرا اکبری، امشب (پنجشنبه) در حرم مطهر حضرت احمد بن موسی الکاظم (شاهچراغ) علیهماالسلام شیراز منتشر شد.
🖼 متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به شرح زیر است:
✏️بسمه تعالی
✏️ــ این شهید عزیز از سرآمدانِ شهدا است. زندگی پرهیزگارانه، رفتار فداکارانه، و سرانجام غبطهانگیز: شهادت دلاورانه و آگاهانه. گوارا باد این همه بر این بندهی مخلص.. و درود خدا بر امام خمینی که انقلابش توانست چنین گوهرهای نفیسی را استخراج و تربیت کند. نگارش خوب نویسنده و اظهارات صریح و سادهی راویِ رنجکشیده، از امتیازات کتاب است.
تیر ماه ۴۰۲
https://farsi.khamenei.ir/message-content?id=59524
#معرفی_کتاب
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
🌐 www.serajnet.org
🆔 @serajnet
سراج اندیشه
🔰 شهید غدیر
👈 گفتوگو با خانم قافلان کوهی، همسر شهید کسایی به مناسبت انتشار تقریظ رهبر معظم انقلاب اسلامی بر کتاب «آخرین فرصت»
🔹سال ۵۸ بود و من معلم بودم و تازه استخدام شده بودم. بعد از انقلاب، در مدارس پایین شهر شیراز، در محلههای مستضعفنشین، تدریس داشتم. نزدیک خانهمان یک مسجد بود که روزی بر تابلوی ورودی مسجد نوشته بودند: «محل تشکیل کلاسهای قرآن و نهجالبلاغه». با خودم گفتم بروم و اسم بنویسم، ببینم نهجالبلاغه چطور است.
🔹در همان مسجد، آقای کسایی نهجالبلاغه را با آیات قرآن تفسیر میکرد و همین باعث آشنایی من و آقای کسایی شد.
مدتی به مسجد رفت و آمد داشتم اما یک روز مسجد نرفتم. خواهر آقای کسایی آمد دم در منزلمان. او را نمیشناختم.
🔹زنگ زد و پرسید: «منزل خانم قافلانکوهی اینجاست؟» گفتم: «بله، بفرمایید». گفت: «آن خانم قافلانکوهی که در مسجد هستند؟» گفتم: «خودم هستم، بفرمایید». گفت: «مادرتان هستند؟» فهمیدم که خواستگار است ولی نمیدانستم کیست. مادرم آمد و در جواب اولیه خواستگاری گفت: «ایشان نامزد دارند». خواهر آقای کسایی گفت: «من نمیدانم، من فقط داداشم را میآورم، به خودش بگویید که نامزد دارد».
🔹صبح، حدود ساعت نه و نیم، زنگ خانه را زدند. از کنار در که نگاه کردم، دیدم آقای کسایی است. مادرم زمانی که رفت در اتاق پیش آنها بنشیند، به من گفت تو نیا. به مادرم گفتم یعنی چه که من داخل اتاق نیایم؟ استادم است. با همان چادر مشکی که همیشه مسجد میرفتم، وارد اتاق شدم و سلام کردم.
🔹رفتیم خدمت حضرت امام و ایشان خطبه عقدمان را خواندند. همانجا که از خانه امام بیرون آمدیم، آقای کسایی به من گفت: «من عید غدیر متولد شدم و دوست دارم که ازدواجمان هم در روز غدیر باشد».
🔹روز عید غدیر همه را به صرف ناهار دعوت کردیم. شبها حزب بعث، شیراز را بمباران میکرد و همهجا خاموشی بود. آقای کسایی آمد و خواهرهایش یک میز در اتاق گذاشتند و گفتند: «بروید غذا بخورید». وقتی آمد در اتاق گفت: «رفعت، من روزهام». گفتم: «برای چی روز ازدواج روزه گرفتی؟» گفت: «آن روز پشت در خانه امام نذر کردم که روز غدیر موعد ازدواجمان باشد. حالا یک تقاضا دارم؛ امروز هر دعایی بکنی، مستجاب میشود. من دعا میکنم و شما آمین بگویید.»
🔹 گفت: «دعا میکنم که خدا شهادتم را روز غدیر رقم بزند» و دقیقاً هفت سال بعد، در روز عید غدیر، شهید شد.
🔍 متن کامل گفتوگو را بخوانید👇
khl.ink/f/59370
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
🌐 www.serajnet.org
🆔 @serajnet