eitaa logo
صراط
336 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
8.5هزار ویدیو
181 فایل
ارتباط با ادمین ها @yaZahra_99 @yamahdi_9
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 فیلم های کثافت کاری قوم لوط رو در غرب وحشی دیدین؟ 🍃🌹🍃 🔻دیدین چطوری دارن جلوی چشم بچه های طفل معصوم اعمال شیطانی انجام میدن؟ 🔸حالا و پوشش صد سال پیش مردم انگلیس هم ببینید. 🔺لیبرالیسم شیطانی در کمین جامعه و بچه های ما است.🙂 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
🔸 هر‌وقت آنچه مانع رسیدن تو به امامت شده است را قربانی کنی، آن‌روز برایت عید قربان است. 🌷 مبارک باد.
🇮🇷 🖼 | آزادی بیان 🍃🌹🍃 🌺 امام خامنه‌ای: اعتقاد ما به آزادی یک مسئله‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاکتیکی نیست؛ یک مسئله‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی واقعی است... 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
🇮🇷 📝 زنجانی و جزایری در زندان هستند | مهدی هاشمی به صورت مشروط آزاد شد 🍃🌹🍃 🔻مرکز رسانه قوه قضاییه:  🔹«بابک زنجانی» و «شهرام جزایری» در زندان و در حال طی دوران محکومیت هستند. 🔸«مهدی هاشمی» پس از تحمل ۷ سال زندان و پرداخت جزای نقدی و اجرای حکم شلاق هم اکنون طبق قانون و به صورت آزادی مشروط در خارج از زندان است. 🔹«طبری» ضمن تحمل ۴۵ ماه حبس، با تودیع وثیقه سنگین ۳۰۰ میلیارد تومانی منتظر سرنوشت درخواست اعاده دادرسی است. 🔺«نجفی» با جلب رضایت اولیای دم و گذراندن بیش از ۳ سال حبس مشمول عفو معیاری شد. 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 عبدالحمید از سلاطین تناقض😳 🍃🌹🍃 1⃣ عبدالحمید امسال: کاش عُلما گرسنگی تحمل میکردن و پول نمیگرفتن!🙂 2⃣ عبدالحمید پنج سال پیش: هر نفر یک ران گوشتی و صدهزارتومن پول در روز عید قربان بیاورد😁 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
🇮🇷 📝پوتین: مسلمانان برادران ما هستند 🍃🌹🍃 🔻رئیس‌جمهور روسیه: 🔸اسقف اعظم مسکو و تمام روسیه همیشه به ما می‌گوید که مسلمانان برادران ما هستند. همین‌طور هم است و این اتحاد مردم ما را تقویت می‌کند. 🔹مردم چند ملیتی، با گرایش‌های مذهبی مختلف، اما متحد. اینجا زیارتگاه مسلمانان است، زیارتگاه بقیه است. 🔺می‌دانیم که در کشورهای دیگر طور دیگری عمل می‌کنند، به احساسات مذهبی مردم احترام نمی‌گذارن و می‌گویند جرم نیست. این در کشور ما جرم است! 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
روایتی از بازشدن یک گره بیست ساله... 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به قول حاج آقای مظاهری؛ دلم هوادونا کرده بود؛ خیلی☺️ (پ‌.ن: ویدیو مال الان نیستا) 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر قدس🤚 همینقدر گرم😥🤗 جمعه‌ی قدسی‌تون بخیر🌱🌸 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷داستان «یکی مثل همه-2»🔷 ✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی مراسم تشییع و ترحیم باشکوهی برای آسیدهاشم گرفتند. حتی چند نفر از گنده ها از کرج و تهران به آن مسجد و پایگاه رفتند و جلسه باشکوهی با حضور مردم و بچه های بسیجی به یاد آسیدهاشم برگزار شد. سخنرانان جلسه خیلی از آسیدهاشم تعریف کردند. این که آسیدهاشم با دست خالی کار کرد و توقعی نداشت و از جیب و زندگیش برای پایگاه و بسیج و محله خرج میکرد و از اینجور حرفها. تجربه ثابت کرده که معمولا این مدل حرفها فقط تعریف و تمجید از متوفی نیست. بلکه بیشتر بوی این را میداد که به نفر بعد از آسیدهاشم و بچه‌های شورای بسیج بفهمانند که از پول و حمایت مادی و معنوی خبری نیست و اگر مثل آن مرحوم میتوانید کار کنید، بسم الله! لذا معمولا این مدل سخنرانی ها خط و نشان کشیدن برای نفر بعدی است. نه مرثیه و ذکر خیر از نفر قبلی! فوت ناگهانی آسیدهاشم خیلی از معادلات را در مسجد و پایگاه بسیج تغییر داد. آسیدهاشم حتی به نوعی بزرگ و مراد آقامهدی محسوب میشد. آقامهدی دو سه تا گروه بزرگ دستش بود و اعتبار زیادی پیش خانواده بچه‌ها داشت. اما چون سن و سالش کم بود و پرستیژ فرماندهی را نداشت، نمی‌توانست انتخاب ناحیه و سپاه برای فرماندهی پایگاه باشد. یکی دو ماه وضعیت پایگاه و مسجد روی هوا بود. تا این که بزرگان تصمیم گرفتند آنجا را از این وضعیت بلاتکلیفی نجات بدهند. به خاطر همین چند نفر را به عنوان کاندیدا و کسانی که حائز بیشترین شرایط باشند، در نظر گرفتند. در طول آن چند هفته، حدس و گمان‌ها در خصوص این که چه کسی فرمانده بسیج میشود، بالا گرفته بود. فاطمی که معمولا به واسطه بابا و عموهایش حرف‌هایی میزد که خیلی کسی اطلاع نداشت و شاید به مغزش خطور نمیکرد، قیافه ‌گرفت و ‌گفت: «گفتن نگین اما خبرهای موثق حاکی از اینه که گزینه اصلی، آقامجید هست. هم متاهل هست و پاسداره. و هم سابقه جنگ و جبهه داره. از بچه های بالاست و خلاصه دستش میرسه که واسه مسجد و پایگاه کاری بکنه.» مهرداد که بچه کوچه پس کوچه های خطرناک آن محل بود، وسط بحث پرید و گفت: «باید یکی باشه که بتونه دهن معتادا و اراذل و اوباش محل رو گِل بگیره. محله‌مون رو گند و کثافت برداشته. باید یکی باشه که وقتی اسمش میاد، ساقیا جرات نکنن سر کوچه وایسن و جنس بدهند دست بچه مردم. شنیدم آقاهادی این کاره است. هم ورزشکاره. دان شش داره. هم نظامیه و قبولش دارن. هم تو ایست و بازرسی‌ها خیلی فعاله. اون روز با بچه های گشت، یه خیابونو بسته بودن... کیف کردما... دو کیلومتر ماشین نگه داشته بود و کسی جرات نداشت جیک بزنه.» محسن پوزخندی زد و گفت: «دلم براتون میسوزه. از هیچی خبر ندارین و دارین الکی حدس و گمان میزنین. ما تو این محل هیئت نداریم. جلساتمون شده پیرمردی. همه جا بچه‌های مداح و ذاکر اهل بیت وسط هستن و کلی دور و برشون بچه و آدم جذب کردن. باید یکی باشه مثل همین حاج سعیدآقای خودمون. جوون پسنده. هیئتش بزرگترین هیئت شهرمونه. خونه مادرشم که اینجاست. شنیدم جدیدا داره نوار و نوحه‌هاش پخش میشه و معروف میشه. فرداست که از کرج و تهران بیان دنبالش و از دستمون بپره. کی داریم از حاج سعید بهتر؟ هان؟» هر کسی حرف خودش رو میزد. داود هم یه گوشه با لباس سیاه نشسته بود و حرفی نمیزد. فاطمی رو کرد به داود و گفت: «تو هم یه چیزی بگو! ناسلامتی جانشین خدابیامرز بودی. نظر تو چیه؟ کی میشه فرمانده پایگاه؟» داود اولش طفره رفت و نمیخواست حرف بزند. کلا دلش نمیخواست باور کند که آسیدهاشم رفته و دارند درباره جای خالی او حرف میزنند. اما وقتی اصرار فاطمی را دید گفت: «خوشم میاد که هر کسی آمال و آرزوی خودشو به زبون میاره. اونی که یادواره شهدا دوست داره، اسم کسی میاره که اهل جبهه و جنگ باشه. اونی که دلش بگیر و ببند میخواد و همسایه معتاد داره، میگه فلانی بیاد که ایست و بازرسی بلده. اونی هم که بچه هیئتی هست و شور و احساس مداحی و روضه داره، میگه فلان مداح بشه فرمانده پایگاه!» مهرداد لبش را کج کرد و رو به داود گفت: «خیلی خب حالا عقل کل!نظرتو بگو! لازم نکرده تریپِ نقد و آسیب شناسی بزنی!» داود گفت: «کسی باید بشه فرمانده پایگاه که درک و عقل درستی نسبت به کار فرهنگی داشته باشه. مثل این که حواستون نیست که خاتمی رای آورده و شده رییس جمهور. مثل این که حواستون نیست که به حکم همین خاتمی و کرباسچی، هر محله داره فرهنگسرا میزنه و میشن رقیب فرهنگی بسیج و مسجد. به قرآن دیگه دوره این حرفا گذشته که ما قطره فلج اطفال بریزیم تو حلق بچه مردم و یا وایسیم سر کوچه که ساقی نیاد مواد بده دست بچه مردم! ما رو به این چیزا مشغول کردن تا اسم همین کارا رو بذاریم کار فرهنگی و فکر کنیم الان داریم شق القمر می‌کنیم.» فاطمی گفت: «خب حالا تهش که چی؟» ادامه👇
داود گفت: «تهش این که یادمه آسیدهاشم بدون مشورت با حاج آقای امام جماعت مسجد آب نمیخورد. چون میگفت اون سواد کار فرهنگی داره. تهش این که یادمه آسیدهاشم وقتی میخواست تصمیم جدید فرهنگی بگیره، میرفت تهران و پیش چند تا کارشناس مشورت میکرد و سبک سنگین میکرد. آخرش هم یه شب به من گفت من بلد نیستم کار فکری و محتوایی کنم. همین آسیدهاشم که با رفتنش یه محله یتیم شد، میگفت بلد نیستم کار عمیق فرهنگی کنم. چه برسه به اینایی که شما اسم بردین. حرفم اینه؛ باید یکی پیدا کنیم که بتونه آدمای خلاق و اهل فکر دور هم جمع کنه که بتونیم طرح هایی اجرا کنیم که تهش چهارتا مسلمون برامون بمونه. نه فقط چهار تا کماندو و یا چهار تا سینه زن و یا چهار تا عشق شهادت و پایه یادواره شهدا! اینا خوبه ها اما کافی نیست. اصل نیست. این مدل بسیجی که من و شما تو ذهنمون هست، رقیب فرهنگسراها با اون همه جذابیت و فضای آزاد و آدمای خاص نمیشه.» محسن گفت: «ما اگه یه فرمانده قوی پیدا کنیم، نمیذاریم تو محل ما فرهنگسرا بزنن. سی چهل تا موتور میشیم و میریزیم و کاسه و کوسه همشون رو سرشون خراب میکنیم. دیوار فرهنگسراشون که از دیوار لانه جاسوسی بلندتر نیست. اصلا مگه ما شهید دادیم که دختر همسایه مون یه ساز گنده بندازه پشتش و بره فرهنگسرا و ساز بزنه؟! یا این همه جانیاز و مفقود دادیم که به جای شعر کجایید ای شهیدان خدایی، دختر و پسر میتینگ سیاسی بذارن و شعر یار دبستانی من بخونن؟!» داود با تاسف سرش را تکان داد و گفت: «میفهمم که نمیفهمی! از وقتی یهو حزب الهی شدی، دل آسیدهاشم خون بود از دست تو! همیشه میگفت کاش این محسن راه مسجدو پیدا نمیکرد. از بس بیچاره به خاطر تو هزینه و آبرو داد. اون از شلوار خاکی پوشیدنت تو مدرسه و زنگ ورزش و مضحکه خاص و عام شدنمون. اینم از حداکثر فهم و عقلت درباره کار فرهنگی. چی میخوای از جون این مسجد و پایگاه و محله، فقط خدا میدونه.» محسن با عصبانیتی که از ته چشمش هویدا بود و برق میزد گفت: «بدم میاد از امثال تو که فکر میکنین خیلی میفهمین اما هیچی بارتون نیست. اگه دست تو و آسیدهاشم خدابیامرز باشه، میشه تاسیس غرفه مشاوره و حلقه رفع شبهه و تکثیر جزوه آخوندای گنده قم و تهران و تاسیس سایت و وبلاگ و دعوت از دکتر و مهندسای کت و شلواری که بیان از موفقیت هاشون برای بچه ها بگن و تهش بگن بچه ها درس بخونین! و با آغوش باز استقبال کردن از چهار تا بچه سوسول و فُکُلی که از بوی ادکل خودشون و هفت جد و آبادشون حالمون بهم میخوره! اسم اینا کار فرهنگیه بچه اوس مرتضی؟ اینا بیشتر لاس زدن فرهنگیه تا کار فرهنگی! لازم نکرده دیگه نظر بدی. ایشالله یکی فرمانده پایگاهمون بشه که ریشه امثال تو بِخُشکونه.» داود که دیگر رفتن را بر ماندن ترجیح میداد از سر جایش بلند شد و با همان چهره و لحن معمولی‌اش گفت: «من میگم اصل بر کار فرهنگی ریشه ای و ماندگار هست. یکی بیارین و لباس فرماندهی تنش کنین که حداقل سطح فکرش از خودتون بالاتر باشه. نه این که آمال و آرزوهاتون برآورده کنه. شهرمون داره بزرگتر میشه. مردم دارن عوض میشن و غیرقابل پیش بینی تر. بهش میگن تغییر ذائقه. خودمم تازه اینو یاد گرفتم. شما هم یاد بگیرین بد نیست. دلم میسوزه که مردم برای کسر سربازی و نامه استخدامی و این چیزا بیان بسیج. شما هم اهدافتون این چیزایی باشه که الان گفتین اما جامعه و سیاست و دنیا به یه سمت دیگه بره. همین. ضمنا نگران خشکوندن ریشه من نباش. من در دوران همون آسیدهاشم خدابیامرز هم کمتر میومد بسیج و مسجد و درگیر مشکل خانوادگی خودمون هستم. ترجیح میدم حواسم به دو تا خواهرزادم باشه ببینم میتونم کاری براشون بکنم یا نه! این از من. بسم الله. شما بفرما تو گود! این بسیج و این پایگاه و این مسجد و امکانات و مردم و... موفق باشین.» این را گفت و رفت. ادامه👇