6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قسمت_دوم
🚨 چالش هزینه های فرزندآوری در ۱۰ قسمت
💠 بررسی مفهوم رزق و روزی
🔸 (قسمت دوم)
🔶 مفهوم رزق در ضرب المثل ها
♻️ لزوم اعتماد به وعده های الهی
✅ حجت الاسلام احمدیاسر وافی
#جمعیت #فرزندآوری
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
✅ مادری و تکالیف مدرسه
#قسمت_دوم
1⃣1⃣ اگر کودک با ما درد و دل کرد او را مورد سرزنش و شماتت قرار ندهیم:
➖یادم نمیاد مشقم چی بود؟
🧕: بس که حواس پرتی، حواست کجا بود؟!❌
➖این قسمت را یاد نگرفتم!
🧕: مگه خنگی! حتما داشتی چرت میزدی ❌❌
➖یادم نمیاد مشقم چی بود؟
🧕: میفهمم، این خیلی اذیت کننده هست که آدم یادش نیاد مشقش چی بوده می فهمم الان چقدر ناراحتی ✅
2⃣1⃣ در حضور کودک معلم و مدرسه را مورد انتقاد قرار ندهید. این موضوع روی دلسرد شدن کودک و کم کاری در انجام تکالیف تاثیر دارد.
3⃣1⃣ نسبت به تواناییها و مهارتهای فرزند خود واقع بین باشید. مثلا اگر کودک ما تا قبل از ورود به مدرسه، بیش از حد در معرض تلویزیون و رسانه های دیداری بوده نمی توان از این کودک انتظار دقت و تمرکز کافی داشت. پس طبیعتا این کودک در دیکته نوشتن دچار مشکل خواهد بود و فشار زیاد کار را بدتر خواهد کرد. اگر کودک ما تا قبل از ورود به مدرسه ماهیچه های ظریف دستانش تقویت نشده( با فعالیتهایی مثل دستورزی، قیچی کردن و...) این کودک با کمی مداد دست گرفتن خسته می شود و نمی توان به او فشار اورد. اگر کودک ما در شش سال اول زندگی، به میزان لازم فعالیتهای حرکتی نداشته ادراک او ضعیف است پس در درس ریاضی مشکل خواهد داشت. اگر به هر دلیل مهارتهای یادگیری کودک در شش سال اول تقویت نشده، این نقص را نمیتوان با تحمیل فشار بر کودک در انجام تکالیف جبران کرد.👌
4⃣1⃣ از عصبانی شدن در مورد تکالیف کودک پرهیز کنید:
پدرم دراومد از بس بهت گفتم مشقت را بنویس، خستم کردی. ❌❌
این عصبانیت ها، نه تنها فایده ای ندارند، اوضاع را خراب تر و بدتر می کنند. تنها نتیجه این عصبانیت ها تخریب رابطه والدفرزندی و کشمکش های بی نتیجه خواهد بود.
5⃣1⃣ هر کودکی برای اینکه رشد کند و به بلوغ فکری برسد، نیاز دارد که حس کند مستقل است، وقتی والدین با حساسیت بی جا خودشان را درگیر مسائل کودک در مدرسه می کنند، کودک این دخالت را دخالت در استقلال خود می بیند. این میل به استقلال آنقدر شدید است که ممکن است حتی کودک را به سمت بی اعتنایی به فشار و تنبیه والدین سوق دهد، اما برای حفظ استقلال خود حاضر به انجام تکالیف تحت فشار والدین نباشد. کودک در ذهن خود می گوید: شما می توانید من را از دیدن تلویزیون یا بازی محروم کنید ولی نمی توانید من را مجبور کنید مشقم را بنویسم.
#مادری
#تکالیف_مدرسه
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
صراط
🔴 کشف حجاب حرام سیاسی است یعنی چه؟ قسمت اول تحلیل سخنان آقا درباره حجاب حرام سیاسی یعنی حرامی که لز
🔵 کشف حجاب کنندهها نمیدانند..
آقا بعد از اینکه میگن کشف حجاب یک حرام شرعی و حرام سیاسی هستش میفرمایند که:
"خیلی از کسانی که کشف حجاب میکنند نمیدانند این را؛ اگر بدانند، بدانند که پشت این کاری که اینها دارند میکنند چه کسانی هستند، قطعاً نمیکنند"
🔻همه منتظر بودن بعد از اینکه آقا درباره کشف حجاب حرام سیاسی و شرعی رو گفتن، بعدش بگن باید با اینها دیگه برخورد بشه، کشف حجاب دیگه پایان خطه، نیروی قهری باید وارد کار بشه و صحبتهایی از این قبیل، ولی رهبری گفتن خیلی از اینهایی که کشف حجاب کردن نمیدونن این رو، اگه بدونن این کارو نمیکنن. یعنی هنوز باید تبیین بشه. هنوز کسایی هستن که بازیچه دست دشمن قرار گرفتن و نمیدونن دارن چیکار میکنن. نمیدونن چی پشت این قضایاس. همون نکاتی که درباره حرام سیاسی بودن کشف حجاب تو مطلب قبل گفتیم.
🔻آقا مستقیم تو ادامه صحبتهاشون میگن کارهای بی قاعده نباید انجام داد. اینجا هم غیر مستقیم میگن انقدر سریع دنبال بگیر ببند نباشید، اول باید تبیین کنید، روشنگری کنید و تا میتونید افراد رو آگاه کنید از پشت صحنهها تا این کار ترک بشه، اتفاقا کار رو برای همه سخت کردن، از منِ کانالدار گرفته تا مردم عادی و اونور هم مسئولین. و البته وظایف هرکس فرق میکنه. بهرحال باید با روشهای مختلف تبیین کنیم. حالا نیایم تو خیابون جلوی مکشفههای حجاب رو بگیریم و بگیم ییاید میخوام براتون تبیین کنیم میدونی چی پشت قضیهس؟ 🤦♂ خیر. باید بهترین و موثرترین راه رو پیدا کرد. رهبری درادامه نکات جالبتری میگن که عرض خواهم کرد
#قسمت_دوم از تحلیل بیانات اخیر رهبری درباره حجاب
ادامه دارد....
✍حسیندارابی
عضوشوید و قسمتهای بعدو حتمابخونید
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
#تجربه_من ۷۰۰
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#همراهی_همسر
#رحم_اجارهای
#نوبت_جهاد_ماست
#قسمت_دوم
واسطه از سختگیری من ناراحت می شد و می گفت:"شما دقیقا بگو چی میخوای؟" می گفتم:" دیگه تو این سن صرفاً نمیخوام بچه داشته باشم، من اهداف خاصی دارم و کسی که امانت دار بچه ی منه، باید شرایطی که میخوام رو داشته باشه.
(البته، این سختگیری بنده، بخاطر اهداف آینده ام بود، وگرنه عزیزانی که دنبال اجاره دادن رحم خود هستند، انسانهای بسیار شریف و زحمتکش و عزیز خداوند مهربان هستند.)
واسطه هم گفت:" با این حساب، نمی تونم به شما کمکی کنم. شما خودتون باید اقدام کنید و از طریق سایت ها فراخوان بدین. "
بعد از آن، خودم در سایت های مرتبط جستجو کردم تا اینکه با خانمی، ۳۰ ساله آشنا شدم. او زنی بزرگوار، پاک و ایثارگر بود. آنها مستاجر بودند و مشکل شدید مالی داشتند. همسر او برای تهیه پول پیش خانه، قصد فروش کلیه اش را داشت. ولی خانم موافقت نکرده بود و تصمیم گرفته بود رحمش را اجاره بدهد.
آنها زندگی بسیار گرم و صمیمی داشتند و این خانم با ایثارگری و مهر و محبت تمام، برای حفظ زندگی اش تلاش می کرد.
ما به منزل شان رفتیم و با آنها صحبت کردیم و مدارک شان را دیدیم. با توجه به رابطه خوبی که با هم و تنها فرزندشان داشتند، مورد پسندمان واقع شدند. من شرایطم را برای آنها توضیح دادم و گفتم:" میخوام یه انسان پرورش بدیم، نه صرفا یه بچه." آنها هم پذیرفتند.
آن خانم به من گفت:"حقیقتش من آدم صادقی هستم، اما پایبند به نماز نیستم." گفتم:" این حرفی که زدی، نشونه صداقت شماس و همین راستگویی برای من خیلی ارزشمنده! امیدوارم که این بچه باعث بشه تحولی درون شما ایجاد بشه و نمازخون هم بشید."
بعد با هم به مطب خانم دکتر مراجعه کردیم و موافقت او را هم گرفتیم. ولی بعد از انجام آزمایش های لازم، و مصرف دارو، خانم دکتر گفت:" دیواره رحم این خانم مشکل داره. متاسفانه باید شخص دیگه ای پیدا کنی." من از شدت ناراحتی سکوت کرده و فقط به خانم دکتر زل زده بودم. خانم دکتر گفت:" این خانمو دوست داری؟" گفتم:" بله! دلم میخواد همین خانم، امانت دار بچه ما باشه!"
خانم دکتر گفت:" باشه. پس یه بار دیگه هم امتحان می کنیم. باید باز مدتی دارو مصرف کنه تا ببینیم شرایطش چطور میشه!؟ "
خود آن خانم هم از این اتفاق خیلی ناراحت شده بود. من به او دلداری می دادم و می گفتم:" نگران نباش، ما کنارت هستیم! هر قدر طول بکشه، بازم تو رو رها نمیکنیم. احساس من اینه که خدا شما رو برای حل مشکل ما در نظر گرفته. پس اونقدر صبر می کنیم تا شرایط شما برای انتقال مناسب بشه. هر مبلغی هم که لازم باشه، هزینه می کنیم." اون خانم و همسرشان از ما تشکر کرده و بسیار خوشحال شدند.
تا اینکه بعد از چند ماه مصرف دارو، شرایط خانم برای انتقال جنین ها ایده آل شد و بالاخره قرارداد محضری را نوشتیم.
اواخر اسفند ۱۴۰۰ سه تا جنین انتقال داده شد. با همان اولین انتقال به لطف خدا هر سه جنین گرفت و ایشان بعد از تعطیلات عید آزمایش داد و این خبر خوش رو به ما رساند. جالب اینکه هر جنین هم کیسه آب جداگانه ای داشت.
وقتی خدمت خانم دکتر رفتیم، گفتند:" باید یکی از جنین ها رو از بین ببرید، سه تا زیاده!" بعد برای سقط، یکی از اساتیدشان را به ما معرفی کردند. بعد از سه جلسه مشاوره من و همسرم و آن خانم و همسرشان، با استادشان در مطب، ما نتوانستیم با از بین بردن هیچ کدام از جنین ها موافقت کنیم و کاملا مصمم گفتیم:"ما به این سن رسیدیم، دوست نداریم آدمکش بشیم! یا هر سه بچه با هم، یا هیچ کدوم، دیگه هرچی خدا بخواد."
همکار خانم دکتر روی کاغذ نوشت: "این خانواده با حذف یکی از جنین ها موافقت نمی کنند. لطفا اجازه بدهید هر سه جنین باقی بمانند. علت سزارین سابق این خانم هم، عدم باز شدن دهانه رحم شان، بعد از پایان ۴۱ هفته بوده، یعنی دهانه رحم جایگزین محکم است و به نظرم این خانم جوان، توانایی نگهداری هر سه جنین را دارد."
آن خانم بزرگوار هم گفت:"خواهش می کنم ! جنینی را حذف نکنید، من با توکل بر خدا، هر سه بچه رو نگه میدارم و مراقبت لازم را بعمل می آورم، در عوض شما هم مبلغ بیشتری بهمون بدید!" ما هم قبول کردیم.
وقتی ماجرای عدم حذف جنین را برای خانم دکتر تعریف کردم با عصبانیت روی میز کوبید و گفت:"چرا این کارو کردین؟!!چرا بدون حذف جنینی، به مطب آمدید؟!!!"
وقتی نامه استاد را به او نشان دادیم، به آرامی گفت: "ایرادی نداره! حرف استاد برام حجته. ولی باید خیلی مراقبت کنید. چون بارداری سه قلویی، بارداری پرخطر محسوب میشه و احتمال سقطش زیاده. فعلا خانم باید استراحت مطلق باشه و با کوچکترین مشکلی بلافاصله به مطب یا بیمارستان مراجعه کنه."
👈 ادامه در پست بعدی
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
#تجربه_من ۷۱۰
#مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#قسمت_دوم
یه روز که به مدرسه رفتم، دل درد عجیبی داشتم. به دکتر مراجعه کردم، گفتن باردار بودی و سقط شده. اصلا باورم نمیشد. ته دلم روزنه امیدی پیدا شد و تصمیم گرفتم سبک زندگی مو تغییر بدم.
اول همه کسانی که تو این سالها از دستشون ناراحت بودم و یا کسانی که با حرفاشون اذیتم کرده بودن رو بخشیدم. سعی کردم استرس رو از خودم دور کنم. گفتم اگه باردار شدم که بهتر، اگه نشدم هم خواست خدا بوده.
حسابی خودم رو سرگرم کرده بودم، سر کار میرفتم، همزمان دکتر هم میرفتم. از این دکتر رفتن ها فقط خدا و من و همسرم خبر داشتیم. تابستان ۹۴ دکتر گفت سه ماه دارو مصرف کن، اگه باردار نشدی باید عمل کنی. راستش خیلی ناراحت شدم گفتم خدایا خودت میدونی که نه هزینه عمل رو دارم و نه کس و کاری که با من بیاد، به تنهاییم رحم کن.
مادر همسرم معتقد بودن ازدواج مجدد هزینه ش کمتر از درمان نازایی هست طبیعتا نمیتونستم ایشون رو در جریان بذارم.
یه روز شیفت حرم بودم، عادت ماهیانه ام عقب افتاده بود. ظهر رفتم آزمایش دادم گفتن دو ساعت دیگه بیا نتیجه شو بگیر دل تو دلم نبود، نتونستم منتظر بمونم رفتم حرم و به همسرم گفتم برن نتیجه آزمایش رو بگیرن. عصر همسرم زنگ زدن از صداشون فهمیدم نتیجه چیه. گفتن تبریک میگم، داری مامان میشی😍 بعد از ۹ سال انتظار😊 خوشحالیم اصلا قابل وصف نیست. همونجا نشستم و سجده شکر کردم و فرزندم رو سپردم به امام رضا (ع).
دوره بارداری خیلی زود گذشت با اینکه سابقه سقط داشتم یک درصد به سقط فکر نمیکردم، سپرده بودم به خدا و با خیال راحت کارامو میکردم.
بلاخره ۳۱ فروردین ۹۵ پسر قشنگم با زایمان طبیعی به دنیا اومد😍 این بچه برای من فقط بچه نبود، فرشته نجات بود از نیش و کنایه ها و زخم زبانهای مردم.
با اومدن نازنین پسرم، زندگیم از این رو به اون رو شد. همسرم خیلی کمکم ميکردن و وقتی خونه بودن بیشتر کارای پسرم رو انجام میدادن. اسفند ۹۶ رفتیم کربلا. اولین بار بود که مشرف میشدیم، خیلی سفر خوبی بود...
پسرم دو ساله بود که فهمیدم باردارم😊البته تصمیم داشتم ولی قبلش میخواستم دندونپزشکی برم و کمی خودم رو تقویت کنم که نشد. خیلی خوشحال شدم. تمام ذهنم درگیر این بود که این یکی حتما دختره. من عاشق دختر بودم، بچه اول چون بعد چندین سال ناباروری بود اصلا به جنسیتش فکر نمیکردم و فقط خدارو شکر میکردم که با اومدنش هم خودم ازذتنهایی در اومدم وهم خانواده هامون خوشحال شدن و هم حرف وحدیث ما از سر زبانها افتاد. اما این بار فرق میکرد.
روزی که رفتم سونو دل تو دلم نبود. دکتر گفت پسره. گفتم پسره؟! دکتر گفت مگه چند تا پسر دارین؟ گفتم یکی! گفت یجوری گفتین که فکر کردم ده تا پسر دارین این یازدهمیه😊 البته همونجا گفتم خدا شکرت ببخش که ناشکری کردم و با خودم گفتم انشاالله بعدی.
از اون روز به بعد فقط دعا میکردم سالم باشه. تا اینکه ۳۹ هفته تمام شد و تو یه شب سرد زمستونی درد شیرین زايمان به سراغم اومد. شب رفتم بیمارستان، گفتند زوده برو خونه صبح بیا. تا صبح از درد راه میرفتم صبح رفتم بیمارستان.داشتم از درد می مردم به دکتر میگفتم سزارینم کنید میگفت بیمارستان اجازه نمیده. ساعت ۱۰ شد حالم خیلی بد بود، اصلا نمیتونستم نفس بکشم، دکتر دید حالم خیلی بده، اجازه سزارینم رو از بیمارستان گرفت.
اصلا به بچه فکر نمیکردم فقط میخواستم زودتر دردم تموم بشه. بعد اینکه به هوش اومدم خیلی درد داشتم، پرسیدم بچه کجاست گفتن بردن برای معاینه میارنش. چند ساعتی گذشت و خبری نشد، خیلی استرس داشتم. ساعت ۱۱ صبح به دنیا اومده بود و من تا شب هر چی پرسیدم فقط گفتن میارنش.
👈ادامه دارد...
بسم الله الرحمن الرحیم
🔷داستان «یکی مثل همه-2»🔷
✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_دوم
شبی که مادر منصور، دست پسرش را گرفت و به همراه عزتخان وارد خانهی پدر ِهاجر شدند، شبی بارانی بود. اینقدر باران آمده بود که خانواده منصور با دو ساعت تاخیر آمدند. وقتی هم آمدند، از فاصله پیاده شدن از ماشینشان تا وقتی که داود دوید پُشتِ در و در را باز کرد، گل و شیرینی خیس شده بود.
مادر منصور، طاوسخانم نام داشت. طاوسخانم که سه تا پسر و سه تا دختر داشت، زنی تقریبا چاق و بسیار حراف بود. اینقدر سر و زبان داشت که مادر هاجر به هاجر میگفت از سر و زبانش میترسم! خب طبیعتا وقتی نیرهخانم(مادر هاجر) که زن باتجربه و مهربانی بود، از سر و زبان طاوسخانم میترسید و در همان دقایقِ اولِ خواستگاری، بازی را شش هیچ واگذار کرده بود، دیگر شما حسابِ حال و روزِ هاجر را بکنید. اما از حق نگذریم. طاوس شاید خیلی حرف میزد و با زبانش همه را سر جای خودشان مینشاند، اما ذاتا زن خوبی بود. و چون از همان امامزاده، نیره خانم و هاجر را دیده و شیفته سادگی و صداقت آنان شده بود، نشان میداد که دنبال دختر فقیر نجیب برای پسرش میگشته و معیارشان ثروت و اسم و رسمدار بودن نبوده است.
پدر منصور، عزت نام داشت. چون سه تا تاکسی داشت و به هر کدام از پسرانش یک تاکسی داده بود، و البته کسی در آن روزگار چنین حالی به بچههایش نمیداد، به اسم او یک خان اضافه کرده بودند و«عزتخان» صدایش میکردند. عزتخان از وقتی بازنشست شده بود و پسرانش روی تاکسیهایش کار میکردند سیگار را کنار گذاشته و به کشیدن پیپ مفتخر شده بود. از همان اول که وارد خانه محقّر پدرهاجر شد، پیپَش را روشن کرد و هر از گاهی که حرفهای مردانه میزدند، پُکی به پیپ میزد و مجلس را با دود غلیظی که راه انداخته بود، مزیّن میکرد.
در مقابل او، اوس مرتضی نشسته که یک عمر را با نمازاول وقت و نافله شب سپری کرده و بهترین تفریح بچههایش را شرکت در مجلس روضه امام حسین و گرداندنِ چایی روضه بینِ جمعیت قرار داده بود. کارگر یکی از حجرههای میدان ترهبار بود و با روزی ده دوازده ساعت کار، لقمه نان حلالی را برای خانوادهاش میآورد. اوس مرتضی اما در آن جلسه، مبهوتِ جبروتِ عزتخان شده بود و مرتب برای او طلب چایی میکرد و با کلی میوه و شیرینی، صورتش را جلوی عزتخان سرخ نگه داشته بود.
از نیرهخانم فقیرنجیبتر، دخترش بود. از نجابت و دستتنگی آنان همین بس که این مادر و دختر، یک عدد چادر رنگی برای خانه و کوچه و نهایتا تا درِ خانه همسایه داشتند و یک چادر مشکی برای بیرون و جاهای رسمی. هاجر، اولین فرزند نیره و مرتضی بود. پس از هاجر، یعنی پس از سپری شدن حدودا 8 سال، خداوند به آنان یک پسر داد به نام داود. هر چه آن مادر و دختر ساده بودند، اما داود که در آن دوران هشت سالش بود، میفهمید و از این همه انفعال و نجابتِ مادر و خواهرش کلافه بود.
وقتی هاجر در آشپزخانه بود و داشت از بیخواهری رنج میبرد، در آینه نگاه میکرد و با کرم ساوین، صورتش را اندکی گل میانداخت. آن روزها کرم ساوین برای دخترانِ فقیری مانند هاجر و خانوادهاش، حکم چمدانِ پر از سرخاب و سفیداب داشت. همان را داشتند و لاغیر!
داود از هاجر پرسید: «چرا داری گریه میکنی؟ از این پسره خوشت نمیاد؟»
@Mohamadrezahadadpour
هاجر دماغش را بالا کشید و صورتش را تمیز کرد و گفت: «گریه میکنم از دردِ بیخواهری! یکی نیست یادم بده چیکار کنم و چیکار نکنم؟ یکی نیست یه کم به صورت واموندم برسه تا پیشِ اینا سرافکنده نباشم. نمیبینی طاوسخانم چقدر تپل و ترگل ورگله؟ حالا تازه این مامانشونه! دیگه تصور کن خواهراش چقدر به خودشون میرسن! خواهر ندارم که لااقل بشینیم دو کلمه غیبتِ مادرشوهرم کنیم. آخه اسم این زندگیه؟ فقط یه خواهر میتونه این طور موقعها بفهمه دختری که براش خواستگار اومده، چه حالی داره!»
داود که خیلی متوجه این حس و حال نبود گفت: «هاجر یه چیزی درباره این پسره بگم ناراحت نمیشی؟»
هاجر صورتش را از آینه برگرداند و رو به داود گفت: «بگو!»
داود گفت: «یه جوری نیست؟»
هاجر گفت: «مثلا چه جوری؟»
داود جواب داد: «طاق زده! چشماش انگار همش میخواد بسته بشه! وقتی باهاش دست دادم، دستم خیلی بوی عطر و سیگار گرفت. حالم نزدیک بود بهم بخوره! به ما نمیخوره بهنظرم!»
هاجر صورتش را به طرف آینه برگرداند و کمی به صورتش زد تا پُفِ گریهها بخوابد. گفت: «چشماش خماره. موهاشم قشنگه! مُده این روزا! بذار تو هم بزرگ بشی. همیشه که کلهات مثل جوجهتیغی، کچل و تیزتیزی نیست.»
ادامه👇
Dr.Yaseri - Hijab - 2 (2).mp3
زمان:
حجم:
28.82M
🎵 مجموعه سخنرانی های ققنوس بیداری
⭕️ روایت فتح بانوی ایرانی در شکست پروژه تجزیه کشور و الگوسازی موفق ترویج حجاب
2⃣ #قسمت_دوم
🔺همزمان با هفته عفاف و حجاب
🔻دانشگاه شهرستان فسا
👤دکتر ابوذر یاسری
مدیر مرکز علم و فناوری جنگ روایتها | دانشکده هنر و رسانه | دانشگاه جامع امام حسین(ع).
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
کانال صراط را به دیگران معرفی کنید
💠سی ثانیه نهجالبلاغه
💌#قسمت_دوم
◌ رنگِ رخساره، خبر میدهد از سِرِّ درون ...
امیرالمومنین میفرماید:
«كسى چيزى را در درونش پنهان نمیکند، مگر اينكه از سخنان بى تأمّلش، و در صفحهی صورتش، آشکار میگردد» (نهجالبلاغه، حکمت۲۶)
نکته اول:
«بازتاب نیتها»؛ اعمال انسان به طور طبیعی بازتاب نیتها و خواستههای اوست و به دو بخش اختیاری و غیر اختیاری تقسیم میشود؛ اعمال اختیاری، مثل «تصمیم به فرار هنگام ترس» و اعمال غیر اختیاری، مثل «تغییر رنگ صورت هنگام ترس».
نکته دوم:
«دوگانگی و غفلت»؛ انسان ممکن است دوگانگی بین سخن و رفتارش ایجاد کند، تا نیتهایِ درونیِ خود را پنهان کند.
اما هنگام غفلت، نیتهایِ درونی، ناخواسته در اعمال یا سخنانِ ناپختهی انسان، ظاهر میشوند.
همچنین پنهان کردنِ قسمت غیر اختیارى، مانند «آثارى که در چهره انسان نمایان مى شود» کار آسانى نیست.
نکته سوم: «قرآن، و شناسایی افراد از طریق چهره و لحنِ گفتار»: قرآن به این موضوع اشاره دارد که منافقان با چهره و لحنِ سخنانشان، شناسایی میشوند (سوره محمد، آیه ۳۰).
.
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
کانال صراط را به دیگران معرفی کنید