میدونید نظر روانشناسها راجب زن زندگی چیه؟
👈هیچوقت با زنی که زیاد آرایش میکنه ازدواج نکن❗️❗️
طرف با قیافه خودش کنار نمیاد؟
میخوای با تو کنار بیاد😏
حجاب یعنی به جای شخص شخصیت را دیدن❤️
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌹دلنوشته🌹
#درد دارد دویدن و نرسیدن..😔.
که دویدن ما #درجا زدن است...
.
به قول شهید آوینی تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه #زیسته باشند...
.
شــ🌹ـــــهادت را نمےخواهیم و به خیال خودمان #عاشق شهادتیم...
بسنده کردیم فقط به عکس های چسبانده شده ی دیوار #اتاق!
عکس و #دلنوشته_شهدایی که فقط پست #اینستاگرام شد!
کانال #تلگرامی که پر شد از صوت و روایت شهدا!
و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه #شهید را درک نکردیم...
.
.
نفهمیدیم که
#شهادت تنها برای #شهیدان است...
که #آسمان و #خاک این عالم شهادت می دهند به #برای_خدا_شدن شهیدان...
.
.
#نخواستیم شهادت را؛
اگر #مےخواستیم مےدیدیم هر مکان و زمان که باشیم شهادت ما را در بر خواهد گرفت...
.
.
به یاد صحبت های حاج حسین یکتا در ظهر عاشورا ی فکه:
اگر شهادت را می خواستیم!
.
در #شیراز هیئت رهپویان وصال هم باشی به شهادت میری...
در شمال #تهران هم باشی،شهید #صیادشیرازی میری...
.
در وسط #بازار هم باشی،شهید #لاجوردی میری...
وسط این رمل های #فکه بعد از جنگ هم باشی، #سیدشهیدان_اهل_قلم میری...
.
#مصطفےاحمدےروشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های تهران به شهادت میری...
.
.
.
شهادت را بخواهیم...
اگر خادم الشهدا باشیم...
شبیه شان می شویم...
نه به حرف ، در #عمل...
#شهیدانه زندگی کنیم که #شهید می شویم...
.
.
و حالا باید گفت:
زیر چرخ اتوبوس زائران شهدا در پارکینگ #طلاییه ، هم باشی!
#شهیدحجت_الله_رحیمی
.
#خادمه الشهدا در فضای مجازی،در #حله عراق هم باشی؛
بعد زیارت اربعین...
#شهیده توران اسکندری میری...
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
صـدای شهـدای مدافع حــرم .mp3
5.51M
هدایت شده از گلچین دُراَفرا 🎁
test_1396-11-4-5-24.mp3
508K
#استاد_دارستانی
برای ظهور تبلیغ کنید!
#کلیپ_صوتی
هدیههای الهی در برنامه ی ایتا👇
https://eitaa.com/kolbeyearameshejavan
*┄┄┄••❅💞❅••┄┄┄*
💠بِســْـمِ الله الْرَّحْمـَــنْ الْرَّحِيـــمْ💠
⚫اللهم صَلِ عَلى فَاطِمَةْ وَاَبِيهَا وَبَعْلِهاَ وَبَنِيهَا وَالسرْ الْمُـسْتَوْدَعْ فِيهاَ بِعَدَدِ مَا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُكْ وَمَا أَحْصَاهُ كِتَابُكْ⚫
💢💢💢💢💢💢💢
💢حاج آقاے قرائتے زیبا گفتند :👌
تیر سہ شعبہ یعنے چہ ؟
تیر سہ شعبہ بہ گلوے علے اصغر زدند.
فرمودند:
تیر سہ شعبہ همین ڪارهایے است
ڪہ ما در ڪوچہ و خیابان انجام دهیم😥
👈همین بد حجابے ‼️
✋سہ شعبہ دارد !
1⃣یڪ شعبہ اش این است
↩️ڪہ خودمان گناہ مے ڪنیم😐
2⃣یڪ شعبہ این است
↩️ڪہ دیگران را بہ گناہ انداختیم😰آن جوانے ڪہ بہ گناہ مے افتد دراین فضا بہ گناہ مے افتد🙁
3⃣یڪ شعبہ
قلب امام زمان است 😭😭
ڪہ ما نشانہ گرفتیم🎯
😱واے برما ......😭😭
https://eitaa.com/setaregan_velayat313 ••••••••••••❥❤️❥••••••••••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 روحانی سرطان دروغ گرفته 😂😂
#توهم
#فرافکنی
#دروغ_پراکنی
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
😇شهیدسوخته در عشق خدا شهید محمدرضا تورجی زاده ۵اردیبهشت سال ۶۶بانه کربلای ۱۰اسمونی شدن ☺️ 🌷سالروز
🌷🍃🌷
رفیقش میگفت
یه شب تو خواب دیدمش بهش گفتم محمدرضا اینقدر از حضرت زهرا(س) خوندی چیشد اخرش؟ گفت همینکه تو بغل پسرش امام زمان(عج)جان دارم برایم کافیست
#شهیدمحمدرضاتورجےزاده
#سالروزشهادت
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
📖 #رمان•••👇 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_سی_ام . -فک کنم گفت علوی . -چییی علوی؟!؟! . -میشناسیش
📖 #رمان•••👇
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
#قسمت_سی_و_یکم
بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن بابا رفت و راه پله رو نگاه کرد و برگشت تو و گفت شما رسم نداریم اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟!آقای مهندس چرا نیومدن؟!
که مادر سید اروم با دستش اقا سید رو نشون داد و گفت ایشون اقای مهندس هستن دیگه
.
-با شنیدنش لحن صدای بابام عوض شد.. چون اشپزخونه پشت بابام بود نمیتونستم دقیق ببینمش ولی با لحن خاصی گفت شوخی میکنید؟! .
که پدر سید گفت نه به خدا شوخیمون چیه...اقای مهندس و ان شا الله ماه داماد اینده همین ایشون هستن.
با شنیدن داماد یه تبسم خاصی رو لب سید اومد و سرشو پایین انداخت.
ولی دیدم بابام از جاش بلند شد و صداشو بلند کرد و گفت : اقا شما چه فکری با خودتون کردید که اومدید اینجا؟؟
فکر کردید دختر دسته ی گل من به شما جواب مثبت میده...
همین الانش کلی خواستگار سالم و پولدار داره ولی محل نمیکنه اونوقت شما با پسر معلولت پا شدی اومدی اینجا خواستگاری؟!
جمع کنید آقا...
زهرا خواست حرفی بزنه ولی سید با حرکت دستش جلوشو گرفت و اجازه نداد.
پدر سید اروم با صدای گرفته ای گفت پس بهتره ما رفع مزاحمت کنیم.
-هر جور راحتید...
ولی ادم لقمه رو اندازه دهنش میگیره...
-مادر و پدر سید بلند شدن و زهرا هم اروم ویلچر رو هل میداد به سمت در...
انگار آوار خراب شده بود روی سرم
نمیتونستم نفس بکشم و دلم میخواست زار زار گریه کنم...پاهام سست شده بود...میخواستم داد بزنم ولی صدام در نمیومد.. دلم رو به دریا زدم و رفتم بیرون...
پدر و مادر سید از در خروجی بیرون رفته بودن و سید و زهرا رسیده بودی لای در.
بغضمو قورت دادم و اروم به زور صدام در اومد و سلام گفتم...
بابام سریع برگشت و گفت تو چرا بیرون اومدی...برو توی اتاقت
.
ولی اصلا صداشو نمیشنیدم..
-زهرا بهم سلام کرد ولی سید رو دیدم که اروم سرش رو بالا اورد و باهام چشم تو چشم شد...
اشکی که گوشه ی چشمش حلقه زده بود اروم سر خورد و تا روی ریشش اومد.
سرش رو پایین انداخت و اروم به زهرا گفت بریم...
و زهرا هم ویلچر رو به سمت بیرون هل داد...
.
بعد اینکه رفتن و در رو بستن من فقط گریه میکردم.
.
بابام خیلی عصبانی بود و فقط غر میزد...
مسخرش رو در آوردن.
یه کاره پا شدن اومدن خونه ما خواستگاری.
و رو کرد به سمت من و گفت: تو میدونستی پسره فلجه؟!
-منم با گریه گفتم.بابا اون فلج نیست جانبازه.
-حالا هرچی...فلج یا جانباز یا هر کوفتی...وقتی نمیتونه رو پای خودش وایسته یعنی یه آدم عادی نیست.
#ادامه_دارد
#سید_مهدے_بنے_هاشمے
#ڪپے_با_ذڪر_اسم_نویسندہ
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
📖 #رمان•••👇
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
#قسمت_سی_و_دوم
-منم با گریه گفتم...بابا اون فلج نیست...جانبازه.
-حالا هرچی...فلج یا جانباز یا هر کوفتی...وقتی نمیتونه رو پای خودش وایسته یعنی حالتش عادی نیست.
-بابا اون اقا تا چند ماه پیش از ماها هم هم بهتر راه میرفت ولی الان به خاطر امنیت من و شما...
که بابام پرید وسط حرفو گفت: دختر تو با چند ماه پیشش میخوای ازدواج کنی یا با الانش؟! در ضمن این پسر و این خانواده اگه سالم هم می اومدن من جواب منفی میدادم چه برسه به الان که میدونستم بحث بی فایده هست...اشکامو به زور نگه داشتم و رفتم توی اتاقم..وقتی در اتاق رو بستم بغضم ترکید...صدای گریم بلند و بلند تر میشد..با هر بار یاد آوری آخرین نگاه سید انگار دوباره دنیا خراب میشد روی سرم...دوست داشتم امشب دنیام تموم بشه...ای کاش اتفاقات امشب فقط یه کابوس بود...تا صبح فقط گریه میکردم و مامانم هم هر چند دقیقه بهم سر میزد و نگرانم بود
مامانم اومد تو اتاق و گفت : دختر اینقدر خودتو عذاب نده..از دست میریا...
-اخه شما که حال منو نمیدونی مامان...دلم میخواد همین الان دنیا تمام بشه.
-من حال تورو نمیدونم؟! ههه...من حال تو رو بهتر از خودت درک میکنم
-یعنی چی مامان؟!
-یعنی اینکه....هیچی...
ولی دخترم دنیا تموم نشده...کلی خواستگار قراره برات بیاد
با کلی افکار و قیافه مختلف
نمیگم کیو انتخاب کن و کیو نکن
نمیگم مذهبی باشه یا نباشه
ولی کسی رو انتخاب کن که ارزشتو بدونه و بتونه خوشبختت کنه.
اونشب و فردا اصلا تو حال و هوای خودم نبودم.اصلا نتونستم بخوابم و همش فکر و خیال.صبح شد و دلم گرفته بود.دلم میخواست با زهرا حرف بزنم ولی نمیدونستم چی بگم بهش .
هیچکی نبود باهاش درد دل کنم .یاد حرف زهرا افتادم..که هر وقت دلش میگیره میره مزار شهدا.لباسم رو پوشیدم و به سمت شهدای گمنام راه افتادم..
نزدیک مزار که شدم.. اااا...اون زهرا نیست بیرون مزار وایساده؟!
چرا دیگه خودشه .حالا چیکار کنم.
اروم جلو رفتم.
-سلام
-سلام ریحانه جان و بغلم کرد و گفت: اینجا چیکار میکنی؟
-دلم گرفته بود...اومده بودم باهاشون درد دل کنم...تو چرا بیرونی؟!
-محمد گفت میخواد حرف بزنه باهاشون و کسی تو نیاد .
-زهرا.نمیدونم چطوری معذرت خواهی کنم.به خدا منم نمیخواستم...
-این چه حرفیه ریحانه.من درکت میکنم.
اروم به سمت مزار حرکت کردم.و وارد یادمان شدم.صدای سید میومد وکم کم واضح تر میشد
ارو اروم رفتم و چند ردیف عقب ترش نشستم و به حرفهاش گوش دادم😔
.
#ادامه_دارد
#سید_مهدے_بنے_هاشمے
#ڪپے_با_ذڪر_اسم_نویسندہ
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313❤️