eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
151 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ‌✍قبل از رفتن به عملیات از من خواست تا لباس نظامی‌اش را برایش آماده کنم. داشت لباس را می‌پوشید که دید دکمه‌ی شلوار سر جایش نیست و کنده شده است. رو به من گفت: - سریع یک دکمه بیاور. هر چه توی خانه گشتم دکمه‌ای پیدا نکردم. به خاطر عجله‌ای که داشت، دکمه‌ی ژاکتم را کندم و به شلوارش دوختم. تشکر کرد و از من خداحافظی کرد و رفت. ✍بعد از چند وقت، خبر شهادتش رسید. آن‌وقت‌ها با محسن در منطقه بودم، برای پیدا کردن جنازه‌اش به هرجایی که شهدا را می‌آوردند سر زدم؛ ولی خبری نشد که نشد.دست از پا شکسته و ناامید پس از گذشت چند ماه، به فریدون‌کنار برگشتم. هفت ماه نشده، خبر رسید که چند شهید گمنام آورده‌اند. برای شناسایی آن‌ها به بابلسر رفتم. مشغول جست‌وجوی پیکرهای شهدا بودم که ناگهان لباس یکی از جنازه‌ها، مرا به خودش جلب کرد. یک دکمه‌ی ژاکت زنانه روی لباس دوخته شده بود. بی‌اختیار فریاد زدم:پیداش کردم؛ این جنازه‌ی شهید من است. راوی: 🌷 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🕊🌷🕊 #شهید_حسین_معزغلامی : هر وقت سر قبـرم آمدید سعے ڪنید روضہ از حضرت علے اڪبـر (ع) و یا حضرت زه
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍دوسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم...گفتم بریم با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا ..وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده..حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ...نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ... ✍وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه ...بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ...چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت..برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم ..گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه .. 🌷 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🌷🌷🌷 🔅شهید محمدحسین عطری 🔅متولد: هشت مرداد ۱۳۵۵، تهران 🔅شهادت: چهارده خرداد ۱۳۹۲، سوریه https://e
✨ ✍بخشندگی و سخاوت شهید محمد حسین در دوران نوجوانی و جوانی خود در پایگاه مسجد فعالیت میکرد❤️ در یڪی از شب های سرد زمستانے وقتے ڪه با هم به خانه برمیگشتیم،پیرمرد دستفروشے در ڪنار خیابان بساط پهن کرده بود و دستکش و کلاه و لباس زمستانے میفروخت. محمد حسین با دیدن این صحنه به سمت پیرمرد رفت و تمام وسایل او را خرید تا آن پیرمرد مجبور نباشد در آن سرما در ڪنار خیابان تا آن موقع شب دستفروشی کند.♥️ بعد از اینڪار خوشحالے خاصے در چهره اش پیدا بود 😍 بعد فهمیدم ڪه شهید وسایلے که خریده بود را به مستمندان و نیازمندان داده بود💚 راوے : https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
رفت بابامست عطریاس ها تاشودهمسنگرعباس ها ؛ رفت بابایم سحرگاهے سامرا تاکہ عباسےکند در شهر سامرا رف
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ بار آخر که می خواست بره عراق اومد خونمون که از ما خداحافظی کنه تو پارکینگ خونمون حدود دو ساعت باهم قدم زدیم و حرف زدیم که بتونم راضیش کنم نره عراق هرچی استدلال آوردم و زور زدم نشدجوابام رو با آیه های قران میداد تا جایی که دیگه بهش گفتم باشه من تسلیمم اومدم بالا قبل این که خودش بیاد به مادرش گفتم من نتونستم قانعش کنم که نره خودش هم اومد بالا که با مادرش هم خدافظی کنه که مادرش هم شروع کرد به گریه کردن که نرو…بعد بعنوان آخرین تیر ترکش بهش گفته بود تو بچه داری پدری اگه بلایی سرت بیاد تکلیف بچه ات چیه؟ که وحید برمی گرده می گه شما هستین شما نباشین همسایه ها هستن اینجا تبریزه شیعه هستن مردم مشکلی پیش نمیاد تازه اگر هیچ کدوم شما نباشین خدای شما هست ولی اونجا تو عراق ما با بچه هایی طرف هستیم که تکفیری ها همه اعضای خانوادشون رو جلو چشمشون سلاخی کردن و به خاک و خون کشیدن پس تکلیف اونا چی می شه؟ اونا کسایی هستن که بچه دو ساله رو با سرنیزه زدن به دیواراگه ما نریم با اونا بجنگیم میان سمت مرزای خودمون و این اتفاقات برا خودمون می افته اینا رو گفت و مادرش رو هم قانع کرد 🌷 راوی: https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✍همسر شهید: آقا سجاد علاقه زیادی به استاد احدی داشت آخر هفته ها توفیق داشت پای درس استاد حاضر شود و خیلی مواقع همراه استاد میشد تا تهران و مسولیت بردن استاد تا جلسه تهران رو به درخواست خودش قبول کرده بود هر چند وقتی یکبار استاد مبلغی به ایشان میداد که بابت ایاب و ذهاب این مسیر باشد و ایشان این مبالغ رو در گوشه ای نگه داشته تا ایام فاطمیه میرسید و همه مبالغ جمع شده را به دفتر استاد میبرد و از استاد میخواست این مبالغ را برای مراسم بی بی که هر ساله در دفتر برپا میشد هزینه مجالس بی بی کند . 🌷 راوے :همسرشهید https://eitaa.com/setaregan_velayat313
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍‌ پدرش می گفت :آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت . نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم . رفتم پشت در اتاقش .سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه میکرد .میگفت : خدایا اگرشهادت را نصیبم کردی.میخواهم مثل مولایم امام حسین (ع) سر نداشته باشم .مثل حضرت عباس (ع) بی دست شهید شوم .دعایش مستجاب شد .و یکجا سر و دستش را داد . راوی : پدر سردار بی سر https://eitaa.com/setaregan_velayat313
❣بسم الرب الشهدا ❣ 💞زمانی که تو سوریه زندگی میکردیم لباس های ریحانه و مهرانه (فرزندان شهید ) را که استفاده و تکراری شده بود را جمع کردم و کنار گذاشتم که بدهم به بچه های سوری بعد به اقا مهدی گفتم می شود لباس های بچه ها را بدهی به کسی که نیاز دارد توی جنگ نیازشان می شود و شاد می شوند گفت:《نه بهتر است چند دست لباس نو و تازه بخری برای بچه های نیازمند اینطوری بیشتر دلشان شاد می شود》😍 💖اگر کسی برای بار اول می خواست بیاید منزل ما آقا مهدی می گفت چند نوع غذا درست نکن یا سفره را خیلی رنگین نکن بگذار راحت باشند و دفعه بعد هم 😊 راوی: همسر_شهید https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌺🍃 مجروح و در بیمارستانی در تهران بستری بودم ، میخواستم به جبهه برگرددم ، پولی نداشتم و هیچ آشنایی نیز در تهران نداشتم که از او قرض بگیرم. عصر جمعه متوسل به امام عصر (عج) شدم و گفتم ، آقا جان ، در این شهر جز شما آشنایی ندارم. جمعیتی همان لحظات برای دیدار با مجروحین وارد بیمارستان شد. سیدی نورانی از میان جمع به سمت من آمد و یک کتابچه دعا به من داد ، ایشان به من گفت: این شما را تا جبهه می رساند !! وقتی این سید رفت کتابچه را باز کردم ، چند اسکناس نو داخل آن بود. به سمت جمعیت دویدم ، هیچکس از سید روحانی داخل جمعیت خبر نداشت! آن شب راهی اهواز شدم ، پول کرایه و شام و... دادم ، وقتی به جبهه رسیدم آن پول تمام شد... 📕 مصطفی https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
بچه ها اگر شهر سقوط کرد آن را دوباره فتح می کنیم. مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند. #شهید_محمد_جهان_
پیوند جهان‌آرا و خرمشهر به‌نظر من به علت علاقه زیادی بود که محمد به خرمشهر داشت. جهان‌آرا می‌گفت: مردم خرمشهر مظلوم واقع شده‌اند. به آنها کمکی نشد. تجهیزاتی نیامد. آنان از دل و جان نیرو گذاشتند. جهان‌آرا می‌گفت: من بعضی از شب‌ها جسد بچه‌های خرمشهر را می‌بینم که توسط سگ‌ها تکه‌پاره می‌شود، ولی ما نمی‌توانیم از سنگرها و پناهگاه‌ها خارج شویم و این جنازه‌ها را نجات دهیم. شب و روز جهان‌آرا خرمشهر بود. از روزی که عراق به خرمشهر هجوم آورد، محمد همّ خود را وقف جنگ کرد. ✍ به نقل از همسربزرگوارشهید اميدي به زنده ماندن نداشتيم. مرگ را مي‌ديديم. بچه‌ها توسط بي‌سيم شهادت‌نامه خود را مي‌گفتند و يك نفر پش بي‌سيم يادداشت مي‌كرد. صحنه خيلي دردناكي بود. بچه‌ها مي‌خواستند شليك كنند، گفتم: ما كه رفتني هستيم، حداقل بگذاريد چند تا از آن‌ها را بزنيم، بعد بميريم. تانك‌ها همه طرف را مي‌زدند و پيش مي‌آمدند. با رسيدن آن‌ها به فاصله صد و پنجاه متري دستور آتش دادم. چهار آرپي‌جي داشتيم. با بلند شدن از گودال، اولين تانك را بچه‌ها زدند. دومي در حال عقب‌نشيني بود كه به ديوار يكي از منازل بندر برخورد كرد. جيپ فرماندهي پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت. با مشاهده عقب‌نشيني تانك، بلند شدم و داد زدم: الله اكبر، الله اكبر... حمله كنيد؛ كه دشمن پا به فرار گذاشته بود... راوی✍ : خودشهید 🌷 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#سلام_بر_شهدا #خاطرات_شهید ❇ معتقد بود که خانم خانه نباید سختی بکشد. هیچ وقت اجازه نمی داد خرید خانه 🏡 را انجام بدهم به من می گفت 🗣 : فکر نکن من تو را در خانه اسیرکرده ام، اگر می خواهی بروی در شهر بگردی، برو؛ ولی حاضر نیستم تو حتی یک کیلو بار دستت بگیری و به خانه بیاوری. وقتی می آمد خانه من دیگر حق نداشتم کار کنم. لباس بچّه 👶 را عوض می کرد. شیر 🍼 براش درست می کرد. سفره را می انداخت و جمع می کرد. پا به پای من می نشست لباس ها👕 را می شست، پهن می کرد، خشک می کرد و جمع می کرد. #شهید_محمدابراهیم‌_همت 🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
⚘﷽⚘ ✍ #خاطرات_شهید📚 ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊 جواد #مسئول ما بود☺️ جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح با چک و لگد😂 به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇 اقا بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅 ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳 آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬 هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂 #شهید #جواد_محمدی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#خاطرات_شهید در دوران نبرد خیلی کم غذا میخورد می گفت: شاید بقیه رزمندگان همین راهم نداشته باشند خیلی کم میخوابید، در واقع خودش را برای #وصال آماده کرده بود‌... شیخ هادی در خط نبرد وظیفه ی روحانیت و مبلّغ بودن خود را فراموش نمی کرد به هر کس وظیفه ی خودش را یادآوری می کرد او انسانی مومن، عابد، زاهد، صالح، متواضع، شجاع و برای جمع ما خیر محض بود با عمل خداپسندمان به تو لبیک می گوییم ای شهید... #شهید #محمدهادی_ذوالفقاری #شهید_مدافع_حرم🌷 https://eitaa.com/setaregan_velayat313