✅خاطره ای عجیب از یک شهید
🍃سوار یک ماشین شدیم.
ما پشت ماشین نشسته بودیم و خودرو با سرعت حرکت می کرد.
این ماشین هیچ حفاظی در اطراف خود نداشت.
در سر هر پیچ دو نفر از کسانی که سوار شده بودند به پایین پرت می شدند! جاده خراب بود. ماشین هم با سرعت می رفت.
یک باره به اطرافم نگاه کردم و دیدم فقط من در پشت ماشین مانده ام! سر پیچ بعدی آنقدر با سرعت رفت که دست من هم جدا شد و نزدیک بود از ماشین پرت شوم.
👌 اما در آن لحظه آخر فریاد زدم:
🌹یا صاحب الزمان (عج).
🍃در همین حال یک نفر دستم را گرفت و اجازه نداد به زمین بیفتم.
من به سلامت توانستم آن گردنه ها را رد کنم.
👌در همین لحظه از خواب پریدم.
فهمیدم که باید در سخت ترین شرایط دست از دامن امام زمان (عج) بر نداریم؛ و گرنه تندباد حوادث همه ما را نابود خواهد کرد.
🌻 روایتگری شهید نیری
📚منبع:کتاب عارفانه،ص۳٨
#روایتگری شهدا
#همراه با #شهدا
#سیره شهدا
#اربعین
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#سیره شهدایی
دست_به_غذا_نزد
ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذاخوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید.
تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم. اینقدر کارش برام زیبا بود که تا الان توی ذهنم مونده. 🌺 😍
#شهید_مهدی_زین_الدین
منبع : کتاب یادگاران،
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#سیرهـ شهدا
مادرمیگف ازش پرسیدم چرا همیشہ دست به سینہ اے؟گف نوڪرامام حسین بایدهمیشہ دست بہ سینہ باشہ .
برادرشم میگف ازیڪ ماه 20روز_ روزه بود...
✨شهیدمدافع حرم جاویدالاثرعباس آسمیہ✨
https://eitaa.com/setaregan_velayat313