#مردےآسمـــــانے🕊🌷
🔹من #محمدتقی را از همان دوران خردسالی ودوران مدرسه📚 میشناختم و بعدها باهم در #آرماتوربندی پیش هم کار میکردیم.
🔸محمدتقی بسیار #سخت_کوش بود. با این کار سنگین، پول💰 تو جیبی مدرسهاش را در میآورد تا هزینهای از دوش #خانواده کم کند. سر کار که بودیم در سختترین👌 شرایط کاری در هوای سرد و گرم♨️ یا با خستگی زیاد هیچگاه #نمازش فراموش نمیشد❌
🔹محمدتقی در برابر #پدرومادر بسیار متواضع و فروتن بود و با نهایت احترام با پدر و مادر برخورد میکرد. حتی در کارهای روزمرهی #عادی حتی زمان تماس تلفنی☎️ با پدر یا مادرش اگر کسی نمیدانست🗯 فکر میکرد با #فرماندهاش یا یک فرد بسیار مهــ💥ـم کشوری یا لشکری صحبت میکند.
#شهید_محمدتقی_سالخورده
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
بعد از سونوگرافی بهش زنگ زدن و گفتن بچه ت #پسره...
خندید و گفت : خدارو شکر که سالمه♥️
گفتن شوخی کردیم بچه ت #دختره..
باذوق چند بار پرسید جدی میگین؟ واقعاً دختره؟😍😍😍
از خوشحالی سر از پا نمی شناخت
#اسمشو از قبل انتخاب کرده بود
♥️ #زینب♥️
🌺 زینت پدر🌺
🌼 ۹۳/۵/۱۶🌼
#پــــــــدر
بلندترین شعر عاشقانه ی یک #دختر
🌺دخترعزیزم همیشه درکنارت هستم💞
🎈تولدت مبارک🎈
زینب خانم نازدانه ی شهید
#شهید_محمدتقی_سالخورده
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰روز 🗓هشتم #عید بود ، پادگان بودم دیدم #محمدتقی آمد پیشم گفت: فردا قرار است یک عده #بسیجی طلبه بیایند🚌 پادگان برای آموزش، میتوانی بمانی کمکمان کنی⁉️
🔰من با اینکه می خواستم #مهمانی بروم ولی نمیتوانستم به تقی نه بگویم🚫 چون او را خیلی دوست داشتم❤️ #قبول کردم. فردای آن روز محمدتقی و #علی_عابدینی و یکی دیگر از بچه ها با هم ماندیم👥 و از #صبح شروع کردیم به آموزش دادن تا غروب🌘
🔰از آنجایی که وقت نداشتیم کلاسها خیلی #فشرده برگزار شده بود و مجبور بودیم با کمترین استراحت😪 کار را پیش ببریم. برای #تقی این موضوع مهم بود که اگر آموزش سلاح🔫 داشتیم خیلی #مختصر و مفید باشد طوری که بسیجیها خسته نشوند❌
🔰موقع اذان🔊 بود دیدم تقی با موتور دارد می آید، گفت: وقت #اذان شده آب آوردیم بچه ها در همین میدان موانع #وضو بگیرند و نماز📿 بخوانند. تقی همیشه به نماز اول وقت اهمیت می داد👌
🔰نماز که تمام شد گفت: بسیجیان را آزاد بذارید تا نیمه شب🌓 که کار #شبانه داریم. محمدتقی آرام و قرار نداشت🚫 #عاشق کارش بود؛ خیلی به بسیجیها علاقه داشت💞 و با #اشتیاق زیاد به آنها آموزش میداد.
🔰می گفت: ما که همیشه #نیستیم، باید نیروهایی را آموزش بدهیم که اگر خدای نکرده برای انقلاب✌️ مشکل پیش آمد آنها #آمادگی_لازم را داشته باشند.
🔰من چون خیلی کار داشتم به تقی گفتم اگر کاری نداری و #ناراحت نمیشوی بروم⁉️ مرا در آغوش گرفت و گفت: دمت گرم زحمت کشیدی تو برو به کارت برس #من_وعلی عابدینی هستیم.
🔰بعد از #شهادت محمدتقی یکی از بچه ها که آن شب در پادگان کشیک بود گفت: محمدتقی آن شب تا #اذان_صبح بیدار بود، وقتی که آمد از خستگی😓 #بدون_پتو روی کف زمین دراز کشید و خوابش برد😴 دلمان نیامد صدایش کنیم.
🔰یکی از آن #بسیجیها بعد از شهادتش🌷 به من میگفت: تمام افتخار من این است که زیر نظر #شهید_سالخورده آموزش دیدم. تقی با #اخلاق خوبش همه را شیفته خود کرده بود😍
#شهید_محمدتقی_سالخورده
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🔸زندگی پر از خاطره هست از مهربانی هایش💖، کمکهایش در مزرعه، #احترام به پدر و مادر ... اما یه #خاطره که در این فرصت بدرد جمع بخوره رو واسه تون میگم:
🔹وقتی دیپلمش رو گرفت گفت: می خوام وارد #سپاه بشم و این موضوع رو با من در میون گذاشت، مدارکش📑 رو آماده کرد، صبـ☀️ـح که با هم واسه #مصاحبه داشتیم می رفتیم، رو کرد بهم گفت: وقتی واسه مصاحبه و تحویل مدارک📜 می رم، شما جلو نیا🚷
🔸چون همکارهای #پاسدارتون شما رو می شناسن، امکان داره ملاحظه منو کنن یا #پارتی بازی کنن، اگه قراره جذب سپاه بشم♥️ دلم می خواد اگه خودم شایستگیش رو دارم جذب بشم👌 وگرنه همون بهتر جذب نشم😊
#شهید_محمدتقی_سالخورده
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
اولین باری که آقامحمدتقی رو دیدم توی محوطه با صفای لشکر تقریبا ساعت ۶ صبح روز یکی از جمعه های اسفند ماه سال ۹۴ بود.
چهره ی دلربا و با صفای ایشون هیچ وقت از چشمانم کنار نمی ره، در برخورد اولی که دیدمش، پیش خودم گفتم : حتما باید از سادات حضرت زهرا باشه که انقدر چهره زیبا و دلنشینی داره اون شال سبز رنگی که اکثر مواقع دور گردنش بود چهره ش رو شهدایی می کرد
یکی از رزمندگان منو بهش معرفی کرد ؛ سلامی بهش کردم و اومد جلو و دست هاش رو به گرمی فشردم و احوالپرسی مختصری کردیم ، برگشت گفت: که شما از سادات هستید برای ما دعا کنین بریم همسفره سیدجلال بشیم، بعد از هم جدا شدیم
#شهید_محمدتقی_سالخورده
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🔸بار اول که پاییز ۹۴🍂 رفته بود #سوریه. یک روز در ميون به ما زنگ میزد و همیشه می گفت: اینجا جاش خوبه👌 ما همه چیز داریم. #امکاناتش کامله، هیچ سختی نداریم و ...
🔹گر چه ما باور نمی کردیم و می دونستیم داره می گه ما #نگران نشیم. می دونستیم میدون جنگ از رفاه و آسایش دوره 💥اما چیزی نمی گفتيم که ناراحت بشه و مثلا باور می کردیم. باهاش #شوخی میکردیم و می خندیدیم☺️
"خداحافظ خنده های از ته دل ...😔"
🔸بعد از اومدنش دیدیم یه دسته تسبیح📿 خریده، خیلی زیاد بود. #مامانم بهش گفت: عزيزدلم چقدر زیاد خریدی⁉️
🔹بعداز یه کم مکث رو به مامان گفت: از یه #پیرمرد درمانده خريدمش. دلم نیومد کم بخرم، همه رو یه جا ازش گرفتم. پیر مرد هم خوشحال شد😍
مامانم صورت قشنگشو #بوسید و تحسينش کرد. الان همون تسبيح ها شده برامون #یادگاری
فدای دل لطیف و مهربونش بشم که همیشه به فکر همه بود..🌷
راوی: خواهر شهید
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#شهید_مدافع_حرم
https://eitaa.com/setaregan_velayat313