eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
148 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 •••👇 . . . ✍ بالاخرہ رسیدیم بہ جایے ڪہ اتوبوس ها بودن و بچہ ها مشغول غذا خوردن.آقا سید بهم گفت پشت سرش برم ورسیدیم دم غذا خورے خانم ها. آقا سید همونطور ڪہ سرش پایین بود صدا زدزهرا خانم؟! یہ دیقہ لطف میڪنید؟! . یہ خانم چادرے ڪہ روسریش هم باچفیہ بود جلو اومدو آقا سید بهش گفت:براتون مسافر جدید آوردم. بلہ بلہ..همون خانمے ڪہ جاموندہ بود...بفرمایین خانمم☺️ نمیدونم چرا ولے از همین نگاہ اول اززهرا بدم اومدہ بود.شاید بہ خاطر این بود ڪہ اقا سید ایشونو بہ اسم ڪوچیڪ صدا ڪردہ بود و منو حتے نگاهم نمیڪرد😑 محیط خیلے برام غریبہ بود😟 همہ دخترا چادرے و من فقط با مانتو و مقنعہ دانشگاه😐 دلم میخواست بہ آقا سید بگم تا خود مشهد بہ جاے اتوبوس با شما میام بہ جاے اینا 😊😃😃 بعد از شام تو ماشین نشستیم ڪہ دیدم جام جلوے اتوبوس و پیش یہ دخترمحجبہ ے ریزہ میزست .اتوبوس ڪہ راہ افتاد خوابم نمیگرفت.گوشیمو در آوردم و شروع ڪردم بہ چڪ ڪردن اینستاگرامم و خوندن پے ام هام. حوصلہ جواب دادن بہ هیچ ڪدومو نداشتم.😐 دیدم دخترہ از جیبش تسبیح در آورد و داشت ذڪر میگفت. با تعجب بہ صورتش نگاہ ڪردم😯 ڪہ دیدم دارہ بهم لبخند میزنه☺️ از صورتش معلوم بود دختر معصوم و پاڪیہ و ازش یڪم خوشم اومد. -خانمے اسمت چیہ؟! -ڪوچیڪ شما سمانه😊 -بہ بہ چہ اسم قشنگے هم دارے. -اسم شما چیہ گلم؟! -بزرگ شما ریحانه😃 -خیلے خوشحالم ازاینڪہ باهات همسفرم☺️ -اما من ناراحتم😆😑 -ااااا..خدا نڪنہ .چرا عزیزم.😕 -اخہ چیہ نہ حرفے نہ چیزے فقط دارے تسبیح میزنے.😑مسجد نشستے مگہ؟ 😐 -خوب عزیزم گفتم شاید میخواے راحت باشے باهات صحبتے نڪردم.منو اینجورے نبین بخوام حرف بزنم مختو میخورم ها😊 😂 -یا خدا.عجب غلطے ڪردیم پس...همون تسبیحتو بزن شما 😆😆 -حالا چہ ذڪرے میگفتے؟!😕 -داشتم الحمدللہ میگفتم. -همون خدایا شڪرت خودمون دیگہ؟! -آره -خوب چرا چند بار میگے؟!یہ بار بگے خدا نمیشنوہ؟؟😯😯 -چرا عزیزم.نگفتہ هم خدا میشنوہ.اینڪہ چند بار میگیم برا اینہ ڪہ قلبم با این ذڪر خو بگیرہ.😊 -آهااان..نفهمیدم چے گفتے ولے قشنگ بود 😆😄 -و شروع ڪردیم بہ صحبت با هم و فهمیدم سمانہ مسئول فرهنگیہ بسیجہ و یڪ سالم از من ڪوچیڪ ترہ ولے خیلے خوش برخوردوخوب بود. نصف شبے صداے خندمون یهو خیلے بلند شد ڪہ زهرا اومد پیشمون. چتونہ دخترها؟! 😯خانم هاے دیگہ خوابن...یہ ذرہ آروم تر...😑 ادامه دارد... ❤️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🌺 #مقتدا 🌺 #قسمت_چهارم 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 ...به شهدا یکی یکی سرزدیم: شهید جلال افشار، شهید خرازی، شهی
🌺 🌺 🌺 جاخوردم؛ من؟!چادر؟! باخودم گفتم امتحانش ضرر ندارد. حداقل داشتن یک چادر بد نیست! زهرا گفت : بیا انتخاب کن! و شروع کرد به معرفی کردن مدل چادرها: لبنانی، ساده، ملی، حسنی، خلیجی، عربی، قجری و... گفتم: همین که سر خودته! اینو دوست دارم! -منظورت لبنانیه؟ -آره همین که گفتی! فروشنده یک چادر داد تا امتحان کنم. گفتم: زهرا من بلد نیستما! میخورم زمین! میترسم نتونم جمعش کنم! نترس بابا خودم یادت میدم. با کمک زهرا چادر را سرم کردم. ناخودآگاه گفتم : دوستش دارم! زهرا لبخند زد: چه خوشگل شدی! رفتم جلوی آینه، چهره ام تغییر کرده بود. حس کردم معصوم تر، زیباتر و باوقار تر شده ام. چادر را خریدم و بیرون آمدیم.ذوق چادر را داشتم. زهرا ناگهان گفت: ای وای دیدی چی شد؟ یادمون رفت بریم سر شهدای گمنام. -چی؟ -شهدای گمنام! -یعنی چی؟ -شهدایی که هویتشون معلوم نیست و مزارشون گمنامه. این شهدا خیلی به حضرت زهرا(س) نزدیکند. قلبم شروع کرد به تپیدن. هرچه به مزار شهدا نزدیکتر میشدیم، اشکهایم تندتر جاری میشدند. خودم نمیفهمیدم گریه میکنم، زهرا هم گریه میکرد. برایم مهم نبود دور و برم چه میگذرد. (این همه وقت کجا بودی دختر؟) مزار اولین شهید که رسیدم دستم را روی سنگ گذاشتم: ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده...اومدم با خدا آشتی کنم... ... 🌸 🌸 ایتا https://eitaa.com/setaregan_velayat313 سروش https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
✫⇠#راز_کانال_کمیل ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 4⃣ #قسمت_چهارم 🔻شناسایی عملیات ✨شناسایی در میان رمل ه
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 5⃣ 🔻شب های دوکوهه ✨اردوگاه نیروهای خودی آکنده از شور و نشاطی وصف ناپذیر بود. هر یک از نیروها، خود را در آستانه امتحانی عظیم می دید. راهپیمایی طولانی در مسافت های 40 تا 45 کیلومتری همراه با همه ی تجهیزات نظامی و حمل مهمات، در کنار این تمرینات سخت جسمانی، روح نیروها نیز در کوره ی تقوا آب دیده می شد. دعاهای کمیل و توسل و سینه زدن های عاشورایی دو کوهه، تنها نیروی محرکه و دلخوشی رزمندگان اسلام پس از خستگی و کوفتگی های بدن و پاهایشان بود. کمتر کسی پیدا می شد که از جراحت پاهایش ناراحت باشد. ✨همیشه بعد از پیاده روی طولانی و هنگام مراجعت به دو کوهه ، تازه یک عشق بازی عاشقانه آغاز می شد. بعضی ها به عشق گمنانی، آرام آرام در حالی که پتو به سر گرفته بودند، قدم به صبحگاه دو کوهه گذاشته و در دریای بیکران اخلاص و گمنامی، غسل طهارت و پاکی می کردند. آنان زنگار جان شسته و خلوتی عارفانه را با معبود آغاز می کردند. بسیجیان مظلوم امام، از گناهان گذشته نادم و پشیمان بوده، استغفار می کردند و در طلب وصال محبوب می سوختند. همه دنیایشان شده بود گمنامی! ✨آرزوهایشان بر خلاف مردم شهر، رنگی دیگر گرفته بود. آنان مجنون وار در جست جوی محبوب، خود را آواره ی صحرا عشق و بلا کرده بودند و از این آوارگی لذت می بردند. در زندگی شان دنیا و آرزو های کوچکش جایگاهی نداشت. همه ی آرزویشان وصال محبوب بود، آن هم با چهره ای که از خون سرشان خضاب شده بود. ✨منطق عجیبی بر زندگی شان حاکم بود. در آن منطق، هر که عاشق حسین علیه السلام بود آرزوی شهادتی حسین گونه می کرد. در آن گونه که در هنگام شهادت سری در بدن نداشته باشد. هر که در دام عشق مادر سادات می سوخت، طلب درک شکستن پهلو می کرد! هر که عاشق سقای تشنه کامان، حضرت عباس بود، تمنای بی دستی و ... عجب روزگاری بود. هیچ کس با عقل دنیایی خود نمی تواند آن روزها و شب ها را تصور کند. آن ایام گفتنی و شنیدنی نیست. چشیدنی و دیدنی بود. ✨مدینه ی فاضله ای که عرفا از آن یاد می کردند و می گفتند در دنیای مادی به وجود نخواهد آمد، ما به چشم خود دیدیم. نیمه شب که بیدار می شدی فکر می کردی که بچه ها نماز جماعت می خوانند! اما هنوز ساعتی تا اذان صبح مانده بود. همه بیدار بودند. چشم ها از خوف خدا بارانی و... انسان تعجب می کرد که این بسیجی ها کی استراحت می کنند؟ روحیه شهادت طلبی، اراده ی پولادین و اطاعت پذیری محض از شاخصه های ممتاز رزمندگان سلحشور اسلام در آستانه ی نبرد والفجر بود. عملیاتی که بعدها به والفجر مقدماتی تغییر نام یافت. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_چهارم 4⃣ 🌿 «توی
❣﷽❣ 💖(فوق العاده زیبا) 5⃣ یکے از همرزمانش میگفت:در لحظه ی شهـ🌹ـادت ترکشے به پهلویش 😭اصابــت کرد. وقتے به زمین افتاد ازما خواست اورا بلند کنیــم. وقتے روے پایش ایستاد رو به سمت کربلا دستـش را به سینه نهاد وآخرین کلام را بر زبان جارے کرد : (السلام علیک یاابا عبدالله)💚 بعد هم به همان حالت به دیدار ارباب بے کفن خود رفت. براے همین دستش هنوز به شانه ے ادب بر سینہ اش قرار دارد! براے من عجیب بود. چرا طلّاب علوم دینے وشاگـردان استاد، که معمولا انسان هاے صبور هستند در فراق این دوست ،طاقت از کف داده اند!؟ پیکر شهـید را داخل قبر گذاشتند ولحد راچیدند. شخصے کہ آخریـن لحد را گذاشت، وبیرون آمد، رنگش پریده بود! پرسیدم:چیزے شده؟! گفت:وقتے آخرین سنگ را عوض کردم ناگهان بوے عطر فضای قبر را پر کرد. باور کنید باهمہ ی عطــ🌸ـرهاے دنیایے فرق داشـت! ✨✨✨ امروز مراسم ختم این شهـید است . رفقا گفته اند :خود استاد حق شناس در مراسم حضور می یابند! فراق این جوان براے استاد بسیار سخت بود. من در اطراف درب مسجــ🕌ـد امین الدوله ایستادم. می خواستم به همراه استاد وارد مسجد شوم. دقایقے بعد این مرد خدا از پیچ کوچہ عبور کرد وبه همراه چندتن از شاگردان به مسجد نزدیک شد. این پیر اهل دل در جلوے درب مسجد سرشان را بالا آوردند ونگاهے به اطرافیان کردند. بعد باحالتے نالان و افسرده😔 گفتند: آه آه، آقاجان ... دوباره، آهے از سر حسرت کشیدند و فرمودند:(بروید در این تہران بگردیدو ببینید کسے مانند این احمد آقا پیدا مے کنید؟!) ✨✨✨ ...شب موقع نماز فرا رسید. درشبہاے دوشنبه وغروب جمعہ ایشان مجلس موعظه داشتند. یک صندلے برایشان مےگذاشتند واین مرد وارسته مشغول صحبت می شد. آن شب بین دونماز سخنرانے نداشتند،اما ازجا بلند شدندو روے صندلے قرار گرفتند. بعد شروع به صحبت کردند. موضوع صحبت ایشان به همین شہــ🌹ـید مربو‌ط می شد. در اواخر سخنان خود دوباره آهے از سرحسرت در فراق این شہـ🌹ـید کشـیدند. بعد در عظمت این شہــ🌹ـید فرمودند:(این شہید را دیشب در عالــم رویا دیدم. از احمد پرسیـدم چہ خبر؟ به من فــرمود: تمام مطـالـبے که (از برزخ و...) مے گویند حق است. ازشب اول قبر وسوال و...اما من را بےحســاب وکتـاب بردند. بعد مکثے کردند و فرمودند... ... https://eitaa.com/setaregan_velayat313