eitaa logo
استراحت بماند بعداز شهادت🇵🇸
10.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
5.3هزار ویدیو
19 فایل
﴾﷽﴿ ✅ اطلاع رسانی برنامه های : «مجموعه کافه شهدا» «گروه جهادی جمکرانی ها» «گروه های همدل علمدار جهاد» ارتباط با ادمین ها @kafe_shohada @kafe_shohada_2 ✨اجتماع قلوب بچه هیأتی های سومین حرم اهل بیت(ع)✨
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا مبلغ این قصه های خوب برای کوچولوهای خودتون و بقیه کوچولوها باشید 😍
میگفت: وقت‌هایی‌که‌آشفته‌ای،‌بی‌قراری دستت‌به‌هیچ‌جابندنیست هیچ‌راهی‌جلوی‌پات‌نیست.. زیاد زمزمه کن: "یَا نَاصِرَ كُلِّ مَخْذُولٍ، یَا مُفَرِّجَ الْهُمُومِ" خدامثلِ‌بنده‌هاش‌نیست‌که‌نادیده‌ات‌بگیره می‌شنوه،می‌بینه،برات‌قشنگ‌خدایی‌میکنه؛)🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گوشه‌ای از زیبایی جنگل های قره داغ (ارسباران) در شمال آذربایجان شرقی https://eitaa.com/seyedghafar
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدون شرح ... ما تو ایران دستمون باز تر هست و مسئولیتمون سنگین تر هست ، اما قدر نعمت رو نمی دونیم و امثال این آقا جواد تو کُفر آبادترین جای دنیا برای ارباب دسته عزاداری راه میندازه https://eitaa.com/seyedghafar
11.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نذری عید غدیر نذری محبته ... ⭕️ اثرش از ۱۰۰ تا سخنرانی بیشتره ! ____________________________________ به نیت امیرالمومنین «علیه السلام» هر نفر ۱۱۰ هزار تومن 6104337383384318 ملت سیدعبدالغفارحسینی https://eitaa.com/seyedghafar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استراحت بماند بعداز شهادت🇵🇸
سردار شهید حاج محمد باصری
🌹یا شهید🌹 😭سالروز شهادت حاج محمد باصری 🌷شب سختی بود، چهارم تیر ماه سال 67، شب حمله عراق برای بازپس گیری جزیره مجنون... بعد از مقاومت سر سختانه گردان جواد الائمه در برای عراقی ها در خط اول، تا خاکریز دوم عقب نشینی کردیم. حاج باصری وضعیت را پرسید، گفتم تا اینجا جز همین چند نفر، کسی زنده نمانده! گفت برو بالای خاکریز ببین جلو چه خبره. رفتم بالا، هنوز عراقی ها از خط اول عبور نکرده بودند. روی خاکریز چشمم به یک گودال افتاد که دو سرباز در آن نگهبانی می دادند. یکی شهید شده بود ودیگری، شیمایی شده بود. لب هایش آرام بهم می خورد و حباب و کف از آن بیرون می زد. زانوهایم سست شد، چند دقیقه نگاهم به آنها که مظلومانه در جلوترین خط در برابر دشمن ایستاده و شهید شده بودند خیره ماند و با خودم گفتم: خدا به فریاد پدر و مادر اینها برسد. به پائین برگشتم. به حاج باصری موقعیت را گفتم و گفتم: دو سرباز بود که یکی شهید و دیگری در حال جان کندن بود! با شدت گفت: سریع برید بیاریدش! کسی داوطلب بالا آمدن از آن خاکریز نبود. با حسین بنائیان رفتیم و آن مجروح را از گودال روی خاکریز پائین کشیدیم و کنار منبع آبی که آنجا بود گذاشتیم. حاج محمد کنار مجروح نشست. قمقمه آبش را روی صورت او ریخت و با مهربانی شروع به شستن لب و بینی او کرد. با همه عشقش، با محبتش و با غمی که روی شانه های مردانه اش هویدا بود، راه هوایی آن جوان را می شست تا شاید راحت تر نفس بکشد. همین طور که به آن مجروح می رسید گفت: صدا میاد... برو بالا جلو را ببین. رفتم. عراقی ها تا 50 متری خاکریز ما رسیده بودند. سریع سُر خوردم پائین و گفتم: حاجی عراقی ها پشت خاکریز رسیدن! جز حاج باصری و من و دو سه نفر دیگر هیچ کس اسلحه نداشت. حاج محمد یک پتو آورد تا آن مجروح شیمایی را به عقب منتقل کند. گفتم: حاجی این که چند دقیقه دیگه بیشتر زنده نیست، ما خودمان هم بتونیم جان به در ببریم هنر کردیم... هر جور بود حاج باصری را مجاب کردم که او را رهاکند و دنبال ما بیاید. سریع به سمت عقب راه افتادیم، هم زمان عراقی ها هم از خاکریز به این سمت رسیدند. بیشتر از کشتن ما دنبال اسیر کردن ما بودند. از آن طرف جلو ما سه راه مرگ بود که شواهد نشان می داد عراقی ها به آنجا هم رسیده اند. از راهی فرعی مسیر را ادامه دادیم. مجروحین و شهدای زیادی در مسیر افتاده بودند. به مجروحی رسیدیم که ترکش توپ از زانو به پائینش را قطع کرده بود و خون از پایش فواره می زد. هرچه فریاد زد من را هم ببرید... هیچ کس نای جواب دادن هم نداشت چه برسد به حمل مجروح. شروع کرد به فحاشی و ناسزا گفتن. یک لحظه دیدم، حاج محمد اسلحه اش را به سمت نیزار پرتاب کرد. بغضش شکست و بلند بلند شروع به گریه کردن کرد. اشک از صورتش روی گونه اش می چکید. گویی بغضی که از این عقب نشینی و جا گذاشتن شهدا و مجروحین در دلش مانده بود باز شده بود. اولین بار بود که اشک یک فرمانده را می دیدم، آن هم در میدان رزم! آثار مواد شیمایی را کم کم در بچه ها دیده می شد. با اندک توانمان راه را ادامه می دادیم. ناگهان یک گلوله توپ وسط جمع ما خورد. از زمین کنده شدم و دوباره محکم به زمین خوردم. خونریزی شدیدی داشتم. نگاهی به بچه ها انداختم. یکی از آنها به اسم زارعی از وسط دو نیم شده بود، دیگری ترکش مثل ساتور از کنار گردن به پائینش را پاره کرده بود... چشمم به حاج باصری افتاد. هیکل درشت و تنومندش به رو بی حرکت روی جاده افتاده بود. چند بار تکانش دادم... صدایش زدم... گویی پس از سال ها جهاد در خط مقدم نبرد، به خوابی عمیق فرو رفته و در آرامش خوابیده بود... 👆بخشی از خاطرات فرود کشاورز بیضایی 🌹🌷🌹 هدیه به سردار شهید حاج محمد باصری صلوات- شهدای فارس https://eitaa.com/seyedghafar
‏جایگاه زن دراسلام در ۳ جمله زمانیکه دختر است،دروازه جنت را برای پدرش باز میکند. زمانیکه همسر است،دین شوهرش را تکمیل میکند زمانیکه مادر است،جنت زیر قدومش است https://eitaa.com/seyedghafar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا