eitaa logo
آنسوتر | سید محمدرضا رضی
2.5هزار دنبال‌کننده
858 عکس
529 ویدیو
18 فایل
پایگاه رسمی سیدمحمدرضا رضی بهابادی در فضای مجازی کانالی برای آنچه دیدن، گفتن و بازتابش وظیفه است... این پایگاه فعلا توسط مدیران اداره‌ می‌شود.
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️ وقتی دنیاگرایی ، اعتدال شود، مسلمین تندروترین می‌شوند! مرحوم دکتر محمدحسین فرج‌نژاد: «طبیعی است در فضای سینمایی کنونی که مکاتب مادی بر ذهن اکثر هنرمندان جهان سایه افکنده، و تجلیات آن‌ها را نیز جهت داده است‌؛ کسانی که بخواهند علیه جریان مسلط سینمای جهان حرکت کنند به عنوان افراطیون و تفریط‌کاران معرفی می‌شوند. در این فضا قطعا انقلاب اسلامی ایران و جریان مقاومت جهانی که علیه ایستاده است، می‌خواهد مستقل باشد، با شعار «ما می‌توانیم» در راه فیروزی و سربلندی قدم برمی‌دارد و با روش عقلانی-عرفانی در مسیر تاریخی خویش حرکت می‌کند، به عنوان اسلام تندرو و جهادی و محور شیطانی معرفی می‌شود.» @farajnezhad110
برای علیرضا، محمدرضا و مطهره مدتی بود خدمت استاد نرسیده بودم. زنگ زدم گفتم می‌خواهم ببینمتان. گفت همین امشب. بچه‌هاتو‌ بردار، منم بچه‌هامو بر می‌دارم بریم پارک. فلاسک چای و ... را برداشت و منم قدری خوراکی گرفتم و رفتیم. چهره مطهره کوچولو از درون قاب پنجره عقب هنوز در چشمانم هست. دم بوستان پیاده شدیم. مطهره و محمدرضا تندی دویدند و اشتباه رفتند. صداشون زدیم. کودکانه دویدند و برگشتند. زیرانداز را پهن کردیم. بچه‌ها دویدند سوار سرسره‌ها و وسایل بازی شدند. سید محمد حسن‌ با علیرضا، سید محمد حسین با محمد رضا و مطهره‌ هم با دخترای پارک هم بازی شدند. مطهره هی می‌رفت بازی می‌کرد، میومد یه گاز به کیکش می‌زد و دوباره می‌رفت.باباش به شوخی بهش می‌گفتند شهید مطهری و حرم مطهر. باباش می‌گفت نگاش کن چقدر مطهره یزدیوکه. راست می‌گفت تیپش و چهره‌اش به شدت معصومانه و از جنس بچه‌های ساده و مظلوم یزدی بود. البته محمدرضا و علیرضا هم. تو بازی، بچه‌ها اگه کم توجهی بهش می‌کردند، زود میومد خودشو می‌انداخت تو بغل باباش تا نازشو بخره، باباشم یه خورده نازشو می‌کشید و مطهره دوباره شارژ می‌شد و می‌رفت سوار سرسره. محمدرضا هم که از چیزی انگار ناراحت بود هی ناز می‌کرد و جلو نمی‌اومد. استاد به من گفت برو بیارش تا آشتی کنه. کلی نازش را کشیدم تا آشتی کرد. وقتی محمد رضا بچه‌تر بود، استاد میگفتن شبها قبل خواب باهم دعا می‌کنیم. محمد رضا میگه: خدایا! اسرائیلو بتش.(بکش) علیرضا هم بچه‌ها رو بزرگتری می‌کرد. ماشاءالله خیلی اقا و فهیم‌ بود. وقتی کنارمون بود، باباش بعضی‌ حرف‌ها رو نمی‌زد و می‌گفت این باهوشه، می‌فهمه، دوست ندارم از الان ذهنش درگیر بشه. باباش با لذتی خاص می‌گفت بچم می‌خواد بره مدرسه‌ی مسجد محور، الآنم داره آزمایشی می‌ره تا اگه پسندید و اونها هم پسندیدن، ادامه بده. قشنگ می‌دیدم که استاد بهش امیدواره و افتخار میکنه و وقتی می‌بینتش کیف می‌کنه. کلی گفتیم و خندیدیم. از خاطرات گذشته گفتیم تا مسائل مهم و جدی... قبلنا می‌گفت من قند نمی‌خورم اما چایی چرا، چون خستگی ذهنمو رفع میکنه. اون شب کیک نخورد گفت شکرش مضره و به آدم ضربه می‌زنه‌. سید محمد حسن ۷ ساله‌ی ما به ساخت وسایل برقی خیلی علاقه داره، موقع خداحافظی، در عالم بچگی خودش گفت: علیرضا! هر روز هفته به جز پنجشنبه و جمعه، ساعت دو بیا خونه ما تا باهم وسایل برقی و الکتریکی درست کنیم. علیرضا هم گفت بابا! می‌ذاری برم؟ باباش گفت حتما، از همون شب با چنان ذوقی به مامانش میگفت که علیرضا قراره بیاد خونمون تا با هم چیزی بسازیم که نگو و نپرس. اما حالا چند روزه که منتظره علیرضاست و ناامیدانه میگه دیدین نیومد... دیروز باز میگفت چند روز دیگه تولدمه علیرضا و محمدرضا هم باید بیان، بهش گفتیم اونا رفتند ابرکوه! خیلی ناراحت شد و گفت کی برمیگردن تولدمو عقب بندازم، گفتم معلوم نیست عقب بندازی میفته تو محرم، دیگه چیزی نگفت... قرار شد بعضی جمعه‌ها با هم، خانوادگی بریم بیرون، تو بیابون، کنار آب و برای بچه‌ها آتیش روشن کنیم. استاد از این کنار آب رفتن و آتش روشن کردن و تفریحات زنده یه جور خاص و با تاکید ویژه‌ای حرف می‌زد... همه این‌ها، دوشب قبل از عروجشون بود و این، هم توفیقی بود که خدا را برآن شکر میکنم و هم، دردی است در دلم که چهره‌های معصوم علیرضا، محمدرضا و مطهره جلوی چشمانم راه می‌روند و آتشم می‌زنند. الان چالش ما در خانه این است که چطوری به سید محمد حسن و سید محمد حسین که مرتب سراغ علیرضا و محمد رضا را میگیرن بگیم رفیقاتون پرکشیدند و همه اون قرارها برای همیشه لغو شده... و چقدر سخته گریه و عزا و ماتم، جوری که بچه ها متوجه نشن چه خبره! خدایا! چقدر آن کفن‌های کوتاه قد علیرضا، محمدرضا و مطهره، غمبار بود! عطر استاد در بچه‌هایش ادامه نیافت و باشد که بوی گل را از گلاب برادرانش آقا محمدحسن و آقا محمدجواد استشمام کنیم. عاشوا سعداء و ماتوا سعداء یکی از جاماندگان از استاد @farajnezhad110 @seyedrazy