روایت یک روز (قسمت ششم)
#روایتی_از_حواشی_سفر_هیئت_دولت_به_شهرکرد
اگر یک چایی هم بدهید میخوریم
رفتیم طبقه سوم و در دفتر من ایستادیم به صحبت. اول صحبت آقای وزیر نفس زنان به کنایه گفتند با این همه پله هر روز ورزش هم می کنید.
همانطور سر پایی گفتگو را ادامه دادیم و از موفقیتهای مجموعه و کارهامان گفتیم. شور و انگیزه شنیدنی که در وزیر دیدیم زبانمان را باز کرده بود به گفتن. کم کم داشت حرف به درازا میکشید که دکتر یک شیرینی از روی میز برداشت و به شوخی گفت اگر یک چایی هم بدهید میخوریم و نشست...
این هم از قفل سومی که وزیر دولت مردمی برایمان گشود.
یک مسئول عالی رتبه مشتاق گفتگو با اهالی صنعتش باشد و بنشیند پای صحبتشان... مگر داشتیم!؟ مگر می شد!؟
چند لحظه که نه شاید چند ثانیه هم نگذشته بود که آقای احمدی -بابای مؤسسه خودمان- با یک سینی و ۲۴ تا چایی گل دم و خوش رنگش وارد شد...
یکی بلند گفت: آقای دکتر اینجا به مقام کن فیکونی هم می رسیم. معجزه کردند حتی برای آوردن چایی...
باز هم صدای خنده فضا را پر کرد...
در یک فضای کاملا صمیمی و دوستانه گفت و گو می کردیم که یکی از جمع مسئولین خواست مرا و فعالیت هایم را بیشتر برای وزیر معرفی کند که اقای وزیر گفتند ما سالهاست با آقای جزائری دوستیم و شروع کرد به یادآوری خاطراتمان که این دوستی در راه کربلا و دانشگاه کوفه و بعد هم سفر خانوادگیمان به کربلا و ... شروع شده بود.
دیدم درست می گویند اولین بار آنجا همدیگر را دیده بودیم. آن لحظه داشتم به این فکر می کردم که واقعا هر چه دارم از آبرو و اعتبار و دنیا همه از محبت و نوکری به این خاندان بوده و بس و داشتم آرزو میکردم که خدا کند برای آن دنیا هم چیزی از این سرمایه کنار گذاشته باشم...
#ادامه_دارد 👈👈
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
عضو شوید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
روایت یک روز (قسمت هفتم)
#روایتی_از_حواشی_سفر_هیئت_دولت_به_شهرکرد
خداقوت انرژی گرفتیم
شور و شعف و حس و حال آقای وزیر در صحبت و شنیدن حرفهایمان و حتی تصریحات مکررشان به بزرگی و نتیجه کار مجموعه نشان می داد که برایش جذاب و یا شاید حتی عجیب بود این همه کار که این بچه ها بدون هیچ حمایت و پشتیبانی دولتی و فقط با توکل بخدا و همدلی و همکاری با هم انجام داده اند و این تشکیلات با این عظمت را این گوشه از کشور و در سکوت ایجاد کره اند...
درست مشخص بود که ایشان دوست دارند ادامه دهند این گفتگو را و نمی دانم شاید هم ادب بهشان این اجازه را نمیداد که گفتگو را تمام کنند.
ما هم مشتاق بودیم ادامه دهیم. اما میدانستم تا همینجا هم زیاده از برنامه وقت ایشان را گرفته ایم.
به خودم جرأت دادم و گفتم: جناب دکتر هرچند که دوست داریم بیش از اینها خدمتتان باشیم ولی می دانیم که وقت و برنامهتان پر است و ارزشمند و احساس می کنم که شاید به احترام میزبانی ما محذور باشید به اتمام گفتگو...
تأیید کردند و برخواستند برای رفتن. طبقه اول که رسیدیم به پیشنهاد یکی از بچهها همه را جمع کردن برای عکس یادگاری...
همه که جمع شدند باز آقای وزیر شروع کردن از تک تک بچه ها سن و سال و وضعیت تأهلشان پرسید و با همه خوش و بش مجددی کردند.
عکس یادگاری راهم گرفتیم و به نشانه ادب دسته جمعی آقای وزیر را بدرقه کردیم تا دم در...
داشتند کفشهایشان را می پوشیدند که برگشتند و تشکر کردند و گفتند خستگی ما را به در کردید انرژی گرفتیم از دیدن این مجموعه. خداقوت...
این جملاتی بود که من آماده کرده بودم برای خداحافظی به ایشان بگویم اما حالا وزیر پیش دستی کرده بود و این ها را گفته بود...
این هم شاید قفل دیگری بود که آقای وزیر امروز گشود...
#ادامه_دارد
کانال
#سید_سراج_الدین_جزائری
عضو شوید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
18.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽مرور تصویری از روایت یک روز
خیلی پیام دادید و استقبال کردید از روایت یک روز .
حالا که استقبال شده و منتظر ادامهاش هستید از فرصت استفاده کنم و یک پیام بازرگانی پخش کنم😊
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
عضو شوید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
روایت یک روز (قسمت هشتم)
#روایتی_از_حواشی_سفر_هیئت_دولت_به_شهرکرد
ورود قطار جمهوری اسلامی به ریل انقلاب اسلامی
ماشینها دم در منتظر سوار کردن وزیر و همراهان بودند. اهالی محل و مردم با تعجب نگاه می کردند.
یکی شان جلو آمد و پرسید ایشون کیه
یکی از بچه ها گفتند وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی...
تعجبش بیشتر شد که در یک خیابان معمولی در شهرکرد دارد وزیر کشور را می بیند. آن هم یکهویی و بدون تشریفات و حفاظت خاصی...
انگار برایش باور کردنی نبود. با لحنی پر از ابهام و تردید گفت: ای کاش می دانستیم و یک چیزی آماده میکردیم تا از ایشان چیزی طلب کنیم...
آقای وزیر سوار ماشین شدند و راهی شدند و یک خاطره و حس خوبی برایمان باقی گذاشتند و البته کوله باری از انرژی و امید...
امیدی که سال ۱۴۰۰ با انتخابات کور سویی از آن روشن شده بود و امروز و در حاشیه سفر آقای رئیس جمهور شعلههایش دلمان را گرم کرده بود...
دلمان گرم شده بود و امیدوار که انگار قطار جمهوری اسلامی دارد به ریل انقلاب اسلامی وارد می شود و آنچه که رهبری سالها پیش فرموده بودند که ما در راه ایجاد تمدن اسلامی منتظر تشکیل و تکمیل دولت اسلامی هستیم را بیشتر از پیش حس کردم...
#ادامه_دارد👈👈
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
عضو شوید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
روایت یک روز (قسمت نهم)
#روایتی_از_حواشی_سفر_هیئت_دولت_به_شهرکرد
چقدر دلم برای جمهوری اسلامی می سوزد
چیزی از رفتن وزیر نگذشته بود که یکی از بچهها گفت گوشیتان چندبار زنگ خورده و جواب ندادید. با ما تماس گرفتند که یک دیدار جمع و جور و خودمانی که با آقای رئیسی ترتیب داده شده و شما هم باید بروید آنجا؛ ساعت 6.
با سعید هماهنگ کردیم و رفتیم سر قرار، فرهنگسرای ارشاد شهرکرد...
یک جمع محدود و خودمانی چند نفره بودند که خیلیهاشان هم تیم رئیس جمهور و چند نفر هم مدیران استان بودند.
نقدهای صریح و گاهی تند بچههای فعال استان یکی یکی بیان شد و نوبت به رئیس جمهور رسید...
خستگی سفر و شوق خدمت در کلام و چهرهاش عجیب نمایان بود با این وجود ایت الله رئیسی با شور و هیجان شروع به صحبت کرد و همه صحبتش شده بود پاسخ به انتقادات بچه های خودی.
چقدر آنجا دلم برای جمهوری اسلامی سوخت که اینقدر در ابزار روایت و تبیین دستش خالی است که عالیترین مقام عالی کشور در جمع خودیترین بچه های کف میدان انقلاب هم حتی باید بنشیند و تبیین کند که کجای کاریم و داریم چه می کنیم.
چقدر دردناک است که به جای آنکه بیاید راهبرد بدهد برای به خط کردن فعالان فرهنگی و به کارگیری حلقههای میانی باید بنشیند و تازه اینها را قانع کند...
الآن میفهمم که چرا رهبری آنچنان نقدی صریح در مورد ضعف رسانه ای دولت را به رخشان می کشد و می گوید فکر چاره کنید.
ایشان میدانند که چقدر کار در این دولت انجام شده و می بینند که مردم که هیچ نخبگان هم نمیدانند .
آقایان رسانه دولت قبل از آنکه خیلی دیر شود و فرصت ها بگذرد کاری کنید...
فرصت ها چون ابر درگذرند...
#احتمالا_پایان
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
عضو شوید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046