eitaa logo
کانال سید سراج الدین جزائری
113.7هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
13 فایل
غریب تر ز #نویسنده ها، #کتابفروش. ارتباط شخصی 👇 @seyedseraj ارتباط کاری و درخواست همکاری @Seyedserajodin_hamkari اگر حرفی رو نخواستی رو در رو بگی👇 https://eitaayar.ir/anonymous/F902.WG72a کپی و برداشت از مطالب با یا بدون ذکر منبع مجاز است
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم کشیک 4 چایخانه غدیر بود و امشب نوبت شیفتشان. درخواست‌ خادمین شهرستانی زیاد بود و شیفتشان تحویل شهرستانی‌ها شده بود و او خبر نداشت. موتورش را برداشته بود راه افتاده بود سمت حرم. می‌گفت ساعت ۴ که رسیدم فهمیدم قضیه از چه قرار است. موتور را برداشته بود و افتاده بود کف خیابان. جلوی پای عابربانک ترمز می زد و با لهجه مشهدی‌اش میپرسید: مِشَدی یا زَواری؟ به من که رسید گفتم:زائرم. گفت: حرم میری؟ گفتم:میرم هتل روپوش بردارم برم حرم. گفت: بیا بالا یک ساعتی توی راه بودیم. از کوچه پس کوچه رفت تا مرا رساند دم هتل. می گفت این تنها راهی بود که به ذهنم‌رسید امشب خدمتم را انجام دهم. ✍روپوشش سبز خدمتش آویزان دست موتور بود و میگفت خادمی برای امام‌رضا(ع) لباس و اتیکت و چوپ‌پر نمی‌خواد. هر جا باشی میتونید خادم امام‌رضا (ع) باشی کانال https://eitaa.com/joinchat/2574778599C1bd7beab8e
با دوستام رفته بودم مشهد اردو میگفتم میگردم خدام سید رو پیدا می کنم و شال سبزشون رو میگیرم اگر دادن میذارم تو جانمازم تبرکه یه عمر با این شال تو حرم ،خدمت آقا رو کردن . من در به در دنبال خادم سید میگشتم به یکی دو نفرشون گفتم گفتن نه به یه آقای خادم درخواستم رو گفتم گفت :خودتم سیدی؟ گفتم :بله گفت: بامن بیا .رفتیم خوابگاه خدام چند دقیقه رفت بالا و برگشت یه شال سبز کهنه ولی تمیز ،با بوی عطر تو دستش بود گفت برای من دعا کنید مریض دارم خواستم بگم آقای .... خادم امام رضا(ع) دمت گرم از اون سال ۱۵ سال یا بیشتر میگذره چندین سال شال توی جانمازم بود بعدش روز عید غدیر به یه عزیز دیگه عیدی دادمش ولی هر موقع یادت می افتم دعات می کنم ان شالله هر جا هستی سالم باشی و مریضتم سلامت شده باشه... 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 خاطرات خودتون از خادمان و حرم امام رضا(ع) رو برام بفرستید تا منتشر کنم 👇 @seyedseraj کانال https://eitaa.com/joinchat/2574778599C1bd7beab8e
سلام پرچم مطهر امام رضا علیه السلام بردیم به مدرسه دخترانه کلی شوق و ذوق زده بودند دربین این همه دانش آموز یکی خیلی بی قراری می‌کرد اشک هایش قطع نمی‌شد مربی ها معلم ها نمیتونستن آرومش کنن واقعا حال هوایی عجیب بود رفتم کنارش گفت یک نامه دارم می‌بری به آقا بدهی کمی که اروم شد بهش گفتم اجازه هست منم بخونم چی نوشتی گفت آره متنش خیلی به زبان ساده کودکانه خودش بود از اقا خواسته بود بیاد مشهد یک چیز جالبی از اخلاص این کودک نوشته بود اقا من با اشک چشمم نوشتم اخرنامه هم دوتا قطره اشک زده بود به پایین نامه که کاملا مشخص بود خلاصه گفتم آقا همین امروز سفر اين کودک مادرش بده که حقیر نماز جایی بودم یک نفر گفت بین نماز گذاران قرعه‌کشی سفر زیارتی مشهد خلاصه بگم من اسم اون کودک نوشتم اسمش توی قرعه‌کشی درآمد... 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 خاطرات خودتون از خادمان و حرم امام رضا(ع) رو برام بفرستید تا منتشر کنم 👇 @seyedseraj کانال https://eitaa.com/joinchat/2574778599C1bd7beab8e
... من هم بخش ویلچر هستم هر از گاهی فرصتی میشه میریم خدمت آقا اولین بار که شیفت داشتم خیلی خسته شده بودم ۵ سالی بود تجربه خادمی شاهچراغ بخش بین الملل داشتم همش با توریست ها بودیم اما ویلچر یه چیز دیگه بود؛ درسته هم فال بود هم تماشا ( چرا؟ چون هم خادمی میکردی هم خیلی پیرزن پیرمرد ها دعا میکردن و شیرینه... ) اما خیلی سخته خلاصه چند تا چندتا میومدن با هم در حرم میچرخیدیم یه بار که خیلی خسته بودم داشتم میرفتم که یهو یه پیرزن دیدم دو دل که برم یا نه دلم سوخت سرد بود برج ۱۰ و سرمای دی ماه رفتم پیشش و گپ و گفتی و گفت منتظر بمونم دوستانش هم بیان و همه با هم حرکت کنن خلاصه با همه خواب الودگی بیش از زمان شیفت دل سیری در همه صحن ها چرخیدیم و زیارت کردن و نهایتا اون بنده خدا پیرزن برام دعا کرد (خیلی انگار از ته دل بود و بهم چسبید) اون پیرزن که در طول مسیر دائم ازم سوال میپرسید که شغلت چیه ، چند سالته ، مجردی و چه کار می‌کنی و ... خلاصه آخر کار اینجوری گفت: یا امام رضا ع ان شا الله این محمد امین که هم اسم نوه خودمه یه دختر گوگولی بشه عروسش و متاهل بشه😅🙈 همینطور هم شد و چند ماه بعد من متاهل شدم و عجیب دعای اون پیرزن اجابت شد 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 خاطرات خودتون از خادمان و حرم امام رضا(ع) رو برام بفرستید تا منتشر کنم 👇 @seyedseraj کانال https://eitaa.com/joinchat/2574778599C1bd7beab8e
اگر میخواستی مصمم بودن را تصویر کنی احتمالا او را با دست نشان میدادی. آنقدر مصمم و‌جدی کارش را می کرد که انگار مرکز دنیاست. مچ یک دستش قطع شده بود اما دو سه ساعتی کارش شده بود بردن سینی‌های بزرگ شله تا باب الهادی. سینی‌هایی که گرفتن و حمل کردنشان تا ۱۰۰_۲۰۰ در آن گرما و شلوغی با دو دست هم طاقت‌فرسا بود. صبح روز شهادت امام‌رضا(ع) برای او مهمتر از رساندن صبحانه زائران حرمش هیچ کاری در دنیا نبود. کانال https://eitaa.com/joinchat/2574778599C1bd7beab8e