#تلنگر
#داستان
حاج آقا دانشمند میگفتن :
یہ جوونی اومد پیش من بدنش میلرزید!
شرو؏ ڪرد بہ حرف زدن ..
گفت خوابِ امام زمان رو دیدم
میگفت خواب بودم صدایِ آیفون تصویری
خونہ اومد ؛
رفتم جلو دیدم تصویرھ یہ سیدھ!!
جواب دادم گفتم شما؟!
گفت من سید مهدیام
راهم میدی خونت؟!
گفتم آقا قربونت برم یہ چند لحظہ ..
سریع شرو؏ ڪردم بہ جمع ڪردنِ
ماهوارھ ، پاسور ، هر چیزے ڪہ از نظر
امام زمان خوب نیست!
رفتم جلوۍ آیفون دیدم نیست :)💔
دویدم تو ڪوچہ ،
دیدم آقا دارھ میرھ
همین کہ میرفت یہ لحظہ برگشت!
اشڪ تو چشاشو دیدم :))
میگفت : خدایا..
در تڪتڪ خونہها رو زدم!
ولے هیچڪس منو راهم نداد 🚫💔
چیڪارڪردیمباخودمون؟
.
معینالدینی|کانالداستانشب InShot_۲۰۲۳۰۴۲۹_۲۰۳۱۰۱۷۵۱_۲۹۰۴۲۰۲۳.mp3
زمان:
حجم:
9.47M
#بریم_تو_حیاط_بازی
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:تو مهمونی که جای گوشی نیست
#داستان
معینالدینی|کانالداستانشبInShot_۲۰۲۳۰۹۰۱_۱۸۵۸۰۰۲۷۰_۰۱۰۹۲۰۲۳.mp3
زمان:
حجم:
16.68M
#داستانزندگی_حضرتزینب سلاماللهعلیها🌼
༺◍⃟ ☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:داستان زندگی حضرت زینب سلاماللهعلیها
#داستان
#قصه
کانالداستانشب|معینالدینی@nightstory57(2).mp3
زمان:
حجم:
19.52M
#زندگی_اماممهدی_عجلالله_تعالی_فرجه
༺◍⃟🌊჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
شناخــت شـخـصـیـت
اماممهدیعجلاللهتعالیفرجه
#زندگی_اماممهدی_عجلالله_تعالی_فرجه_قسمت۲
#داستان
#قصه
معینالدینیکانالداستانشبInShot_۲۰۲۳۰۹۲۰_۱۸۵۹۴۵۳۵۴_۲۰۰۹۲۰۲۳.mp3
زمان:
حجم:
13.75M
#همراه_همیشگی
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: شناخت شخصیت پیامبر صلی الله علیه وآله
#زندگانی_پیامبر_صلیاللهعلیهوآله_قسمت_۳۶
#داستان
#قصه
داستان شب معین الدینیهدیه ماه نورانی.mp3
زمان:
حجم:
16M
#رمضان_کریم🌙
#هدیه_ماه_نورانی✨
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
آشنایی کودکان با
فضائل ماه مبارک رمضان🌙
#داستان
#قصه
#داستان
داستان "حکمت درخت"
روزی روزگاری درختی در جنگل بود که به دلایل زیادی درختان دیگر به او حسادت میکردند. درختانی که شاخههای بلندتر و برگهای زیباتری داشتند، به درخت کوتاهتری که ریشهاش عمیقتر بود و تنهای محکمتر داشت، طعنه میزدند. آنها میگفتند: «تو هیچ وقت به اندازه ما زیبا و بلند نخواهی شد.»
درخت کوتاه هیچ وقت به سخنان آنها اهمیتی نمیداد. او میدانست که ریشههای عمیق و تنه محکم او سبب میشود که در برابر طوفانها و مشکلات پایدار بماند، در حالی که درختان بلندتر با اولین طوفان میشکند.
سالها گذشت و یک روز طوفانی عظیم به جنگل آمد. درختان بلند و زیبا در برابر طوفان شکستند، اما درخت کوتاه با ریشههای عمیق و تنهی محکم خود، همچنان ایستاده باقی ماند.
پند این داستان: ظاهر همیشه معیار اصلی نیست. گاهی آنچه که درونی و پایدار است، بیش از ظاهر، به ما کمک میکند تا در برابر مشکلات زندگی استوار بمانیم.
#داستان
📗به کجا دارم می روم!!!
روزی انیشتین در امریکا با قطار در حال مسافرت بوده که
مامور قطار برای دیدن بلیت سر می رسد،
اما انیشتین هر چه که می گردد بلیت را پیدا نمی کند.
مامور که این وضع را می بیند، می گوید:
"حضرت استاد! کیست که شما را نشناسد و یا شک کند شما بلیت نگرفته اید.
نیازی به نشان دادن بلیت نیست".
و از کوپه او دور می شود.
انیشتین سری به نشانه تشکر تکان می دهد.
مامور بعد از تمام کردن کوپه های دیگر این واگن،
نگاهی به عقب می اندازد و متوجه می شود انیشتین همچنان در حال گشتن است.
برمی گردد و می گوید:
"پروفسور انیشتین! گفتم که شما را می شناسم و
نیازی به بلیت نیست، چرا باز هم نگرانید؟"
انیشتین جواب می دهد:
"این هایی که گفتی خودم هم می دانم، دنبال بلیت هستم ببینم به کجا دارم می روم!!!
همه ما میدانیم که انیشتین علیرغم هوش علمی بالایی که داشت
خیلی حواس پرت هم بود و حتی روزی وقتی میخواست نیمرو درست کند
بعد از مدتی متوجه شده بود که ساعتش را بجای تخم مرغ در تابه انداخته بود
اما اگر بخواهیم متفکرانه به این داستان نگاه کنیم
یک روی نتیجه گیری از این داستان هم این میتواند باشد
نکند در باد مقام و جایگاه فعلی مان مسیراصلی مان را گم کنیم و
ندانیم از کجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت...