eitaa logo
آستان مقدس حضرت سلطان سید جلال الدین اشرف
369 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
262 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی حرم مطهر حضرت سلطان سید جلال الدین اشرف (‌؏) اینستاگرام : instagram.com/seyyed_jalaleddin_ashraf تلگرام : t.me/seyyed_jalaleddin_ashraf سروش : sapp.ir/seyyed_jalaleddin_ashraf ارتباط با خادم : @markaz_ofogh
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 53 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖اوايل ماه شعبان بود كه راهی مدينه شديم. يك روز صبح در حالی كه مشغول زيارت بقيع بودم، متوجه شدم که مأمور وهابی دوربين يک پسر بچه را که می خواست از بقيه عکس بگيرد را گرفته، جلو رفتم و به سرعت دوربين را از دست او گرفتم و به پسر بچه تحويل دادم. بعد به انتهای قبرستان رفتم. من در حال خواندن زيارت عاشورا بودم كه به مقابل قبر عثمان رسيدم. همان مأمور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می كرد. يكباره كنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت: چی گفتی!؟ لعن ميكنی؟ گفتم: نه خير. دستم رو ول كن. اما او همينطور داد ميزد و با سر و صدا، بقيه مأمورين را دور خودش جمع كرد. در همين حال يكدفعه به من نگاه كرد و حرف زشتی را به مولا اميرالمؤمنين علیه السلام زد. من ديگر سكوت را جايز ندانستم. تا اين حرف زشت از دهان او خارج شد و بقيه زائران شنيدند، ديگر سكوت را جايز ندانستم. يكباره كشيده محكمی به صورت او زدم. بلافاصله چهار مأمور به سر من ريختند و شروع به زدن كردند. يكی از مأمورين ضربه ی محکمی به كتف من زد كه درد آن تا ماه ها اذيتم ميكرد. چند نفر از زائرين جلو آمدند و مرا از زير دست آنها خارج كردند و سريع فرار كردم. اما در لحظات بررسی اعمال، ماجرای درگيری در قبرستان بقيع را به من نشان دادند و گفتند: شما خالصانه و فقط به عشق مولا علی علیه السلام با آن مأمور درگير شديد و كتف شما آسيب ديد. برای همين ثواب جانبازی در ركاب مولا علی علیه السلام در نامه عمل شما ثبت شده است!1* 1 .البته اين ماجرا نبايد دستاويزی برای برخورد با مأمورين دولت سعودی گردد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 54 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖شهيد و شهادت در اين سفر كوتاه به قيامت، نگاه من به شهيد و شهادت تغيير كرد. علت آن هم چند ماجرا بود: يكی از معلمين و مربيان شهر ما، در مسجد محل تلاش فوق العاده ای داشت كه بچه ها را جذب مسجد و هيئت كند. او خالصانه فعاليت می كرد و در مسجدی شدن ما هم خيلی تأثير داشت. اين مرد خدا، يكبار كه با ماشين در حركت بود، از چراغ قرمز عبور كرد و سانحه ای شديد رخ داد و ايشان مرحوم شد. من اين بنده خدا را ديدم كه در ميان شهدا و هم درجه آنها بود! من توانستم با او صحبت كنم. ايشان به خاطر اعمال خوبی كه در مسجد و محل داشت و رعايت دستورات دين، به مقام شهدا دست يافته بود. در واقع او در دنيا شهيد زندگی کرد و به مقام شهدا دست يافت. اما سؤالی كه در ذهن من بود، تصادف او و عدم رعايت قانون و در واقع علت مرگش بود. ايشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشين سكته كردم و از دنيا رفتم و سپس با ماشين مقابل برخورد كردم. هيچ چيزی از صحنه تصادف دست من نبود. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 55 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖 در جايی ديگر يكی از دوستان پدرم كه اوايل جنگ شهيد شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاك سپرده شده بود را ديدم. اما او خيلی گرفتار بود و اصلا در رتبه شهدا قرار نداشت! تعجب كردم. تشييع او را به ياد داشتم كه در تابوت شهدا بود و... اما چرا؟! خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم. من به دنبال كاسبی و خريد و فروش بودم كه برای خريد جنس، به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد. من کشته شدم. بدن مرا با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و... اما مهمترين مطلبی كه از شهدا ديدم، مربوط به يكي از همسايگان ما بود. خوب به ياد داشتم كه در دوره دبستان، بيشتر شب ها در مسجد محل، كلاس و جلسه قرآن و يا هيئت داشتيم. آخر شب وقتی به سمت منزل می آمديم، از يك كوچه باريك و تاريك عبور می كرديم. از همان بچگی شيطنت داشتم. با برخی از بچه ها زنگ خانه مردم را می زديم و سريع فرار می کرديم! يك شب من ديرتر از بقيه دوستانم از مسجد راه افتادم. وسط همان كوچه بودم كه ديدم رفقای من كه زودتر از كوچه رد شدند، يك چسب را به زنگ يك خانه چسباندند! صدای زنگ قطع نميشد. يكباره پسر صاحب خانه كه از بسيجيان مسجد محل بود، بيرون آمد. چسب را از روی زنگ جدا كرد و نگاهش به من افتاد. او شنيده بود كه من، قبلا از اين كارها كرده ام، برای همين جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت: بايد به پدرت بگويم که چه كار ميكنی هرچی اصرار كردم كه من نبودم و... بی فايده بود. او مرا به مقابل منزلمان برد و پدرم را صدا زد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 56 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖 آن شب همسايه ما عروسی داشت. توی خيابان و جلوی منزل ما شلوغ بود. پدرم وقتی اين مطلب را شنيد خيلی عصبانی شد و جلوی چشم همه، حسابی مرا كتك زد. اين جوان بسيجی كه در اينجا قضاوت اشتباهی داشت، چند سال بعد و در روزهای پايانی دفاع مقدس به شهادت رسيد. اين ماجرا و كتك خوردن به ناحق من، در نامه اعمال نوشته شده بود. به جوان پشت ميز گفتم: من چطور بايد حقم را از آن شهيد بگيرم؟ او در مورد من زود قضاوت كرد. او گفت: لازم نيست كه آن شهيد به اينجا بيايد. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهيد راضی شوی. بعد يكباره ديدم كه صفحات نامه اعمال من ورق خورد! گناهان هر صفحه پاك می شد و اعمال خوب آن می ماند. خيلی خوشحال شدم. ذوق زده بودم. حدود يكی دو سال از اعمال من اينطور طی شد. جوان پشت ميز گفت: راضی شدی؟ گفتم: بله، عالی است. البته بعدها پشيمان شدم. چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاك كند!؟ اما باز بد نبود. همان لحظه ديدم آن شهيد آمد و سلام و روبوسی كرد. خيلی از ديدنش خوشحال شدم. گفت: با اينكه لازم نبود، اما گفتم بيايم و حضوری از شما حلاليت بطلبم. هرچند شما هم به خاطر كارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصير نبودی. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 57 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖 قرآن در ميان دوستان ما جوان فوق العاده پر استعدادی بود که در نوجوانی حافظ و قاری قرآن شد و برای بسياری از بچه های محل الگو گرديد. از لحاظ درس و اخلاق از همه بهتر بود و خيلی از بزرگترها به ما می گفتند: كاش مثل فلانی بوديد. اين پسر به دنبال مفاهيم قرآن رفت، در شانزده سالگی يك استاد كامل شده بود. در جلسات هفتگی مسجد، برای ما از درس های قرآن می گفت و در جوانانی مثل من، خيلی تأثير داشت. دوران دبيرستان تمام شد، او به دانشگاه يكی از شهرها رفت و ما هم استخدام شديم. ديگر از او خبر نداشتم. گذشت تا اينكه در آن وادی، يكباره ياد او افتادم. البته به ياد قرآن افتادم. چون ديدم برخی از كسانی كه در دنيا با قرآن مأنوس بودند و به آن عمل می كردند چه جايگاه والایی داشتند. آن ها همين طور آيات قرآن را می خواندند و بالا می رفتند. اما برخلاف آن ها، قاريان و كسانی كه مردم، آنها را به عنوان حافظ و عامل به قرآن می شناختند، اما اهل عمل به دستورات قرآن نبودند، در عذاب سختی گرفتار بودند. به خصوص كسانی كه برخی حقايق قرآنی در زمينه مقام اهل بيت علیه السلام و پيروی از اين بزرگواران را فهميده بودند، اما در عمل، در مقابل اين واقعيت های دينی موضع گرفتند. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 58 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖 من يكباره دوست قرآنی دوران نوجوانی ام را در چنين جايگاهی ديدم. جايی در جهنم برای او آماده شده بود كه بسيار وحشتناك بود. خداوند قسمت كسی نكند، چنان ترسی داشتم كه نمی توانستم سؤالی بپرسم، اما با يك نگاه دقيق، كل ماجرا را فهميدم. او با اينكه بسياری از حقايق قرآنی را فهميده بود، اما به خاطر روحيه راحت طلبی و تحت تأثير برخی اساتيد كه بحث يكسان بودن اديان را مطرح می كردند، دين خودش را تغيير داد!! دوست قرآنی من، با آنكه راه درست را می شناخت، اما با تغيير دين، راه جهنم را برای خود هموار كرد. او حتی در زمينه گمراهی برخی جوانان محل، مجرم شناخته شد. چرا كه الگويی برای آن ها شده بود و خبر تغيير دين او، واكنش های بدی در بين جوانان ايجاد كرد. البته اساتيد او هم در اين گمراهی و در آن جايگاه جهنمی با او شريك بودند. از ديگر موقعيت هايی كه در جهنم و در نزديكی او مشاهده كردم، نحوه عذاب برخی افراد بود كه من از سابقه ايمان و انقلابی بودن آن ها مطلع بودم! مثال جايی را ديدم كه شبيه يك سطح معمولی بود، وقتي خوب دقت كردم ديدم اين سطح، پر از نوك شمشير يا نيزه است! اصلا نميشد آنجا راه رفت! يعنی شبيه پشت جوجه تيغی بود. بعد ديدم كسی را از دور می آورند. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 59 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖 پاهايش را بسته بودند، او را سر و ته آويزان کرده و بدنش را روی اين سطح می كشيدند. فرياد های او دل هر كسی را به لرزه می انداخت. تمام بدنش زخمی بود. كمی آن طرف تر را نگاه كردم، يك استخر پر از مواد مذاب بود. مانند آنچه از آتشفشان ها خارج می شود! يك سينی گرد، با قطر حدود يك متر در وسط آن قرار داشت و شخصی روی اين سينی نشسته بود. هر چند دقيقه يكبار، اين شخص تعادل خود را از دست داده و داخل مواد مذاب می افتاد، بعد تلاش می كرد و به روی اين سينی بر ميگشت! كمی كه درد های بدنش بهتر می شد دوباره همين ماجرا تكرار می شد. واقعاً وحشت كردم. من اين افراد را شناختم و گفتم: اين ها كه خيلی برای اسلام و انقلاب زحمت كشيدند، فقط در چند مورد... نگذاشتند سخن من تمام شود. ماجرای طلحه و زبير را به ياد من آوردند، كسانی كه در صدر اسلام و در جوانی، برای خدا و اسلام بسيار زحمت كشيدند، اما سرانجام در مقابل اسلام واقعی قرار گرفتند و فتنه های بزرگی ايجاد كردند. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 60 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖 حق الناس و حق النفس از وقتی كه مشغول به كار شدم، حساب سال داشتم. يعنی همه ساله، اضافه درآمد های خودم را مشخص می كردم و يك پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت می كردم. با اينكه روحانيان خوبی در محل داشتيم، اما يكی از دوستانم گفت: يك پيرمرد روحانی در محل ما هست. بيا و خمس مالت را به ايشان بده و رسيدش را بگير. در زمينه خمس خيلی احتياط می كردم. خيلی مراقب بودم كه چيزی از قلم نيفتد. من از اواسط دهه ی هفتاد، مقلد رهبری معظم انقلاب شدم. يادم هست آن سال، خمس من به بيست هزار تومان رسيد. يكی از همان سال ها، وقتی خمس را پرداخت كردم. به آن پيرمرد تأكيد كردم كه رسيد دفتر رهبری را برايم بياورد. هفته بعد وقتی رسيد خمس را آورد، باتعجب ديدم كه رسيد دفتر آيت الله... است! گفتم: اين رسيد چيه؟ اشتباه نشده!؟ من به شما تأكيد كردم مقلد رهبری هستم. او هم گفت: فرقی ندارد. باعصبانيت با او برخورد كردم و گفتم: بايد رسيد دفتر رهبری را برايم بياوری. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 61 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖من به شما تأكيد كردم كه مقلد رهبری هستم و می خواهم خمس من به دفتر ايشان برسد. او هم هفته بعد يك رسيد بدون مهر برايم آورد كه نفهميدم صحيح است يا نه! از سال بعد هم خمس خودم را مستقيم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واريز می كردم. يكی دو سال بعد، خبردار شدم اين پيرمرد روحانی از دنيا رفت. من بعدها متوجه شدم كه اين شخص، خمس چند نفر ديگر را هم به همين صورت جا به جا كرده! در آن زمانی كه مشغول حساب و كتاب اعمال بودم، يكباره همين پيرمرد را ديدم. خيلی اوضاع آشفته ای داشت. در زمينه حق الناس به خيلی ها بدهكار و گرفتار بود. بيشترين گرفتاری او به بحث خمس برمی گشت. برخی آدم های عادی وضعيت بهتری از اين شخص داشتند! پيرمرد پيش من آمد و تقاضا كرد حلالش كنم. اما اينقدر اوضاع او مشكل داشت كه با رضايت من چيزی تغيير نمی كرد. من هم قبول نكردم. در اينجا بود كه جوان پشت ميز به من گفت: اين هايی كه ميبينی، اين كسانی كه از شما حلاليت می طلبند يا شما از آن ها حلاليت می طلبی، كسانی هستند كه از دنيا رفته اند. حساب آنها که هنوز در دنيا هستند مانده، تا زمانی که آن ها هم به برزخ وارد شوند. حساب و كتاب شما با آن ها كه زنده اند، بعد از مرگشان انجام می شود. بعد دوباره در زمينه حق الناس با من صحبت کرد و گفت: وای به حال افرادی که سال ها عبادت کرده اند اما حق الناس را مراعات نکردند. اما اين را هم بدان، اگر کسی در زمينه حق الناس به شما بدهکار بود و او را در دنيا ببخشی، ده برابر آن در نامه ی عملت ثبت می شود. اما اگر به برزخ کشيده شود، همان مقدار خواهد بود. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 62 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖اما يكی از مواردی كه مردم نسبتاً به آن دقت کمتری دارند، حق الله است. می گويند دست خداست و انشاءالله خداوند از تقصيرات ما می گذرد. حق الناس هم که مشخص است. اما در مورد حق النفس يعنی حق بدن، تقريباً حساسيتی بين مردم ديده نمی شود! گويی حق بدن را هم خدا بخشيده! اما در آن لحظات وانفسا، موردی را در پرونده ام ديدم كه مربوط به حق بدن(حق النفس) می شد. در روزگار جوانی، با رفقا و بچه های محل، برای تفريح به يكی از باغ های اطراف شهر رفتيم. كسی كه ما را دعوت كرده بود، قليان را آماده كرد و با يك بسته سيگار به سمت ما آمد. سيگارها را يكی يكی روشن كرد و دست رفقا می داد. من هم در خانه ای بزرگ شده بودم كه پدرم سيگاری بود، اما از سيگار نفرت داشتم. آن روز با وجود كراهت، اما برای اينكه انگشت نما نشوم، سيگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به كشيدن كردم! حالم خيلی بد شد. خيلی سرفه كردم. انگار تنگی نفس گرفته بودم. بعد از آن، هيچ وقت ديگر سراغ قليان و سيگار نرفتم. اما در آن وانفسا، اين صحنه را به من نشان دادند و گفتند: تو كه می دانستی سيگار ضرر دارد چرا همان يک بار را كشيدی؟ تو حق النفس را رعايت نكردی و بايد جواب بدهی. همين باعث گرفتاری ام شد! در آن جا برخی افراد را ديدم كه انسان های مذهبی و خوبی بودند. بسياری از احكام دين را رعايت كرده بودند، اما به حق النفس اهميت نداده بودند. آن ها به خاطر سيگار و قليان به بيماری و مرگ زودرس دچار شده بودند و در آن شرايط، به خاطر ضرر به بدن گرفتار بودند. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 63 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖شراکت از همشهری های ما بود. كسی كه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او مدتی قبل، از دنيا رفت. حالا او را در وضعيتی دیدم كه خوش آيند نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به بهشت برزخی را نداشت! وقتی مرا ديد، با التماس از من خواهش كرد كه كاری برايش انجام دهم. لازم نبود حرفی بزند، من همه چيز را با يك نگاه می فهميدم. گفتم اگر توانستم چشم. او هم مثل خيلی های ديگر گرفتار حق الناس بود. مدتی پس از بهبودی، به سراغ برادر كوچكترش رفتم، بلكه بتوانم كاری برايش انجام دهم. به برادرش گفتم: خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال دارم، از برادرتان راضی هستی؟ نگاهی از سر تعجب به من كرد و گفت: اين چه حرفيه، خدا رحمتش كنه، برادرم خيلی مؤمن بود. هميشه برايش خيرات می دهم. گفتم: اما برادرت پيغام داده كه من گرفتار حق الناس هستم. بايد برادر كوچكترم مرا حلال كند. ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت: اشتباه می كنی. گفتم: اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كنی و بشنوی برايت می گويم. ولی بايد قول بدهی كه او را حلال كنی. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 64 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖لبخند تلخی برلبانش نقش بست و گفت: جالب شد، بگو، اگر واقعاً درست باشد حلالش می كنم. گفتم: شما بيست سال قبل با برادرت در يك كار اقتصادی شراكت داشتيد. صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آورديد و برادرت اين پول را به كسی داد كه كار كند. اين بنده خدا گفت: بله، خوب يادمه. يك سال شراكت داشتيم. آن شخص سود را ماهيانه به حساب برادرم می ريخت و او هم هر ماه دو هزار تومان به من می داد. گفتم: مشكل همين مطلب است. حق شما سه هزار تومان بوده كه هزار تومان را برادرت بر می داشت. او باز هم باتعجب نگاهم كرد و گفت: از كجا ميدانی؟ گفتم: 《او خودش همين مطلب را به من گفت. اما قول دادی حلالش كنی.》 من اين را گفتم و رفتم. يكی دو ماه بعد ايشان به سراغ من آمد و گفت: آن روز كه شما آمدی، از همان شخصی كه پول در اختيارش بود و كار اقتصادی می كرد پيگيری كردم. حرف شما درست بود، اما برادرم حكم پدر برايم داشت، او را حلالش كردم. همان شب برادرم را در خواب ديدم. خيلی خوشحال بود و همينطور از من تشكر می كرد. بعد هم به من گفت: برو داخل حياط خانه مادر، فلان نقطه را حفر كن. يك جعبه گذاشته ام كه چند سكه طلا داخل آن است. گذاشته بودم برای روز مبادا، اين سكه ها هديه برای توست. ايشان ادامه داد: من رفتم و سكه ها را پيدا كردم. حالا آمده ام پيش شما و می خواهم دوسه تا از اين سكه ها را برای كار خير بدهم تا ثوابش برای برادرم باشد. من هم خدا را شكر كردم. يكی دو خانواده مستحق را به او معرفی كردم و الحمدلله پول خوبی به آن ها پرداخت شد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 65 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖تشكيل خانواده و صله رحم در مورد اهميت تشكيل خانواده، شايد لازم به هيچ گونه تذكری نباشد. درست است كه قبول بار خانواده، كار سخت و سنگينی است. اما در روايات ما، ازدواج، سنت پيامبر اسلام معرفی شده و تكامل نيمی از دين انسان، منوط به ازدواج و تشكيل خانواده است. وقتی هم كه فرزندی متولد شود، خيرات و بركات بر اهل خانه نازل می شود.1* البته اين را هم بايد اشاره كرد كه تمام امور دنيا، بخصوص همين تشكيل خانواده، با سختی گرفتاری همراه است. چرا كه خداوند در آيه 4 سوره بلد ميفرمايد: 《بدرستی كه ما انسان را (همواره) در سختی و رنج آفريده ايم.》 يعنی حال دنيا اين گونه است كه با سختی ها و مشكلات آميخته شده. اما در آن سوی هستی مشاهده كردم كه هر بار انسان در كنار خانواده و همسر خود قرار می گيرد، خيرات و بركات الهی بر او نازل می گردد.2* از طرفی، بسياری از خيرات، توسط فرزند برای او ارسال می شود. شايد هيچ باقيات الصالحاتی بهتر از فرزند صالح برای انسان نباشد. 1.خداوند در آيه 31 سوره اسراء در مورد رزق و روزي خانواده ميفرمايد《... ما آن ها و شما را روزی می دهيم.در اين آيه، روزی همسر و فرزندان، قبل از انسان بيان شده. به تعبيری بايد گفت: بسياری از بركات و روزی ها به خاطر وجود اولاد به سوی انسان نازل می شود. 2 .پيامبر اسلام فرمودند: در پيشگاه خداوند تعالی، نشستن مرد در كنار همسر خود، از اعتكاف در مسجد من (در مدينه) محبوب تر است. بحاراالنوار جلد104 ص132. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 66 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖 برای همين است كه امام رضا علیه السلام می فرمايد: وقتی خداوند خير بنده اش را بخواهد، وی را نمی ميراند تا فرزندش را ببيند.1* بنده از نوجوانی ياد گرفتم كه هر كار خوبی انجام می دهم يا اگر صدقه ای می دهم، ثواب آن را به روح تمام كسانی كه به گردن من حق دارند، از آدم تا خاتم و تمام اموات شيعه و پدران و مادرانم نثار كنم. در آن سوی هستی، پدر بزرگم را همراه با جمعی كه در كنارش بودند مشاهده كردم. آن ها مرتب از من تشكر می كردند و می گفتند: ما به وجود اولادی مثل تو افتخار می كنيم. خيرات و بركاتی كه از سوی تو برای ما ارسال شده، بسيار مهم و كارگشا بود. ما هميشه برايت دعا می كنيم تا خداوند بر توفيقات تو بيفزايد. در ميان بستگان ما خيلی از افراد در فاميل ازدواج می كنند. من هم با دختردايی خودم ازدواج كردم. از طرفی من در ميان فاميل معروف هستم كه خيلی اهل صله رحم هستم. زياد به فاميل سر می زنم. عمه ای دارم كه مادرشهيد است. همان که پسرش در اتاق عمل بالای سرم بود. تمام فاميل به من می گويند كه تو پسر اين عمه هستی. از بس كه به عمه سر ميزنم و تلاش در راه حل مشكلات ايشان دارم. دعای خير اهل فاميل همواره مشكل گشای گرفتاری هايم بوده. حتی به من نشان دادند که در برخی موارد، حوادث سختی كه شايد منجر به مرگ می شد، با دعای فاميل و والدين من برطرف شد!2* 1 .وسائل الشيعه ج 15 ص 96 -نگارنده می گويد: بنده دوستی داشتم كه مسائل دينی را به خوبی رعايت می كرد. وضع مالی بسيار خوبی داشت اما زير بار ازدواج نرفت و تا آخر عمر مجرد ماند. او انسان خيری بود كه چندين مسجد و مدرسه و... بنا نمود. دوست ما در اثر يك سانحه مرحوم شد. او را در عالم رويا مشاهده كردم. به من گفت: جای من خوب است اما حسرت می خورم كه چرا باوجود توانایی مالی، خانواده تشكيل ندادم! اگر يك اولاد صالح داشتم از تمام اين موقوفات برای من بالاتر بود. من با مجرد ماندن، از درجات و توفيقات بسياری محروم شدم. 2 .امام صادق علیه السلام می فرمايد: صله ارحام، اخلاق را نيکو... روزی را زياد می کند و مرگ را به تأخير می اندازد. پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: کسی که با جان و مالش به دنبال صله رحم باشد، خداوند متعال اجر صد شهيد را به او عطا می کند. وسائل الشيعه، ج ۶ ،ص ۲۸۶ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 67 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖 اعمال جوان پشت ميز، وقتی نابودی بسياری از اعمال مرا ديد، نكته جالبی را به من يادآور شد وگفت: 《من ديده ام برخی انسان های دانا، جدای از اينكه كارهای خود را برای رضای خدا انجام می دهند، اما در ادامه، ثواب كارهای خوبی كه در دنيا انجام می دهند را به يکی از چهارده معصوم علیه السلام هديه می كنند. انسان ها، ممكن است در ادامه زندگی به خاطر گناهان و اشتباهات، ثواب اعمال خوب خود را از دست بدهند، در نتيجه وقتی به برزخ می آيند، مانند تو دست خالی هستند، در اين زمان، آنها كه اين ثواب‌ها را هديه گرفته اند به آن شخص سر می زنند و از او دلجويی می كنند. اين بزرگواران كه به اين ثواب ها احتياج ندارند، لذا اين اعمال خير را به همان شخص بر می گردانند. بنابراين به شما توصيه می كنم كه خالصانه اين كار را انجام دهيد؛ يعنی ثواب تمام كارهای خير خودتان را به مقربين درگاه الهی هديه نماييد.》اين مطلب خيلی به دلم نشست. به جوان پشت ميز گفتم: چرا خداوند به بعضی از كسانی كه دين و ايمان درست و حسابی ندارند، اينقدر مال و ثروت می دهد؟ اين كار، اهل ايمان را در مورد راه درست، به شك و ترديد می اندازد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 68 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖او هم گفت:《خداوند برخی افراد كه از مسير او دور شده و غرق در دنيا شدند و برای دستورات پروردگار ارزشی قائل نيستند را به حال خود رها می كند تا در آن سوی هستی به حساب آن ها رسيدگی شود. برخی از اين افراد، به محض اينكه از خداوند چيزی از مال دنيا بخواهند، سريع به آنها داده می شود تا ديگر با خدا حرف نزنند. به تعبير شما، سريع او را رد می كنند كه صدای او را نشنوند! برخی از اين افراد فكر می كنند كه مقرب خدا هستند كه هر چه می خواهند فراهم می شود، اما در واقع اينطور نيست. اين ها به حال خود رها شده اند. می خواهند كار خوب كنند، اما توفيق نمی يابند. كار خيری هم اگر انجام دهند، يا باعث فساد می شود و يا آن را نابود می كنند.》من اين گفتگو را به ياد داشتم. تا اينكه سال بعد در يك جلسه فاميلی، يكی از افراد ثروتمند بی ايمان را ديدم. درست مصداق همان كلام بود. او اهل نماز و عبادت نبود، اما می گفت هر چه از خدا بخواهم سريع می دهد! به او گفتم: كدام كشورها رفته ای؟ گفت: بيشتر كشور های دنيا را رفته ام و همين طور اسم كشورها را برد. گفتم: چند بار تا حالا كربلا رفتی؟ چند سفر مشهد رفتی؟ خنده ای از سر تمسخر كرد و گفت: كربلا كه فعلا امنيت ندارد. اما اگر بخواهم يك قطار را كامل میخرم و همه را مشهد ميبرم. دوباره سؤالم را تكرار كردم: چند بار تا حالا مشهد رفتی؟ گفت: يك بار برای پروژه اقتصادی رفتم، اما زود برگشتم. گفتم: حرم امام رضا علیه السلام هم رفتی؟ گفت: فرصت نشد. اما اراده كنم می روم. بعد يكی از بزرگتر های هيئت فاميلی را صدا كرد وگفت: حاجی، امسال هزينه غذای ده شب محرم رو به حساب من بذار. اين را گفت و بلند شد و رفت. درست يكی دو شب به محرم، اعضای هيئت به سراغ او رفتند كه هزينه غذا را بگيرند، اما خارج از كشور بود! اين آقا بعد از عاشورا برگشت. باز مثل هميشه، مردمان عادی هزينه محرم را پرداخت كردند. خبر دارم كه هنوز اين شخص توفيق زيارت مشهد را پيدا نكرده! ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 69 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖 يا زهرا (س) خيلی سخت بود. حساب و كتاب خيلی دقيق ادامه داشت. ثانيه به ثانيه را حساب می كردند. زمان هايی كه بايد در محل كار حضور داشته باشم را خيلی بادقت بررسی می كردند كه به بيت المال خسارت زده ام يا نه!؟ خدا را شكر اين مراحل به خوبی گذشت. زمان هايی را كه در مسجد و هيئت حضور داشتم محاسبه كردند و گفتند دو سال از عمرت را اين گونه گذراندی كه جزو عمرت محاسبه نمی كنيم. يعنی بازخواستی ندارد و می توانی به راحتی از اين دو سال بگذری. در آنجا برخی دوستان همكارم و حتی برخی آشنايان را می ديدم، بدن مثالی آن هايی را در آنجا می ديدم كه هنوز در دنيا بودند! می توانستم مشكلات روحی و اخلاقی آن ها را ببينم. عجيب بود كه برخی از دوستان همكارم را ديدم كه به عنوان شهيد راهی برزخ می شدند و بدون حساب و بررسی اعمال به سوی بهشت برزخی می رفتند! چهره خيلی از آن ها را به خاطر سپردم. جوانی كه پشت ميز بود گفت: برای بسياری از همكاران و دوستانت، شهادت را نوشته اند، به شرطی كه خودشان با اعمال اشتباه، توفيق شهادت را از بين نبرند. به جوان پشت ميز اشاره كردم و گفتم: چكار می توانم بكنم كه من هم توفيق شهادت داشته باشم. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 70 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖 او هم اشاره كرد و گفت: در زمان غيبت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف زعامت و رهبری شيعه با ولی فقيه است. پرچم اسلام به دست اوست. همان لحظه تصويری از ايشان را ديدم. عجيب اينکه افراد بسياری كه آن ها را می شناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش می كردند تا به ايشان صدمه بزنند، اما نمی توانستند! من اتفاقات زيادی را در همان لحظات ديدم و متوجه آن ها شدم. اتفاقاتی كه هنوز در دنيا رخ نداده بود! خيلی ها را ديدم كه به شدت گرفتار هستند. حق الناس ميليون ها انسان به گردن داشتند و از همه كمك می خواستند اما هيچكس به آن ها توجه نمی كرد. مسئولينی كه روزگاری برای خودشان، كسی بودند و با خدم و حشم فراوان مشغول گذران زندگی بودند، حالا غرق در گرفتاری بودند و به همه التماس می كردند. بعد سؤالاتی را از جوان پشت ميز پرسيدم و او جواب داد. مثال در مورد امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و زمان ظهور پرسيدم. ايشان گفت: بايد مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولايشان زودتر اتفاق بيفتد تا گرفتاری دنيا و آخرتشان برطرف شود. اما بيشتر مردم با وجود مشکلات، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را نمی خواهند. اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنيايی به ايشان مراجعه می كنند. بعد مثالی زد و گفت: مدتی پيش، مسابقه فوتبال بود. بسياری از مردم، در مکان های مقدس، امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف را برای نتيجه اين بازی قسم می دادند! من از نشانه های ظهور سؤال كردم. از اينكه اسرائيل و آمريكا مشغول دسيسه چينی در كشورهای اسلامی هستند و برخی كشورهای به ظاهر اسلامی با آنان همكاری می كنند و... جوان پشت ميز لبخندی زد و گفت: نگران نباش. اين ها كفی بر روی آب هستند. نيست و نابود می شوند. شما نبايد سست شويد. نبايد ايمان خود را از دست دهيد. مگر به آیه ی 139 سوره آل عمران دقت نکرده ای. 《ولاتَهنُوا ولاتَحزَنوا و اَنتُم الاَعلَون اِن کُنتُم مُومِنین》 در اين آيه خداوند متعال می فرمايند: سُست نشويد و غمگين نباشيد، شما اگر ايمان داشته باشيد، برترين (گروه انسان ها) هستيد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 71 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖نكته ديگری كه آنجا شاهد بودم، انبوه كسانی بود كه زندگی دنيايی خود را تباه كرده بودند، آن هم فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند! جوان گفت: آنچه حضرت حق از طريق معصومين برای شما فرستاده است، در درجه اول، زندگی دنيايی شما را آباد می كند و بعد آخرت را می سازد. مثال به من گفتند: اگر آن رابطه پيامكی با نامحرم را ادامه می دادی، گناه بزرگی در نامه عملت ثبت می شد و زندگی دنيايی تو را تحت الشعاع قرار می داد. در همين حين متوجه شدم كه يك خانم باشخصيت و نورانی پشت سر من، البته كمی با فاصله ايستاده اند! از احترامی كه بقيه به ايشان گذاشتند متوجه شدم كه مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند. وقتی صفحات آخر كتاب اعمال من بررسی می شد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد، خانم روی خودش را بر می گرداند. اما وقتی به عمل خوبی می رسيديم، با لبخند رضايت ايشان همراه بود. تمام توجه من به مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها بود. من در دنيا ارادت ويژه ای به بانوی دو عالم داشتم. مرتب در ايام فاطميه روضه خوانی داشتيم و سعی می كردم كه همواره به ياد ايشان باشم. ناگفته نماند كه جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نيز از اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها به حساب می آمديم. حالا ايشان در كنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود. نه فقط ايشان که تمام معصومين را در آن جا مشاهده کردم! برای يک شيعه خيلی سخت است که در زمان بررسی اعمال، امامان معصوم: در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش باشند. از اينكه برخی اعمال من، معصومين را ناراحت می كرد. می خواستم از خجالت آب شوم... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 72 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖خيلی ناراحت بودم. بسياری از اعمال خوب من از بين رفته بود. چيز زيادی در كتاب اعمالم نمانده بود. از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز به برزخ نيامده بودند. برای يك لحظه نگاهم به دنيا و به منزل خودمان افتاد. همسرم كه ماه چهارم بارداری را می گذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشمانی گريان، خدا را به حق حضرت زهرا سلام الله علیها قسم می داد كه من بمانم. نگاهم به سمت ديگری رفت. داخل يك خانه در محله خود ما، دو كودك يتيم، خدا را قسم می دادند كه من برگردم. آنها به خدا می گفتند: خدايا، ما نمی خواهيم دوباره يتيم شويم. اين را بگويم كه خدا توفيق داد كه هزينه های اين دو كودك يتيم را می دادم و سعی می كردم برای آن ها پدری كنم. آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و همين طور با گريه از خدا می خواستند كه من زنده بمانم. به جوانی كه پشت ميز بود گفتم: دستم خالی است. نمی شود كاری كنی كه من برگردم؟ نمی شود از مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها بخواهی كه مرا شفاعت كند. شايد اجازه دهند تا من برگردم و حق الناس را جبران کنم. يا كارهای خطای گذشته را اصلاح كنم. جوابش منفی بود. اما باز اصرار كردم. گفتم از مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها بخواه كه مرا شفاعت كنند. لحظاتی بعد، جوان پشت ميز نگاهی به من كرد و گفت: به خاطر اشك های اين كودكان يتيم و به خاطر دعاهای همسرت و دختری كه در راه داری و دعای پدر و مادرت، حضرت زهرا سلام الله علیها شما را شفاعت نمود تا برگرديد. به محض اينكه به من گفته شد: 《برگرد》يكباره ديدم كه زير پای من خالی شد! تلويزيون های سياه و سفيد قديمی وقتی خاموش می شد، حالت خاصی داشت، چند لحظه طول می كشيد تا تصوير محو شود. مثل همان حالت پيش آمد و من يكباره رها شدم... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه 72 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖 بازگشت کمتر از لحظه ای ديدم روی تخت بيمارستان خوابيده ام و تيم پزشكی مشغول زدن شوك برقی به من هستند. دستگاه شوك را چند بار به بدن من وصل كردند و به قول خودشان؛ بيمار احيا شد. روح به جسم برگشته بود، حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم كه دوباره مهلت يافته ام و هم ناراحت بودم كه از آن وادی نور، دوباره به اين دنيای فانی برگشته ام. پزشكان بعد از مدتی كار خودشان را تمام كردند. در واقع غده خارج شده بود و در مراحل پايانی عمل بود كه من سه دقيقه دچار ايست قلبی شدم. بعد هم با ايجاد شوك، مرا احيا كردند. من در تمام آن لحظات، شاهد كارهايشان بودم. پس از اتمام كار، مرا به اتاق مجاور جهت ريكاوری انتقال داده و پس از ساعتی، كم كم اثر بيهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدنم برگشت. حالم بهتر شد و توانستم چشم راستم را باز كنم، اما نمی خواستم حتی برای لحظه ای از آن لحظات زيبا دور شوم. من در اين ساعات، تمام خاطراتی كه از آن سفر معنوی داشتم را با خودم مرور می كردم. چقدر سخت بود. چه شرايط سختی را طی كردم. من بهشت برزخی را با تمام نعمت هايش ديدم. من افراد گرفتار را ديدم. من تا چند قدمی بهشت رفتم. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه هفتادوچهار ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖من مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها را با كمی فاصله مشاهده كردم. من مشاهده کردم که مادر ما چه مقامی در دنيا و آخرت دارد. برايم تحمل دنيا واقعاً سخت بود. دقايقی بعد، دو خانم پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل كنند. آن ها می خواستند تخت چرخ دار مرا با آسانسور منتقل كنند. همين كه از دور آمدند، از مشاهده چهره ی يكی از آنان واقعاً وحشت كردم. من او را مانند يك گرگ می ديدم كه به من نزديك می شد! مرا به بخش منتقل كردند. برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند. يكی دو نفر از آشنايان به ديدنم آمده بودند. يكباره از ديدن چهره باطنی آنها وحشت كردم. بدنم لرزيد. به يكی از همراهانم گفتم: بگو فلانی و فلانی برگردند. تحمل هيچ كس را ندارم. احساس می كردم كه باطن بيشتر افراد برايم نمايان است. باطن اعمال و رفتار و... به غذايی كه برايم می آوردند نگاه نمی كردم. می ترسيدم باطن غذا را ببينم. اما از زور گرسنگی مجبور بودم بخورم. دوست نداشتم هيچكس را نگاه كنم. برخی از دوستان و بستگان آمده بودند تا من تنها نباشم، اما نمی دانستند كه وجود آن ها مرا بيشتر تنها می كرد! بعداز ظهر تلاش كردم تا روی خودم را به سمت ديوار برگردانم. می خواستم هيچكس را نبينم. اما يكباره رنگ از چهره ام پريد! من صدای تسبيح خدا را از در و ديوار می شنيدم. دو سه نفری كه همراه من بودند، به توصيه پزشك اصرار می كردند كه من چشمانم را باز كنم. اما نمی دانستند كه من از ديدن چهره اطرافيان ترس دارم و برای همين چشمانم را باز نمی كنم. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖دكتر دكتر جراحی كه مرا عمل كرد، انسان مؤمن و محترمی بود. پزشكی بسيار باتقوا. به گونه ای كه صبح جمعه، ابتدا دعای ندبه اش را خواند و سپس به سراغ من آمد. وقتی عمل جراحی تمام شد و ديدم كه برخی از انسان ها را به صورت باطنی می بينم و برخی صداها را می شنوم، ترسيدم به دكتر نگاه كنم. بالای سرم ايستاده بود و می گفت: چشمانت را باز كن. فكر می كرد كه چشم من هنوز مشكل دارد. اما من وحشت داشتم. با اصرار های ايشان، چشمم را باز كردم. خدا را شكر، ظاهر و باطن دكتر، انسان گونه بود. انگشتان دستش را نشان داد و گفت: اين چندتاست؟ و سؤالات ديگر. جوابش را دادم و گفتم: چشمان من سالم است. دست شما درد نكنه، اما اجازه دهيد فعلا چشمانم را ببندم. دكتر كه خيالش راحت شده بود گفت: هر طور صلاح ميدانی. چند دقيقه بعد، يك جوان كه در سانحه رانندگی دچار مشكلات شديد شده بود را به اتاق من آوردند و در تخت مجاور بستری كردند تا آماده عمل جراحی شود. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖من با چشمان بسته مشغول ذكر بودم. اما همين كه چشمانم را باز كردم، حيوان وحشتناكی را بر روی تخت مجاور ديدم! بدنش انسان و سرش شبيه حيوانات وحشی بود. من با يك نگاه تمام ماجرا را فهميدم. او شب قبل، همراه با يك دختر جوان كه مدتی با هم دوست بودند، به يكی از مناطق تفريحی رفته بود و در مسير برگشت، خوابش برده و ماشين چپ كرده بود. حالش اصلا مساعد نبود، اما باطن اعمالش برايم مشخص بود. من تمام زندگی اش را در لحظه ای ديدم. ساعتی بعد دكتر او هم بالای سرش آمد. من همين كه بار ديگر چشمم را باز كردم، ديدم يك حيوان وحشی ديگر، بالای تخت اين جوان ايستاده و دست هايش كه شبيه چنگال حيوانات بود را روی بدن او می كشد! اين دكتر را كه ديدم حالم بد شد. او در نتيجه حرام خواری اينگونه باطن پليدی پيدا كرده بود. می خواستم از آنجا بيرون بروم اما امكان نداشت. چند دقيقه بعد دكتر رفت و پدر اين جوان، در حال مكالمه با تلفن بود. به كسی كه پشت خط بود می گفت: من چيكار كنم، دكتر ميگه غير هزينه بيمارستان، بايد ده ميليون تومان پول نقدی بياوری و به من بدهی تا او را عمل كنم. من روز تعطيل از كجا ده ميليون تومان نقد بيارم؟! دكتر خودم بار ديگر به اتاق ما آمد. گفتم: خواهش می كنم من رو مرخص كن يا به يك اتاق خالی ديگر ببريد. گفت: چشم، پيگيری می كنم. همان موقع يكی از دوستان، با برادرم تماس گرفت و می خواست برای ملاقات من به بيمارستان بيايد. اما همين كه به فكر او افتادم، چنان وحشتی كردم كه گفتنی نيست. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖به برادرم گفتم هرطور شده به او بگو نيايد. من ابتدا فقط با نگاه، متوجه باطن افراد می شدم، اما حالا... اين شخصی كه می خواست به بيمارستان بيايد مشكلات شديد اخلاقی داشت. او با داشتن سه فرزند، هنوز درگير كارهای خلاف اخلاقی بود و باطنی بسيار آلوده داشت. اما بدتر از آن، مشاهده كردم كه فرزندانش كه الان خردسال هستند، در آينده منبع فساد و آلودگی شده و از پدرشان باطنی آلوده تر خواهند داشت! علت اين مطلب هم مشخص بود. ازدواج اين مرد با زنش مشكل داشت. آنها به هم حرام بودند و اين فرزندان، ناپاك به دنيا آمده بودند! من حتی علت اين موضوع را فهميدم. اين مرد، قبل از ازدواج با همسرش، با خواهر همسرش رابطه نامشروع داشت و اين مسئله هنوز ادامه داشت و همين باعث اين مشكل شده بود.1* 1. .بنا به نظر برخی مراجع، اگر پسری با يك دختر يا پسر ديگر، رابطه نامشروع داشته باشد، حق ازدواج با خواهر او را ندارد و ازدواج آن ها باطل است. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf