eitaa logo
124 دنبال‌کننده
29 عکس
18 ویدیو
0 فایل
نوشته های سیدمحمد زین العابدین/ طلبه عصر اقامه ارتباط با بنده: @zainolabedin
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ زندگی دوباره! 🔹حاج آقا ۲۴تیر در بیمارستان امام رضا(ع) در قم بستری شد. البته از ده روز قبل علائم کرونا داشت و چند مرتبه دکتر رفته بود. ولی وقتی دکتر اولین سی تی ایشان را دید، گفت ۶۰ درصد ریه درگیر شده؛ حتما باید بستری شود. روزهای اول میتوانست از تخت پایین بیاید؛ اما بعد از دو سه روز هنگامی که داشتم ایشان را با ویلچیر میبردم سرویس بهداشتی، در میان راه با دستش اشاره کرد مرا برگردان. اکسیژن کم آورد. بعد از آن دیگر از تخت هم پایین نیامد. یک هفته بعد، دکتر سی تی دوم ایشان را دید. گفت هیچ تغییری در ریه ایشان مشاهده نشده و بیماری پیشرفت کرده است. باید داروهای درمان را عوض کنم. دکتر وقتی ۶مرداد سی تی سوم را نگاه کرد، گفت صد در صد ریه درگیر شده! ریه سوراخ شده و عفونت اطراف قلب را گرفته. ریشهای حاج آقا را بزنید؛ زیرا به زودی باید ماسکی قویتر بزنیم تا بلکه با فشار اکسیژن بتوانیم ایشان را نگه داریم. پسرش گفت: یعنی برای این ریه کاری نمیتوان کرد؟ دکتر گفت: من با متخصصان بیمارستان مسیح تهران نیز مشورت کرده ام. متأسفانه دیگر کاری از دست ساخته نیست. داروهایی که ما میدهیم طبق مقالات علمی و به روز آمریکاست. از این داروها قویتر موجود نیست! خود را برای هر چیزی آماده کنید! حاج آقا طی این مدت دوازده بار داروی «رمدسیویر» تزریق کرد؛ اما دیگر آب هم نمیتوانست بخورد و با اکسیژن هم به سختی نفس میکشید. هزینه هر تزریق یک میلیون و ۷۰۰ هزار تومان بود. 🔹پسرش بعد از اینکه ناامیدی را از چهره دکتر فهمید، بلافاصله «عکس سی تی» را از بیمارستان گرفت. به سختی قبول کردند عکس را بدهند؛ او هم ناامید بود؛ اما راهی سلامتکده شد؛ سلامتکده مغازه ای کوچک در حاشیه شهر قم (انتهای خاکفرج) است. دکتر طب سنتی وقتی سی تی را دید گفت: توکلت بر خدا باشد، نمونه های دیگری نیز بوده اند و مدوا شده اند. نسخه ای از داروهای سنتی همراه با دستور مصرف به او داد. سعی کرد داروها را مو به مو به پدرش بدهد. حالِ حاج آقا روز به روز بهتر میشد. میتوانست صحبت کند. غذایش را راحت میل کند. حتی گاهی ماسک اکسیژن را از صورتش برمیداشت. ۱۱مرداد بود که دکتر آزمایشها و چهارمین سی تی را دید. ابروهایش را بالا برد و چشمانش گرد شد. گفت چنین چیزی تاکنون نداشته ایم! عفونت اطراف قلب کاملا برطرف شده. عفونت ریه هم کم شده و آزمایشها هم خیلی خوب است؛ میتواند مرخص شود! ۱۲مرداد حاج آقا مرخص شد. بعد از مرخصی در خانه اش با کپسول اکسیژن زندگی اش را سر میکرد؛ اما حالا سرحال شده زندگی اش را میگذراند. 📌پ.ن۱: کاش در کشور ما، به طب سنتی و طب جدید فرصت برابر داده میشد. 📌پ.ن۲: من دستبوس دکترهای زحمتکش کشورم هستم. 🆔@seyyed_mohammad_zainolabedin
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹دو شب پیش مراسم بودم. مجری مسابقه ای برای بچه ها برگزار کرد. مسابقه این بود: هر کسی بعد از اشارهٔ مجری باید میرفت، دست بابایش را میبوسید و برمیگشت. یک دو سه را که گفت همه دویدند الا یک نفر! مجری گفت: شما چرا ایستادی؟! پسر گفت: من فرزند شهیدم! ✍️ 🆔@seyyed_mohammad_zainolabedin
✍️ 🔹وارد کلاس شدم. معلم برپا داد و گفت: حاجآقا بفرمایید اینجا (با اشاره صندلی خودش را نشان داد). معلم سر کلاس بین بچه ها نشست. 🔸چند قدم بین صندلیها رفتم و برگشتم. نوک ماژیک را روی تخته گذاشتم و گفتم: بچه ها هر سؤالی دارید بفرمایید تا بنویسم. همهمه شد. معلم رو به بچه ها گفت: آهای بچه ها! یکی یکی بپرسید. 🔹ابتدا اسمشان را روی تخته مینوشتم سپس سؤالشان. حمید: حاجآقا ببخشید فرق صیغه با دوستیهای حرام چیه؟! مگه یک جمله چه تأثیری داره؟! امید: حاجآقا چرا حرامه؟ -مگه نمیگن لا اکراه فی الدین… -آقا اگه جمهوری اسلامی خوب بود، پس چرا پراید گرونه؟ … 🔸نیم ساعت به زنگ کلاس مانده بود. گفتم: بچه ها! اجازه میدهید پاسخ دهم؟ -بفرمایید حاجآقا… 🔹مقدمه ای از فلسفه دین اسلام گفتم. بعد سعی کردم یکی یکی سؤالها را پاسخ دهم. زنگ کلاس خورد؛ اما نگاه خیره معلم و بچه ها از من برداشته نشد. صحبتم را ادامه دادم تا یک نفر در کلاس را زد. معاون پرورشی بود. گفت: بچه ها مگه شما امتحان ندارید؟! 🔸معلم به ساعتش نگاهی انداخت و گفت: اِ اِ زنگ تفریح تمام شده! حاجآقا با اجازه بچه ها باید برن امتحان بدن. سپس آهسته به من گفت: حاجآقا زنگ بعد کدام کلاس هستید؟ میشود من هم بیایم؟ 🔹خبر این کلاسِ پرسش و پاسخ پخش شد. روز بعد تماس گرفتند. گفتند حاجآقا امروز سه تا مدرسه آماده اند تا بروید سر کلاسهایشان. مانده بودم به بقیه کلاسهای همین مدرسه که قول داده بودم بروم یا به آن سه مدرسه. خاطره از: حجت الاسلام به قلم: 🆔: ‏@seyyed_mohammad_zainolabedin
✍️ 🔹بوی بهشت میدهد. دوست دارم نگاهش کنم. بچه هایش معصومند. پیرهایش اهل دلند. طلبه های باصفایی دارد. ۲۶ سال پیش طلبه و معلم بومی نبود. حالا میوه های حاج و حاجآقای خودشان تربیت بشاگرد را دست گرفته اند. 🔸از چند روز قبلتر در خمینی شهر پیچیده بود: شنبه میآورند. یک ساعت منتظر بودند. لحظه ورود ماشینِ حامل شهید، همه از جا بلند شدند. تابوت را دادند دست دانش آموزان. از دور نگاه میکردم. دوست نداشتم زمان بگذرد. 📌پ.ن۱: خمینی شهر روستایی است که بنایش را حاج عبدالله شروع کرد و تا آخر عمر آنجا ماند. در روزهای تحصیل صدها طلبه و دانش آموز از بشاگرد در این روستا مستقرند. 📌پ.ن۲: حجت الاسلام والمسلمین مؤمنی از سال ۷۵ دست ۵ دانش آموز را گرفت. شروع کرد طلبه پروری در منطقه و حالا ۸۰۰ طلبه دارد. ‏🆔: ‏@seyyed_mohammad_zainolabedin
✍️ 🔹در مسیر برگشت از بشاگرد، رفتیم حوزه علمیه سندرک. چندتا از طلبه هایش در نوروز امسال، دوره طرح نصرت شرکت کرده بودند. آمدند جلو. گفتند: حاجی مطالب کلاس یادمان هست. 🔸یکیشان گفت: سلیمانی قبل از طرح نصرت با سلیمانی بعد از آن خیلی فرق کرده. گفتم کدام سلیمانی؟ گفت: حاجی یادت رفته؟! لقب من سلیمانی است! 📌پ.ن: عید نوروز امسال گروه جهادی ما همزمان با کار عمرانی، طرحی برای طلاب و دانش آموزان برگزار کرد. محتوای کلاسها کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی» بود. ‏🆔: ‏@seyyed_mohammad_zainolabedin
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️ 🔹اسم مادرش در قرعه کشی دیدار حضرت آقا با مردم قم درآمده بود. صبح که از خواب بلند شد گفت: مامان منم میخوام بیام آقا خامنه ای رو ببینم. مادرش اجازه نداد. گفت: اصلا از من یک فیلم بگیر. از خود آقا خامنه ای اجازه بگیرم شاید قبول کرد! زمینه پشت فیلم رو هم خودش انتخاب کرد! ‏🆔: ‏@seyyed_mohammad_zainolabedin
🔹زینب امسال پایه سوم است. با حضور خانواده ها جشن تکلیفی از طرف مدرسه شان برگزار شد. یکی از برنامه ها چالشی برای پدرها بود. آنها را فرستادند در یک اتاق. دخترها باید نقاشی خانواده خود را روی بادکنک میکشیدند و وسط تالار می انداختند. بعد پدرها میآمدند و بادکنک دختر خود را پیدا میکردند. 🔸زینب، برادر و مادرش را کشید. وقتی رسید به پدر، به چهره مادر نگاهی کرد. بعد شروع کرد به کشیدن پدر. با ماژیک، دو بال روی شانه ها و پلاکی روی گردن گذاشت. مادر زینب همینطور که کیک جشن را میخورد، اشک در چشمانش جمع شد. دوست نداشت فرزندش گریه هایش را ببیند. گوشه ای رفت و پشت به جمعیت شانه هایش لرزید. 📌پ.ن: پدر زینب از شهدای مدافع حرم است. 🆔: ‏@seyyed_mohammad_zainolabedin