#علی_زهرا
از بال ملک به شانه شالی دارد
جبریل رسیده و سوالی دارد
سر برده به گوش مرتضی،میپرسد
داماد شدن چه حس و حالی دارد؟
@seyyedebrahim
بخشی از کتاب اسم تو مصطفی است🌷
خانم صدرزاده به مامانم زنگ زد و گفت: می تونیم یرای پنجشنبه ساعت شش عصر بیاییم خدمتتون؟
دیدم که بعد از جواب، استخاره کرد و بعد از استخاره با همان تسبیح کهربایی که دستش بود، دست هایش را برد بالا و گفت: خدایا شکرت.
اما من استخاره نکردم. با خود می گفتم استخاره به دل است و دل من رضایت داده بود.
مامان خیلی شاد و شنگول بود، گرچه مضطرب هم بود. به قول خودش، اولین فرزندش قرار بود عروسی کند. می گفت: این پسر از اونایی نیست که بگم نه پشت داره نه مشت، هم حونواده ش پشتش هستن هم پیداست که جنم داره. ظاهرا به دل مامان نشسته بودی. سجاد و سبحان هم که قبولت داشتند، مخصوصا سبحان. بابا هم که سکوتش داد می زد راضی است. فقط می ماند من اصل کاری! من هم که بالاخره بله را گفتم و مجوز عبورتان را دادم. حرف مامان هم در گوشم بود: موقع بله برونه که خیلی چیزا معلوم میشه.
@seyyedebrahim