فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با امام زمان خودمونی حرف بزن..
#حاجحسینیکتا🎙
🔹پیشرفت همراه با معنویت
🔻مقام معظم رهبری مدظلّه العالی: امروز در دنیا کشورهای توسعه یافته بسیارند، اما در آن ها عدالت وجود ندارد؛ این ها الگوی نظام جمهوری اسلامی نیستند. الگوی نظام جمهوری اسلامی، الگوی اسلامی است؛ یعنی الگوی پیشرفت و توسعه و رفاه، همراه با عدالت و برادری و محبت و عطوفت بین قشرها و پر شدن شکاف بین فقیر و غنی در جامعه.
پیشرفت جامعه به این شکل که با معنویت همراه است، مورد نظر اسلام است.
📚١٣۸۴/۰۲/۱۸
#دلتنگی_شهدایی 💔
هـرڪہبہمنمےرسد
بوۍقفسمےدهد⛓
جـز تـــ♡ـــو
ڪہپـر مےدهے
تابپـرانےمــرا ... !!🕊🌱
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
ماکه حکمت خدارو نمیدونیم پس بیهوده وقتی از چیزی خبر نداریم لب به شکایت از خدا باز نکنیم چون هیچکدام ما حکمت خداوند را نمیدانیم روزی خواهد رسید که حسرت میخوریم که چرا گلایه از خدا میکردیم
#سخن_بزرگان
چه تکلیفِ سنگینی است :
” بلا تکلیفی ”
وقتی که نمیدانم منتظرت ماندم
یا فقط خودم را به انتظار زده ام آقا...😭
#شرمندهامآقا
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
چه تکلیفِ سنگینی است : ” بلا تکلیفی ” وقتی که نمیدانم منتظرت ماندم یا فقط خودم را به انتظار زده ام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#ارتش_تسلیت🥀
تصویر شہداے سانحہ سقوط جنگنده💔🌱
سرهنگدوم #شهید_صادق_فلاحے و سروان #شهید_علیرضا_حنیفہزاد
مےتوانستند ایجڪت ڪنند؛ ولے جـان مردم مہمتر بود..
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#کتاب_سید_ابراهیم قسمت بیست و دوم { کار فرهنگی } همسر شهید: همان روز خانمی به من گفت: «دیشب
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت بیست و سوم
{ نحوه شهادت }
مادر شهید:
بعد از شهادت مصطفی همرزمان او برای دیدن ما آمدند و من از آنها خواستم که هر آنچه اتفاق برای مصطفی افتاده بدون توجه به اینکه من مادر هستم بگویند بی سیم چی مصطفی گفت در روز دوم ماه محرم در همان عملیات محرم خمپاره ای کنارش خورد و من که گمان کردم شهید شده در بیسیم اعلام کردم سید ابراهیم شهید شد که صدای من را شنیده بود ولی دستش را تکان داد و گفت نه الان زود است انشاالله تاسوعا:)💔
واقعاً مصطفی به این یقین رسیده بود که باید فدایی حضرت عباس شود او ادامه داد
حلب جای خنکی است ما با لباس گرم رفته بودیم ولی روز تاسوعا به حدی هوا گرم شده بود گویی وسط تابستان است انقدر گرم ک سید ابراهیم لباس رویش را درآورده بود و دور کمر بسته بود این گرما برای ما خیلی عجیب بود او برای آخرین بار سعی کرد آنها را هدایت کند ایستاده بود و با صدای بلند و رجز خوانی می کرد آنقدر زیبا رجز می خواند که همه گوش می کردند و حتی تیراندازی هم نمیکردند مطالب قریب به مضمون دردهایش این بود که ما همه مسلمانیم کتاب ما یکی است پیامبر ما یکی است ما دشمن مشترک داریم بیاید با دشمن مشترک مان بجنگیم وقتی بی اهمیتی آنها را دید فریاد ما فرزندان حضرت زهرا(س)و حضرت علی(ع)هستیم ولی آنها توهین کردند و سید ابراهیم که از هدایت آنها ناامید شد با صدای بلند پاسخ توهین آنها را داد تک تیراندازی که او را نشانه رفته بود به گمان این که جلیقه ضد گلوله دارد از پهلو ب سمت قلبش شلیک کرد و قامت و سرو گونه سید ابراهیم نقش بر زمین شد.
آنها گفتند وقتی که شهید شد قمقمه پر از آب بود و لب های خشکش ما را به یاد تشنه لبان کربلا میانداخت او لب ب آب نزده بود تا بعد شهادت از جام ساقی کربلا آب بنوشد با شنیدن تشنه کامی مصطفی ناراحت شدم اما وقتی فکر کردم که این آرزوی خودش بوده و به این آرزو نائل شده.
وقتی ساعت دقیق شهادتش را پرسیدم جواب دادند ۱۰ دقیقه یک روز قبل از اذان ظهر روزه تاسوعا یعنی دقیقا همان روز و همان لحظهای که ۲۴ سال پیش که او را نزد عمویم عباس کرده بودم.
من نذرم را ادا کردم و برای این که نگویند مادر سنگدلی هستم نمیگویم خوشحالم میگویم خدا را شاکرم، ما را لایق ادای این نظر دانست و مصطفی را با قیمت خوب از من خرید و هر دوی ما به آرزوی خود رسیدیم من فرزندم را فدای اهلبیت کردم و مصطفی به شهادت رسید.🥀
امیدوارم هیچ کس داغ جوانش را نبیند خیلی داغ سنگینی است اما همین که می دانم الان مصطفی در جوار امام حسین(ع)و اهل بیت است و همین که میدانم عاقبت او به بهترین نحو ممکن ختم به خیر شده آرامش میگیرم سنگینی داغش را برایم قابل تحمل میکند مصطفی یک بار به من گفت مادر دعا کن که مرا زودتر از ارباب از میدان بیرون نیاورند دوست دارم جنازهام تا سه روز همانجا بماند و به این آرزویش هم رسید چند وقت بعد از شهادتش فیلم کوتاهی از تولد فرزند مرتضی پسرم را دیدیم و برای اولین بار متوجه مکالمه کوتاه وی بین مصطفی و مرتضی شدیم که تا آن موقع هرچی این فیلم را دیده بود این مکالمه کوتاه توجه ما را جلب نکرده بود به شوخی گفت مصطفی حالا که از سمت مشهد میروی سوریه اگر شهید شدی آنجا خاکت نکنند مصطفی خیلی جدی و سریع گفت نه من شهریار می خوابم زیر قبر شهید اسماعیل شقاقی یعنی درست همان جایی که الان دفن شده است!
وقتی دلتنگ میشوم با او صحبت می کنم و خیلی صریح جوابم را می دهد گاهی در خوابگاه در بیداری من حضورش را کاملاً احساس می کنم آخرین بار سر مزارش رفته بودم پایین پایش نشستم و به شوخی گفتم مصطفی میدانست از وقتی که با بزرگان نشست و برخاست می کنی با مادرت کاری نداری شب خوابش را دیدم که بغلم کرد و گفت مادر من همیشه شب ها می آیم و پایین پایت میخوابم پدرش شبها دارو می خورد و می خوابد یکبار با ناراحتی گفت مصطفی به خواب من نمی آید من دلداریش دادم و گفتم شما خوابش می بینی اما چون دارو مصرف می کنی متوجه نمی شوید یک بار جلوی عکس مصطفی ایستاده بودم گفتم که پسرم بابا رو دریاب مواظبش باش شب همین که خوابم برد او را در خواب دیدم که در حال ماساژ دادن پدرش بود و گفت مادر من هر شب بابا را ماساژ می دهم!