آخرین باری كه پسرم🥀به دیدن ما آمده بود فقط بیست روز به پایان خدمتش باقی مانده بود.در واقع او خدمتش را به پایان رسانده بود.😔
برادرش «آرموند» هم در همان زمان به خدمت سربازی رفته و در جنوب خدمت میكرد.
#حدود یك ماه قبل از شهادتش🥀با من تماس گرفت .
گفتم : چه شده ؟ پسرم .
گفت : مادر ، دیشب در #خواب دیدم كه «عیسی مسیح» به منزل ما در آبادان آمده ، البته با من حرفی نزد ، اما به من نگاه میكرد.
حالا با شما تماس گرفتم ، ببینم حالتان خوب است .
انشاالله كه مشكلی نداشته باشید .
در همان لحظه به فكر «آرمن»🥀افتادم .
حالا كه فكر میكنم ، میبینم تقدیر این بود كه «آرمن»🥀 مرا ، «حضرت عیسی» پیش خدا ببره.
من راضی هستم به رضای خدا. شاید او به خدا تعلق داشت و نه به ما.
از حضرت «عیسی مسیح» هم راضی هستم كه فرزندم را پیش خود نگاه داشته است . در آخرین مرخصی ، شناسنامه جدیدش را گرفت . برای كارت پایان خدمتش عكس گرفته بود.
عكس پایان خدمتش را كه برادرم آن را بزرگ كرده است ، انگار با من صحبت میكند.😔