eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
747 دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
65 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#دلتنگی_شهدایی♥️🌿 ________________
🎙♥️ _________________ بردن گوشی و دوربین تو حرم حضرت زینب سلام الله علیها مطلقا ممنوعه ولی حرم حضرت رقیه سلام الله علیها مانعی نداره... گاها رو شیطنت و همچنین گرفتن عکس از رفقا،گوشی رو میبردم داخل...بعد که بچه ها گوشی رو میدیدن تعجب میکردن چطوری از بازرسیها رد شده... عکسهایی که کنار ضریح بی بی زینب از سید هست،اکثرش رو پنهونی ازش میگرفتم الا چندتا که بهش میگفتم و به سمت گوشی نگاه میکرد... موقع خروج از حرم، بهش گفتم سید ویوش عالیه بیا یکی باهم بگیریم... خلاصه یه زائر عرب زبون رو پیدا کردم و بهش گفتم در حال خروج از حرم ازمون عکس بگیره...اونم حواسش نبود که ممنوعه و خادمین حرم گوشی رو میگیرند... اونم ناشی و برا گرفتن یه عکس کلی لفت و لعاب داد کلی ژست گرفت انگار میخواد با یه دوربین حرفه ای از یه صحنه ی شکار عکس بگیره😅... تا اینکه خادم متوجه شد و به سرعت به سمتمون اومد... ما هم به حالت خواهش و اجازه دستمون رو بلند کردیم و گفتیم فقط یه دونه عکس... بنده خدا تازه اون موقع یادش اومده بود باید عکس بگیره😅 و همون لحظه عکس گرفت 🆔@seyyedebrahim
♥️ 📝 یکی از بستگان بسیار دورش که تا به آن روز مصطفے را ندیده بود ، برای تشییع پیکرش آمده بود گفته بود : _ از حضرت عباس حاجتی داشتم تا اینکه قبل از شهادت مصطفی خواب حضرت عباس را دیدم 😍 که به من فرمودند "نماینده ی من روز تاسوعا پیش من می آید ، پیش او بروید 💞 " معنای خوابم را نفهمیدم ، شب بعد مادر مرحومم به خوابم آمد و گفت : چرا پیش نماینده ی حضرت عباس نرفتی ؟ و بعد عکس مصطفے را نشانم داد که اول او را نشناختم ، اما چند روز بعد با انتشار خبر شهادت مصطفے و دیدن تصویر او ، عکسی که مادرم نشانم داده بود را شناختم ☺️ ♥️ 🥀 🆔@seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#دلتنگی_شهدایی💛🌿 _____________________ چادری گشتن من... قصه ی نابی دارد !(: او قسم داده مرا حافظ خو
🎙✨ _________ با ماشین فرمانده تیپ آمده بود توی مقر و برای اولین بار او را دیدم، از تیپ و قیافه اش معلوم بود که بچه تهران است و به بچه های تیپ فاطمیون نمی‏‌خورد از همان لحظه عاشق سید شدم و رویش را بوسیدم. تکه کلام های خاصی داشت، یک تسبیح هم در دستش بود که همیشه همراهش بود، آن تسبیح را هدیه گرفتم و گفتم حاجی من مطمئنم که شما شهید می‏‌شوید این را می‏‌خواهم به یادگار داشته باشم، در جواب گفت: من رو سیاه کجا و شهادت کجا و حرف را عوض کرد. 🌿 🆔@seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#نماهنگ 💔(: منو حلالم کن ... #شهید_مصطفی_صدرزاده
🎙♥️ _____________ چقدر از تو نوشتن است كه سرمشق از انوار الهي داشتي... شجاعت بي حد تو درس گرفته از علمداري بود كه تو فدايي شدي🙂💔 وجودت مملو از عشق و احترام به پدر عزيز و مادر مهربانت، اخلاص عجيبت در كارها و رفتار زبانزد همگان بود و در نهایت همه ي وجودت را براي "خرج يك كاشي حرم بي بي كردي "اي 🌿
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#دلتنگی_شهدایی♥️🌿 ___________________ • . دَࢪبَندِتوام،خواه‌ بُڪُش‌یاڪہ‌ࢪهآڪن تࢪجیحِ‌ من‌اینست، ڪھ‌
💚🦋 ______________ هر کاری می‏‌کرد خدا را در نظر می‏‌گرفت😇 اصلا همه جوره با خدا معامله کرده بود و در اکثر کارهایی که قصد انجام داشت استخاره می‏زد📖 حتی کاری که در ظاهر به نفعش هم بود اگر استخاره بد می‏ آمد انجام نمی‏‌داد.🙂🖇
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#دلتنگی_شهدایی♥️✨ ________________ ••• هرکسۍبرایِ‌دیده‌شدنش‌کارنکند ، خدابرایِ‌دیده‌شدنش‌کارمیکند;)
🎙❤️ _______ بالاخره وارد روستاشدیم. از صبح کرفتارش بودیم اما با اومدن سیدابراهیم و بچه هاش قفلش بازشد. چرخی توروستا زدم وخونه هارو بررسی کردم و برگشتم سمت سیدابراهیم. سید روی یه تخته سنگ نشسته بود و داشت بابیسیم حرف میزد، اونهم عربی!!رفتم پیشش و گفتم چی شده سیدابراهیم؟ بیسیم روبه طرفم درازکرد وگفت تل شهید رو که گرفتیم این بیسیم روگیرآوردم. الان دارم بااونا حرف میزنم؛ بیا، بیا توعربیت بهترِ بگیر صحبت کن! گفتم:چی بگم آخه سید؟گفت هرچی میگم ترجمه کن. گفت: چشمی گفتم وسید شروع کرد... بگومامسلمونیم، بگوماهم مثل شمامحمد رو رسول خدا میدونیم.بگوکتاب ما هم قرآنِ. بگو چرا ما داریم باهم میجنگیم.بگو دشمنِ ماودین ماآمریکاست، اسرائیلِ. ماباید الان بااونا بجنگیم نه باخودمون.بگوماامت واحدیم... میگفت ومیگفتم... اما اونور فقط صدای فحش و ناسزا میومد.فحش میدادن و میگفتن شما مسلمون نیستید.سید میگفت بگو ماهم مسلمیم، ماهم پیغمبرخدا رو دوست داریم، ماهم صحابه ی رسول رو دوست داریم. گفتم...ولی باز هم جواب ناسزا بود. تااینکه گفتم ماصحابه حضرت رسول رو هم دوست داریم. یهو دیدم از اونوربیسیم صدا میاد که بگو عُمَر رو دوست دارین، بگوابوبکر رو دوست دارین. ولی من درجواب میگفتم ماهمه صحابه رسول الله رودوست داریم که سید گفت بگو دیگه، بگو عمر رو دوست داریم. گفتم بیخیال سیدچی میگی بابا.دارم میگم صحابه رو دوست داریم دیگه. سیدابراهیم گفت بگو دیگه، منظورمون یه عمر دیگه است. بگو. گفت: زیربار نرفتم و گفتم من نمیگم سید. من همون صحابه رو میگم. بعد ازش پرسیدم، سیدابراهیم اصلا این حرفا واسه چیه، چرا داری اینا رو بهشون میگی؟ جواب داد اینا خیلیاشون نمیدونن ما کی هستیم، فکرمیکنن مسلمون نیستیم. مخشون رو با چرندیات پرکردن. اینجوری میخوام یه ذره روشنشون کنم. ایناواقعیت رو بفهمن جلومون نمیجنگن... . گفت: تعجب کردم... از دغدغه سیدابراهیم. اینکه تو این حال دنبال اینِ که دست دو نفر رو بگیره و نجاتش بده. یاد محمودرضا افتادم، چقدر دغدغه ها شبیه هم بود. باخودم گفتم من نهایت برا جنگیدن و دفاع و ازین حرفا اومدم، ولی این پسرکجا رو داره میبینه. ذهنم رو خیلی مشغول کرد. گفت: باهم رفتیم داخل یکی از خونه ها که بچه ها آماده کرده بودن.هوا تاریک شده بود و سیدگفت بریم نماز بخونیم. ازچاهی که توخونه بود آب کشید و وضو گرفتیم.تقریبا۴۸ساعت بود نخوابیده بودم، ازخستگی خوابم هم نمیگرفت. رفتیم رو ایوون.سیدابراهیم چفیه مشکیش روبرام پهن کرد رو زمین وگفت بروجلو....
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#دلتنگے_شهدایے 🌊✨ _______________ مثل داروهاے کم پیدا، نبودت فاجعه ست...!🖐🏻من پر از دردِ توام! بیما
🎤♥️ ___________ یه روز جلو حرم بی بی جان یکی از رزمنده ها به طعنه گفت: "داستان چیه شماها همش به دست و پاتون تیر میخوره و شهید نمیشین؟!" عصبانی شدم اومدم جوابشو بدم... که مصطفے دستمو گرفت و با خنده گفت: "حاجی تو صف وایستادیم تا نوبتمون بشه شما که پیشکسوت جهادین زود تر برین جلو ملت معطلن!😂😁🖐🏻"  راوی همرزم شهید
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#دلتنگی_شهدایی 🌸🌿 خندهٔ خشکی به لب دارم ولی بارانی‌ام ظاهری آرام دارد باطن طوفانی‌ام! سجاد سامانی
🖇♥️ _________ یک روز برای مسابقات کشتے بسیج با مجموعه ما اومده بود... بهش گفتم : "مصطفے این رفيقت که تهرانیه، دلم ميخواد روش رو کم کنے!" یک جوابی داد که صد تا پهلوان باید فکر می کرد تا اون جواب رو بده :)🖐🏻🍃 گفت : "دایی جمال! شاید خدا ظرفیت بردن او را بیشتر داده باشه! خدا کنه ظرفیت باخت و برد را داشته باشیم اگر نداشتیم و بردیم خطر داره...!💯" مصطفے از همان نوجوانی روش و منش جوانمردانه داشت...✨  راوی دایی شهید
♥️🎙 آقا مصطفے هر کاری از دستش بر می آمد انجام مےداد تا فضای پایگاه بسیج براے ما جذاب شود✨ آنجا بازی میکردیم. خودش هم پا به پاے ما بازی میکرد و میان همین بازی ها حرف هایش را به ما میزد... مثلا یادم است یک بار در پایگاه داشتم چای میخوردم که لیوان را آوردم بالا و بلند گفتم : "به سلامتی آقا مصطفے!" آقا مصطفے هم آمد و با حالت شوخے یکی زد پس کله ام و گفت: "این کار حرومه!💯" از آن موقع در ذهنم ماند که این کار حرام است🖐🏻🍃  راوی شاگرد شهید
🕊🖇 آقا مصطفے خیلے ما را جدی میگرفت، برای ما هم لباس خاکی تهیه کرد... اوایل خجالت می کشیدیم این لباس را بپوشیم! گاهی در محل لباس ما را مسخره می کردند!🙁 به آقا مصطفے که میگفتیم، دستی به سرمان میکشید و با خنده می گفت: "گاهی لازمه بسیجی رو مسخره کنن! :)🖐🏻🍃" کمی که گذشت ، همه ی مان با همان لباس های خاکی دنبال آقا مصطفے بودیم...♥️  راوی شاگرد شهید 📝
🎙🌸 آن زمان ماشین نداشتیم... با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز ۳ اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگے نبود که مصطفے دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند! چند تا پله میخورد وآن بالا ۵ شهید گمنام دفن بودند.✨ من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفے حتی از پله ها هم بالا نیامد! پایین ایستاده بود و با لحن تندی میگفت: "اگر کار اعزام مرا جور نکنید، هر جا بروم به همه میگویم که شما کاری نمیکنید! هر جابروم میگویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، میگویم روزی نمیخورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمیکنید! خودتان باید کارهای مرا جور کنید🖐🏻🚶🏻‍♂.» دقیقا یادم نیست که ۲۱ یا ۲۳ رمضان بود. من فقط او را نگاه میکردم. گفتم من بالا میروم تا فاتحه بخوانم.🍃 او حتی بالا نیامد که فاتحه ای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا میکرد! کمتر از ده روز بعد از این ماجرا، حاجتش را گرفت.♥️🕊 سه روز بعد از عید فطر بود که اعزام شد...  راوی همسرشهید
📝 🌿 ______________ و شکر بی‌پایان خدایی را که محبت شهدا و امامِ شهدا را در دلم انداخت🙃♥️ و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم... خدایا! از تو بے اندازه ممنونم که در دݪِ ما محبت سیدعلی‌خامنه‌ای را انداختی ،❤️ تا بیاموزیم درس ایستادگی را✨ درس اینکه یزید‌های دوران را بشناسیم و جلوی آنها سر خم نکنیم🖐🏻 بہ‌فرامین‌مقام‌معظم‌رهبرۍ‌گوش‌دهیدتا‌گمراه‌نشوید! زیرا‌ایشان‌بهترین‌دوست‌شناس و‌دشمن‌شناس‌است🖇 ‌
♥️🎙 استاد و دوست ایشان شهیدسیدرضابطحایی بودند که در سامرا به همراه خانواده به شهادت رسیدند...🕊💔 او نقش موثرے در حالت عرفانی مصطفے داشت و مصطفے را برای ادامه تحصیل در نجف تشویق می‌کرد که البته میسر نشد. بعد از آن رشته دانشگاهی در راستای رشته حوزه به هم گره خورد. مصطفے در دانشگاه آزاد تهران مرکز در رشته ادیان و عرفان مشغول تحصیل شد. در خلال بحث دانشگاه بود که ماجرای سوریه رخ داد و ...
◾️ 💔 __________ توی سوریه بعد از عملیاتی در حال برگشت بودیم که توی راه چون بیابان بود یه خار هایی داشت که به قول خودمون یه شاخه داشت و سرش یه خار گرد مانند بود ما میرفتیم با پوتین میزدیم زیر ایناو اینا پرت میشد تو هوا هی این کارو کردیم تا اینکه سید ابراهیم 💔 اومد و اروم تو گوشم با همون لهجه ی شیرینی که داشت گفت: ابوعلی جان اینا موجود زنده هستن همین کارارو میکنی که شهید نمیشی دیگه💔🌿 راوی : رفیق سید ابراهیم ؛ شهید مرتضی عطایی💔 -----------------------------
◾️ 🎤✨ یکے از دعاهاے همیشگی مصطفے شهادت بود و همیشه دعای قنوتش بود ... ولی اواخر دیگه نمی گفت مامان دعا کن شهید بشم! یه روز زنگ زد گفت: مامان دعا کن اون چه که موثرتره اتفاق بیفته، اگر شهادت مؤثرتره اتفاق بیفته! :) گفتم: "عزیزم معلومه اگر بمونے بیشتر میتونی خدمت کن! ولی اگه شهید بشی...💔" گفت: "کسے که شهید میشه دستش باز هست و بیشتر میتونه دستگیری کنه🖐🏻🍃" مصطفے حتے شهادت رو برای خودش نخواست، بخاطر اینکه بتونه دستگیری کنه! و تازه متوجه شدم منظورش از مؤثرتر بودن یعنی چی... وقتے پیام میدن که ماهواره رو جمع کردن از خونه و یا حجابشون کامل تر شده✨ و یا اینکه فعالیت فرهنگے درجهت ارزش های اسلامی میشه... به آرزوی مصطفے یقین پیدا کردم🖇 دوست داشت اون چیزی که موثرتر بود برایش رقم بخورد...♥️  راوی مادرشهید
◾️🎙✨ بعد از شهادت داداش مصطفے از مادرشهید پرسیدن: "حالا كه ‌بچه ات‌ شهید شده میخواے چیكار کنے؟" ایشونم دست گذاشتن روے شونه ی نوه شون و گفتن: "یہ‌مصطفےدیگہ‌تربیت‌مےڪنم🖐🏻♥️"
🎤♥️ مصطفے خودساخته، مسجدساخته و هیئتی بود.✨ فعالیت‌های بسیاری در منطقه کهنز شهریار داشت که هیچ‌کدام فراموش نمی‌شود... همیشه مشغول کار های فرهنگی بود، برای مثال یک پارکی در منطقه کهنز وجود داشت که به منطقه ناامنی تبدیل شده بود و مرکز تجمع بیکاران بود، اما با تلاش‌هایی که مصطفے انجام داد این پارک به یک مرکز فرهنگ تبدیل شد و هنوز هم که هنوز است استفاده‌های متنوع و مختلفی از این محل به عمل می‌آید.🌿 به‌دنبال این بود که با فعالیت‌هایش، خود را خالص کند و این اتفاق به‌قدری که خداوند شهادت را نصیبش کند، افتاد.🕊 مصطفے عاشق حضرت ابوالفضل(ع) بود و با مشقت بسیار ، هیئتی با همین نام تأسیس کرد.🌸
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#دلتنگے_شهدایی💔🌿 کـار خاصـے نیـاز نیست بکنیـم ؛ کافیہ کارهایِ روزمره‌مون رو بـھ خاطرِ خـدا انجـٰا
سید مصطفی: ◾️ ♥️🎤 مصطفے براے خودش اصطلاح خاصی داشت: "ویژه خوری نکنیم"🖐🏻💯 غذا یا هر چیزی که براے ما میفرستادند ، باید اول به نیرو ها می دادند... بعد به مسئول لجستیک و در نهایت به فرمانده🍃✨ راوی 📝
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
◾️#دلتنگے_شهدایے 🌿✨ تو بیا چاره ے من شو که تویے چاره ی من :)♥️🕊 #شهید_مصطفے_صدرزاده 
◾️ 🎤🖇 روز۲۵خردادسال۸۸ به شدت مجروح شده بود🥀(چهارضربه چاقو به پای چپ و یک ضربه قمه به بازوی چپ) و چون نیروهاے امدادی بخاطر تهدید اغتشاشگران حدود ۶یا۷ ساعت بعد توانسته بودند ایشان را به بیمارستان انتقال دهند و بخاطر خونریزی زیاد تا دو روز وقتی میخواستند در خانه راه بروند از شدت سرگیجه دستشان را به دیوار میگرفتند💔 ولے با همان ضعف و بی حالی روز ۲۷ خرداد ۸۸ آماده شدند برای رفتن به تهران! وقتی با تعجب علت را پرسیدم گفتند : "در تمام فضاهای اینترنتی تهدید کردند می خواهند به سمت بیت رهبری بروند... من باید بمیرم که فتنه گران چنین حرفی را حتی به دهان بیاورند☝️🏻 ما بسیجے ها باید بمیریم که آب در دل رهبری تکان بخورد!🙃🍃  راوی همسرشهید
** مصطفے همیشه با‌وضو‌ بود، یه بار ‌نصف شب بیدار ‌شد... دیدم ‌آب خورد، بعد ‌وضو ‌گرفت رفت ‌در‌ رخت خواب ‌که بخوابه، بهش گفتم: "مصطفے ‌خواب از سرت ‌نمےپره؟!" گفت: "کسے‌ که وضو ‌میگیره و‌ میخوابه تا ‌زمانے که خوابه ‌براش ثواب عبادت ‌مےنویسند!✨" ** راوی برادرشهید
**🌹 مصطفے روزی برای عمه اش خوابی تعریف می‌کند که گویا خواب دیده بوده مسجد ساخته شده...🍃 آن هم با چه عظمتی و آنجا شهید آوردند تابوت را وسط مسجد گذاشتند و از این تابوت نور در آسمان می‌رود.✨ جالب اینجاست که اولین شهیدی که در این مسجد تشییع شد خود مصطفے بود بعد از او هم سجاد عفتے :) ** ❤️❤️❤️❤️
* ♥️🎙* *یکی از ویژگی های مصطفے این بود که، همین طوری حرف کسے را قبول نمی کرد...* *مگر اینکه در موردش تحقیق و بحث می کرد!🖐🏻* *خیلی باحوصله چه با بزرگترها و یا کوچیکترها رفتار می کرد.✨* *رعایت ادب را هیچ وقت فراموش نمی کرد...* *حواسش بود که خدایی نکرده دل کسی را نشکند،🍃* *اگراحساس می کرد کسے از او رنجیده خاطر شده، تا ازدلش در نمی آورد آرام و قرار نمی گرفت...*
🎤 ❤️ 🔹یادگیری برایش خیلی اهمیت داشت. 🔹تا جایی که، دنبال یکی از بهترین اساتیدِ زمان شهر رفت و با زحمت فراوان برای آموزش قرآن به نوجوان‌ها ایشون رو به مسجد آورد. گاها میشد زمانی که استاد براش کاری پیش میومد، پیش نوجوان‌ها مینشست و از عمد قرآن رو اشتباه میخوند تا بچه‌ها اشتباهش رو بگیرن و امیدوار بشن به ادامه یادگیری قرآن... ✍🏻 راوی : دوست شھید ♥️
🎤💔 مصطفی همیشه با وضو بود. یه بار نصف شب بیدار شد دیدم آب خورد. بعد وضو گرفت، رفت در رختخواب که بخوابه، بهش گفتم: مصطفی خواب از سرت نمی پره؟ گفت:کسی که وضو میگیره و می خوابه تازمانی که خوابه، براش ثواب عبادت می نویسند. راوی✍️ مادر بزرگوار شهید ❤️