eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
745 دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
65 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 5⃣6⃣ |عملیات تدمر| |خود گفته های| 📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸 در آن پاتک دشمن، به مدد اهل بیت (صلوات الله علیهم) و با تدبیر سیدابراهیم و مقاومت جانانه بچه‌ها موفق شدیم خط تثبیتی مان را با کم ترین تلفات از سقوط حتمی نجات دهیم. حاج حیدر، فرمانده لشکر، در این مرحله به نبوغ و شایستگی سیدابراهیم اذعان پیدا کرد. شب بعد جلسه کوچکی برگزار شد. من بودم و سیدابراهیم و فرمانده لشکر و مسئول اطلاعات. در آن جلسه سیدابراهیم طرحی را مطرح کرد و گفت: «اینها با نیروهای گشتی رزمی خیلی قشنگ و راحت تو دل ما نفوذ می کنن، تلفات می گیرن، مجدد بر می گردن. ما حربه ی خودشون رو علیه خودشون استفاده می کنیم و همین برنامه رو علیه خودشون استفاده می کنیم و همین برنامه رو براشون می چینیم. پنج نفر از بچه‌های کارکشته مونو ورمی داریم می ریم تو دل دشمن، همین کُخِ سرِ خودشون می ریزیم.» با اصرار ما حاج حیدر قبول کرد. آمدیم یک تیم پنج نفره چیدیم. تیمی که من و سیدابراهیم هم در آن بودیم.‌ قبول نکردند. گفتند: «یه فرمانده گردان و یه جانشین گردان می خوان برن گشتی، بعد اگه یه اتفاقی بیفته، گردان بی صاحب می مونه. حداقل یکی تون بمونه.» ما سید را مجاب کردیم که بماند. او چندین مرحله مجروح شده بود. از لحاظ بدنی یک مقدار ضعیف بود. چیزی نمی گفت اما من چون یکسره کنارش بودم، حالاتش را قشنگ متوجه می‌شدم. دائم حالت تهوع داشت و می خواست عُق بزند. فشار بالای کار، کم خوابی، فعالیت زیاد، او را حسابی ضعیف کرده و بنیه بدنش تحلیل رفته بود. اما این چیزها برای سید اهمیت نداشت و می گفت من باید بروم. گفتم: «سید! تو وضعیتت جوری نیست که بتونی بری گشت رزمی. ممکنه با دشمن درگیر بشیم. معلوم نیست کم بیاری یا نه.» قبول نمی کرد و می گفت الّا و بلّا من باید بروم. گفتم: «بابا! تو فرمانده گردانی. قرار نیست ما هر دوتامون بریم. اون قدر رفتی شناسایی، منو نبردی، حالا یه سری شما باش من می رم.» در نهایت راضی شد نرود. با چند تا از بچه‌ها شروع کردیم به طرح ریزی. یکی دو تا از بچه‌های تخریب هم همراه مان بودند. قرار شد نیمه شب بزنیم به دل دشمن، برویم به جاده اصلی آن‌ها، دو تا تله بگذاریم؛ تله های انفجاری ریموت دار که چون دشت بود، بردش جواب می داد. یک تله بگذاریم که وقتی ماشین شان از آنجا رد می شود، ریموت را بزنیم و ماشین را منفجر کنیم. وقتی شروع کردند به عقب کشیدن نیروها و آوردن کمک، تله ی دوم را منفجر کنیم. بدین شکل از آن‌ها تلفات بگیریم. 📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸 🔴 ادامہ دارد ... 🔺منبع: کتاب 🔺انتشارات: یا زهرا 🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی