🕊🌹🕊
سلام بر تو ڪہ سایہ ے مهربانے ات
راه نفوذ تنهایے را بر هر قلبے میبندد
سلام بر تو ڪہ تشعشع مهرت هر دل
یخ زده اے را گرماے زندگے مے بخشد
سلام بر تو ڪہ نسیم نوازشگر محبتت
هر جان خستہ اے را پر امید مے ڪند
سلام بر تو ڪہ باران مقدس نامت
هر شوره زار عطشناڪے را سیراب میڪند
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋سلام بر قطب عالم
#دلتنگی_شهدایی 🌸🌿
خندهٔ خشکی به لب دارم ولی بارانیام
ظاهری آرام دارد باطن طوفانیام!
سجاد سامانی
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
#شهید_سید_مصطفی_موسوی 🕊🌺
🍁مصطفی هیچ وقت نماز شبش قضا نمیشد، با آقا مصطفی رفته بودیم عملیات زیر اتیش بودیم من کف خانه پناه اوردم،
داشتم از ترس میلرزیدم مصطفی گفت ها ترسیدی گفتم ممممن تتترسیدم نه
خندید خیلی آرام کنار خانه نشسته بود وقتی به مصطفی نگاه میگردم آرام می شدم، در عین حال خیلی شجاع بود،
سید ابراهیم گفت یکی بره مهمات بیاره کسی بلند نشد جز #شهیدمصطفی مثل شیر از زیر آتیش رفت برای مهمات آورد
#نقل_از_همرزم_شهید
🆔@seyyedebrahim
•
🕊
میگفت: من دوست دارم هرکاری
میتوانم برایِ مردم انجام بدهم..
حتی بعد از شهادت..!
چون حضرتامام گفتند:
مردم ولی نعمتِ ما هستند..
#شهیدگرانقدرمحمدرضاتورجی
🆔@seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#دلتنگی_شهدایی 🌸🌿 خندهٔ خشکی به لب دارم ولی بارانیام ظاهری آرام دارد باطن طوفانیام! سجاد سامانی
#خاطره_شهید 🖇♥️
_________
یک روز برای مسابقات کشتے بسیج با مجموعه ما اومده بود...
بهش گفتم : "مصطفے این رفيقت که تهرانیه، دلم ميخواد روش رو کم کنے!"
یک جوابی داد که صد تا پهلوان باید فکر می کرد تا اون جواب رو بده :)🖐🏻🍃
گفت : "دایی جمال! شاید خدا ظرفیت بردن او را بیشتر داده باشه! خدا کنه ظرفیت باخت و برد را داشته باشیم اگر نداشتیم و بردیم خطر داره...!💯"
مصطفے از همان نوجوانی روش و منش جوانمردانه داشت...✨
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی دایی شهید
#دلتنگی_شهدایی 🌸🌿
گفتیم که عقل از همه کاری به درآید
بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد
- سعدی
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
بسم رب الشهدا
#مادرانه❤️
#مصطفی خیلی مقید به روزه های مستحبی بود.
دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت
#هشت روز #روزه گرفت. ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹
کارهای #پایگاه و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود. 😔
عصر روز هشتم اومد منزل ،
مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز
نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و
خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن ، ازش خواهش کردم ،
روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره گفت: لطفش به اینه که با
#زبان_روزه برا خدا قدم برداری ،
تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم.
هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه صدای
مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو
بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها #پرت شده بود پایین و تمام
سروصورتش #خونی شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم #خدا راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای
امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه #بالایی برسه 🌹
🆔@seyyedebrahim