دعوتید به کانال
🌹شهید مصطفی صدرزاده🌹
#خاطرات_شهید
#فیلم_های_ناب
#دوستاتونو_هم_دعوت_کنید
@seyyedebrahim
#کتاب 📚
#قسمت_پنجاه_و_شش 6⃣5⃣
#فصل_هشتم |عملیات تدمر|
|خود گفته های| #شهید_مرتضی_عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
سیدابراهیم پیشنهاد داد: «ماشین صوت رو برمی داریم، صوتش رو هم روشن می کنیم، می ریم طرف اون دو تا ماشینی که از ما زدن. اگه خودی باشه که هیچی، به طرف مون تیراندازی نمی کنه. میریم جلو و ته قضیه رو درمیاریم، تموم میشه می ره پی کارش. اما اگه دشمن باشه، چون این صدا تا ۳، ۴ کیلومتر می ره، نزدیک که بشیم، به طرف مون تیراندازی می کنه. دیگه می فهمیم که چند چندین با خودمون. طرف مون دشمنه یا خودی.» گفتم: «باشه، یا علی!» من نشستم پشت فرمان و سید هم نشست کنار دستم❤️.
قبل از حرکت، سید یک ماشین محمول را که تیربار با کالیبر ۱۴/۵ روی آن بود، هماهنگ کرد و به او گفت: «دقیقا پشت سر ما حرکت کن. ما داریم می ریم جلو سمت دو ماشینی که تیر خورده. نفراتش هم نمی دونیم زنده هستن یا نه، جلومون دشمنه یا خودیه. منطقه ی خودمونه، ولی شاید دشمن نفوذ کرده. از هر سمتی که به ما شلیک شد، معطل نمی کنی، با ۱۴/۵ می زنی آردش می کنی😅.» گفت: «باشه.» سید پشت بی سیم به همه اعلام کرد: «آقا، حواستون باشه! ما با ماشین صوت داریم می ریم به سمت منطقه ی خطر. هیچ کس تیراندازی نکنه. تیراندازی الکی هم نکنید.»
آخر ماه بود و آسمان مهتاب نداشت. آن قدر ظلمات بود که نیم متری خودت را هم نمی دیدی. چراغ ماشین را روشن کردم و نوربالا خیلی آهسته حرکت کردیم. صدای صوت را هم تا آخر بالا بردیم. دیوار صوتی با نوای آهنگران شکسته شد. ماشین محمول پشت سر ما می آمد.
مقداری از مسیر را آمدیم. خبری نشد. همه پشت بی سیم گوش به زنگ بودند که چه اتفاقی می افتد. شبکه خلوت بود. منطقه آرامش داشت. هیچ تیراندازی نمی شد. به سید گفتم: «با این سر و صدایی که ما راه انداختیم، اگه دشمن بود، تا الان به طرف مون تیراندازی می کرد. این احتمالا خودیه. سید حرف من را تایید کرد.
طی مسیر هیچ تهدیدی نداشتیم.رسیدیم به ماشین ها. ۳۰،۲۰ متر با آنها فاصله داشتیم.دیگر مطمئن بودیم که ماشین ها اشتباهی از طرف خودی خورده اند.رسیدیم پای ماشین ها.
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
🔴 ادامہ دارد ...
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
🔺انتشارات: یا زهرا
🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
#کتاب 📚
#قسمت_پنجاه_و_پنج 5⃣5⃣
#فصل_هشتم |عملیات تدمر|
|خود گفته های| #شهید_مرتضی_عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
شب دیگر پشت بی سیم اعلام کردند دو تا از ماشین های محمول را در ابرویی ۲ زدند. بین ابرویی ۳ (محل استقرار ما) و ابرویی ۲ حدود ۲ کیلومتر فاصله بود. یکی گفت: «کی این ماشینها رو زده؟» یکی گفت: «نه، دشمن زده.» معلوم نبود چه اتفاقی افتاده بود.
ما به سمت دشمن آمده بودیم. هر آن ممکن بود دشمن از هر طرف نفوذ کند؛ از روبه رو، از سمت چپ، از سمت راست و پشت سر😥. در این گونه موارد ضریب خطا بالا می رود. معلوم نیست آن که به طرفت می آید، خودی ست یا دشمن. اینجا هم بچهها مانده بودند ماشین محمول، خودی بوده یا دشمن. اگر خورده، باز خودی زده یا دشمن. آنجا دشت بود و ما تازه وارد منطقه شده بودیم. جاده ی خاصی نداشت که راه مشخص باشد. هر کس از یک مسیر تردد می کرد. چون در عملیات های قبلی، خیلی از بچهها راه را اشتباه رفته جاده اصلی را گم می کردند، ما با بچههای تبلیغات، مسیر حرکت را هر ۱۰۰ متر به ۱۰۰ متر پرچم کوبی کرده بودیم. اگر کسی شب هم تردد داشت، با استفاده از این پرچم ها راه را گم نمی کرد.
حدود ۲۰ دقیقه پشت شبکه شلوغ شد. بلبشویی راه افتاده بود. ما نتوانستیم تشخیص بدهیم ماشین محمول را خودی زده یا دشمن، سر دوراهی گیر کردیم که چه تصمیمی بگیریم. اگر می دانستیم دشمن است، گارد می گرفتیم و آماده می شدیم، اما بدی کار اینجا بود که نمی دانستیم از کجا خوردیم😐.
به سیدابراهیم گفتم: «سید! باید یه تدبیری بکنیم و بفهمیم دشمن هست یا نه! حداقل بفهمیم اگه دشمنه، ببینیم از کدوم سمت نفوذ کرده، جلوشو بگیریم. اگر هم خودیه که بریم بگیم اونهایی که اشتباه زدن، حواسشونو جمع کنن. از این وضعیت دربیایم😕.»
سیدابراهیم طرح جالبی داد. او گفت: «برو ماشین صوت رو آماده کن.» چون مسئول فرهنگی بودم، ماشین صوت دست من بود. این ماشین طراحی خاصی داشت. عقب نیسان اتاقکی درست کرده بودند تمام فلزی. چهار کنج ماشین، جا پرچمی جوش داده بودند و پرچم های الله اکبر و لا اله الا الله باد می خورد و جلوه ی خاصی به ماشین می داد. یک سیستم صوت تمام حرفه ای روی ماشین تعبیه شده بود. به این صورت که سه تا بلندگوی بوقی روی سقف ماشین نصب بود و دو تا باند بزرگ، پشت به پشت بالای ماشین قرار داشت. این باندها چهار تا جک هیدرولیک داشت که از بغل فرمان ماشین کنترل می شد. عقب ماشین یک دستگاه کمپرسور باد به علاوه ی دو تا باطری بزرگ با برق ۲۲۰ ولت گذاشته بودند تا در صورت خاموش بودن ماشین، از این باتری ها استفاده شده و سیستم کار کند. ماشین کاملا مسقف بود و چیزی دیده نمی شد. با فشار دادن یک شاسی، کل سقف این اتاق با جک هیدرولیک می رفت کنار، باندهای عقب ماشین می آمد بالا. سیستم صوت، هم فلش خور بود، هم سی دی خور؛ یک سیستم قوی و فوق حرفهای😌. بیشتر هم از مداحی های آهنگران در زمان جنگ، مثل «ای لشکر صاحب زمان» و نوحه های میثم مطیعی استفاده می کردیم. وقتی سیستم روشن می شد و ماشین در مسیر رفت و آمد می کرد، شور و هیجان وصف ناشدنی بین بچهها ایجاد می شد. و چون تا ۳، ۴ کیلومتر برد صدا داشت، جنگ روانی بدی برای دشمن راه می انداخت✌️🏻.
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
🔴 ادامہ دارد ...
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
🔺انتشارات: یا زهرا
🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
میگویند .............
برای ظهور آقایمان
مهدی،فاطمه
باید خون هایی از مکتب قاسم سلیمانی ها بریزد
خون هایی که گویی کل جهان را بیدار کنند
بیدار از گناه
خواهرم حواست هست برای چه شلواتر تنگ تر 😞
مانتو ات کوتاه تر 😱
روسری ات کوچکتر 😢
چهتره ات غریبه تر 😳
خنده ات بلند تر 😐
و..... قیمتت کمتر شده .....
چون گفتند جذاب تری بله قطعا ...
اما فقط برای یک شب
گفتند مد است شک نکن همین طور است ..... ولی برای یک ماه
برادر ، همسر ، پدرت گفت باشد بپوش ...... ولی بدان انها که غیرت را فراموش کردند نگران نگاه خود هستند باید چند نفر زیباییشان را به نمایش بگذارند تا چشمان هوس الودشان پر شود ...
شک نکن تو میتوانی بهترین باشی خاص باشی زمینه ساز ظهور مهدی فاطمه باشی مگر
مادرمان با چادر شهیده نشد که ما نتوانیم ....
بدان چهارچوب در ، همان چهار چوب است و دشمن همان دشمن فقط ما آن بچه نشدیم که مادر خواست عیب از ما بود که نشد
اگر اکنون شهیده ها فراموش شدند و سنگر دختران محیا نیست عیب از ماست که سست شدیم در این راه
محکم وارد راه شدن کار سختی نیست فقط الگو میخواهد آن چه کسی بهتر از حضرت مادر
پس یاعلی بگو به حق فاطمه👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@seyyedebrahim
گفتم شبی ڪنار تو افطار مےکنم
{ آقا نیامدے رمضاݩ هم تمام شد }
#العجل_یاصاحب_الزمان
@seyyedebrahim
تحقیر تحریمکنندگان و سازشکاران؛ عیدی بزرگ خط مقاومت به ملت
💥اختصاصی
به لطف الهی ساعاتی پیش، نخستین نفتکش ایران به ونزوئلا رسید و هیمنه پوشالی شیطان بزرگ را درهم شکست.
این اتفاق تاریخی، همزمان که بر دهان آمریکا مشت کوبید، خط منحوس سازش و کرنش را نیز برای همیشه بیاعتبار و بی آبرو کرد.
این اقدام ابتکاری و شجاعانه نشان داد که آموزههای #خط_مقاومت، نه تنها ضامن #امنیت_پایدار_ملی است بلکه در گرهگشایی از #معیشت_مردم نیز ابتکارات فراوانی در چنته داراد.
فقط باید تلاش کرد تا هر چه زود تر سایه نحس سازشکاران بزدل و خودباخته و خودفروخته از سر ملت بزرگ و مجاهد ایران کوتاه شود.
📸 برافراشته شدن پرچم جمهوری اسلامی ایران در کاراکاس به نشانه تقدیر از ایران به علت شکستن محاصره ونزوئلا و اعزام 5 نفتکش حامل سوخت به این کشور
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سال گذشته
عید فطر
آن #لبخند معروف #سردار_سلیمانی
را یادتان هست...؟
کاش زمان به عقب برگردد...😔
@seyyedebrahim
پاسخ محبت ونزوئلاییها را با محبت دادیم
📲سفیر ایران در ونزوئلا:
🔹دو رهبر، دو کشور و دو انقلابی که قلب هایشان با هم است.
🔹امروز بیش از هر زمان دیگری پیوندهای دوستی و برادری بین ایران و ونزوئلا قویتر و عمیقتر شده است.
🔹اولین تانکر سوخت ایران به ونزوئلا رسید؛ سپاس از وزارت دفاع ونزوئلا برای اسکورت نفتکشها.
🔻پاسخ محبت با محبت داده شد؛ در سال ۲۰۰۸ ونزوئلا تحت رهبری فرمانده چاوز به ایران که تحت تحریمها بود، بنزین منتقل کرد و امروز ایران تحت رهبری امام خامنهای، تانکرهای حامل بنزین را برای سرزمین قهرمانان و ونزوئلا ارسال کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهيد ابوعلى (مرتضى عطايى) تصويرى قول گرفت:
🔺«هر کس شهید شد، قول بده بقیه رو هم شفاعت میکنه»
قول گرفتن از شهید صدرزاده...
⏯ برشى از مستند «ابوتراب» روایتی از حضور یک ایرانی در لشکر فاطمیون
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دوشنبههای_امامحسنی
میسازیم...
یه روزی به هر قیمتی این #حرم رو میسازیم...
حریم پر از نور #شاه_کرم رو میسازیم...
🎤 کربلایی #سیدامیرحسینی
#
#شهیدانزندهاندونزدپروردگارشانروزیمیگیرند...
#سلامبرشهدا
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از تهران تا سومالی و دمشق...
روایت مردی که نمیخواست تصویری از او منتشر شود و سرانجام در سوریه آسمانی شد ...
💐سالروز شهادت شهید مدافع حرم حاج شعبان نصیری گرامی باد
#صلوات
@seyyedebrahim
#دلتنگی_شهدایی 💔🌱
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق
بجز حرف محبت به کسی
ورنه هر خار و خسی
زندگی کرده بسی
#سهرابسپهری
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
#کتاب 📚
#قسمت_پنجاه_و_هفت 7⃣5⃣
#فصل_هشتم |عملیات تدمر|
|خود گفته های| #شهید_مرتضی_عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
داشتم به سید می گفتم: بریم جلو یا همین جا نگه داریم؟ که در یک آن رگبار گلوله به طرفمان آمد. 😱
تیراندازی از روبه رو بود. نامردها نفس کش نمی گذاشتند و بی وقفه می زدند. در ماشین را باز کردیم. من از سمت راننده ، سید از طرف شاگرد پریدیم پایین. به طرف عقب ماشین غلت خوردیم. آنها تیربار را گذاشته بودند روی تپه و با تسلط کامل ماشین را سوراخ سوراخ کردند. ما منتظر رگبار آتش ماشین محمول بودیم.
اما خبری نشد. نگاه کردیم، دیدیم ماشینی پشت سرمان نیست؛ حالا کجا رفته بود، الله اعلم😐.
چراغ خطرهای عقب ماشین روشن بود. وقت نکردیم آن را خاموش کنیم. نور این چراغ ها جایی را که ما بودیم، روشن کرده بود.
دشمن امان نمی داد. البته چون چراغ جلوی ماشین نور بالا بود، کمی دید دشمن را کور می کرد.
سید ابراهیم اسلحه اش را گرفت طرف دشمن و خواست تیراندازی کند. مانع اش شدم و گفتم: سید! ما دونفریم. ببین چه آتیشی دارن می ریزن. به محض این که ما تیراندازی کنیم، از آتیش دهنه اسلحه
جامون مشخص می شه، می دوزن مون به زمین.😥 اینجا جای تیراندازی نیست. بکش عقب، بریم تو تاریکی در ریم. صوت هم که برای خودش تا آخرین حد صدا ((ای لشکر صاحب زمان)) می خواند.😁
باید خودمان را به نزدیک ترین شیار که حدود ۵۰ متر با آن فاصله داشتیم می رساندیم؛ آن هم با غلت زدن. اگر بلند می شدیم، بی برو و برگرد تیر میخوردیم.
همین طور که غلت می زدیم، قشنگ حس می کردیم گلوله ها دور و بر سرمان به زمین می خورد. از نور چراغ خطر عقب ماشین، سید را نگاه کردم. نگران بودم نکند تیر بخورد. گلوله ها اطرافش می خورد و گرد و خاک بلند می شد. بر اثر برخورد گلوله ها به سنگ، خرده سنگ ها مثل ترکش می پاشید تو سر و صورت مان. اوضاع حسابی قمر در عقرب شده بود. هر لحظه منتظر بودیم تیر بخوریم.
یک لحظه چشمم خورد، به بی سیم سید ابراهیم. ما دوتا بی سیم داشتیم. یکی بی سیم داخلی گردان که داخل ماشین ماند و فرصت نکردیم بیاوریم.یکی هم بی سیم اصلی که بهش می گویند ام ان جی.
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
🔴 ادامہ دارد ...
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
🔺انتشارات: یا زهرا
🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
#کتاب 📚
#قسمت_پنجاه_و_هشت 8⃣5⃣
#فصل_هشتم |عملیات تدمر|
|خود گفته های| #شهید_مرتضی_عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
این بی سیم سرِشانه سید ابراهیم بود. در حال غلت زدن، با فشاری که به شاسی گوشی آمده بود، صفحه دیجیتال روی بی سیم روشن شده و به راحتی در آن ظلمات قابل رویت بود. همین طور که غلت می زدم، به سید گفتم: سید...سید... چرا بی سیمت روشنه؟ نگاهی انداخت، بی سیم را گرفت دستش و بر عکس کرد.
۵۰،۴۰ متر غلت زدیم تا افتادیم توی شیار. هیچ اتفاقی برای مان نیفتاد. بلند شدیم و شروع کردیم به دویدن. آن دو کیلومتری را که با ماشین آمده بودیم، دویدیم.
ماشین ماند همان جا. سید بی سیم اش را درآورد. او معمولا کم عصبانی می شد. اما آنجا کمی جوش آورد و پشت بی سیم داد زد: لا مصبا! کی می گه این خودیه؟ دشمنه! خط رو بگیرین. دشمن نفوذ کرده. هوشیار باشین.
بین راه خوردیم به ماشین محمول. سید رفت سراغ محمولچی و گفت: نامرد! مگه تو قرار نبود پشت سر ما بیای؟ چی شد؟
با عجز گفت: آقا سید ابراهیم! به خدا ماشینمون اینجا گیر کردتو خاک.
اول: این ماشین ها و کمک دارد و به راحتی زمسن گیر نمی شود.
دوم: بر فرض که ماشین در خاک گیر کرده بود. آنها می توانستند با بوق زدن یا تیراندازی به ما علامت بدهند که ما گیر کردیم. آن موقع ما هم توقف می کردیم و بعد از رفع مشکل ادامه می دادیم.
اما آنها بدون اعلام، ما را قال گذاشته بودند. به هرحال جای بحث نبود. من گفتم: ولش کن سید! بی خیال. همراه محمولچی و کشمکش به منطقه محل استقرارمان در ابرویی۳ آمدیم. طی مسیر، سید مرتب بی سیم می زد و به بچه ها می گفت: آقا! حواس تون باشه، محکم بگیرین که دشمن نفوذ کرده. هوشیار باشین.
حالا چه اتفاقی افتاده بود؟ دشمن با نفوذ به ابرویی ۲ طی یک عملیات ایذایی، تعدادی از بچه های مستقر در آنجا را شهید کرده و خط را دست گرفته بود. دو تا از ماشین های ما که داشتند از آنجا رد می شدند، هدف قرار می گیرند. بچه ها حق داشتند بگویند اینها را خودی زده. چرا که ابرویی ۲ خط ما بود و کسی خبر نداشت دشمن آنجا را گرفته است. لذا همه به اشتباه افتاده بودند.
بین ابرویی ۲و۳ تپه هایی به هم پیوسته بود. این پیوستگی در یک نقطه تمام می شد. اینجا یک شیار و آبراه بین دو تا تپه وجود داشت که زمان بارندگی، آب در این شیار جاری می شد. وقتی ما منطقه را گرفتیم، برای جلوگیری از نفوذ احتمالی ماشین دشمن و یا حمله انتحاری، بچه های مهندسی جلوی این شیار را خاکریز زدند.
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
🔴 ادامہ دارد ...
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
🔺انتشارات: یا زهرا
🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
@seyyedebrahim
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض سلام ،ادب و احترام خدمت اعضای محترم🌺
ان شاالله بنا داریم طبق قسمتی از #وصیت_نامه_سیدابراهیم ک سفارش به خودسازی کردند بزودی پادکستهایی با موضوع تقوا و گناه شناسی هرروز یک قسمت به سمع مبارکتون برسونیم...
ان شاالله ک قدمی مفید در راه خودسازی باهم برداریم...
فرازی از وصیت نامه شهیدصدرزاده:
#خودسازی_دغدغه_اصلی_شما_باشد
@seyyedebrahim
مُردۀ تقوی !
هرکس دنبال هوی برود هلاک می شود. همین جا مرده است، منتها نمی داند مرده است. خبر از حیات علمی، حیات تقوایی و حیات انبیاء ندارد. زبان و چشم و دستش را اصلاح نکرده است، مردۀ تقواست. از حیث تقوی و علم و عاقله مرده است. آدم عاقل این غلط ها را نمی کند، با حیوانات هیچ فرقی ندارد، آن ها هم ، اَکل و شُربی دارند. گرگ یک بره را هم می خورد ولی آخرش گرگ است. آیا تو هم می خواهی گرگ باشی؟ تو باید انسان باشی ! اگر بخواهی گرگ باشی، اشتباه کرده ای ، ضرر کرده ای.
[ آیت الله بهاء الدینی ، شهرۀ آفاق ، قم ، هنارس ، چاپ دوم،92 ، ص 38]
@seyyedebrahim
#شهیدانزندهاندونزدپروردگارشانروزیمیگیرند...
#سلامبرشهدا
پیداسـت
از آن بالا هـم
هوایمـان را داری...
سلام! صبحت بخیرعلمدار...🌹
@seyyedebrahim
#شهیدانزندهاندونزدپروردگارشانروزیمیگیرند...
#سلامبرشهدا
#لبخنـدت
آتش به جانـم میزند...
آری،
میخندی به آمال و آرزوهای دنیاییام!
و میگویی:
دنیا محل #مانـدن نیست...
بگذریـم...
سلام! صبحت بخیر علمدار...🌹
@seyyedebrahim
#صبحتبخیرمولایمن
چشمهای دل من
در پی دلداری نیست
درفراق توبجز
گریه مرا کاری نیست
سوختن درطلب
یوسف زهراعشق ست
بنازم به چنین عشق
که تکراری نیست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماسدعایفرج
@seyyedebrahim