از ازل در غمت عزادارم
روسیاهم، ولی تو را دارم،
تا که دور سر تو میگردم
با ملائک برو بیا دارم،
تا نفس دارم از تو میخوانم
تا که در حنجره صدا دارم،
در هر خانه را نخواهم زد
من به ارباب خود وفا دارم،
تو فراوان شبیه من داری
من ولی مثل تو کجا دارم؟
از دلم خوب باخبر هستی
شوق دیدار کربلا دارم،
دردمندم به من دوا بدهید
بیبهایم به من بـها بدهید
بال پرواز من شکسته شده
میشود که مرا شفا بدهید
قدم قدم داره دلم میزنه فریاد
با چشم گریون جلوی پنجره فولاد
خدا میدونه از خودم هیچی ندارم
هرچی که دارمو امام رضا بهم داد
خوبی هاتو نمیبرم از یاد
به آبروی پنجره فولاد
کربلا چشمم به حرم افتاد
گفتم امام رضا خونه ات آباد
شبهای آخر است، گدا را حلال کن
این هم بساطِ نوکر بی دست و پای تو
ما را ببخش گریه ی سیری نکرده ایم
چشمانِ خشکِ ما خجل از این عزای تو
به سرازیری باب القبله
تو سرازیری قبرم آقا
منو تنها نگذار
به شلوغی شبای جمعه ت
تو شلوغی های محشر جانا
منو تنها نگذار
منو تنها نگذار
من از این تنهایی می ترسم
منو تنها نگذار
بی تو از هر جایی می ترسم
آبروداری کن
که من از رسوایی می ترسم
حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را
به خون نشانده دل دودمان آدم را
غم تو موهبت کبریاست در دل من
نمی دهم به سرور بهشت این غم را
غبار ماتم تو آبرو به من بخشید
به عالمی ندهم این غبار ماتم را
زمان به یاد عزایت محرم است حسین
اگرچه شور دگر داده ای محرم را
اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم
هزار بار بمیرم نبینم آن دم را
گدای دولت عشقم که فرق بسیار است
گدای دولت عشق و گدای درهم را
به نیم قطره ی اشک محبتت ندهم
اگر دهند به دستم تمام عالم را
محبت تو بود رشته ی نجات مرا
رها نمیکنم این ریسمان محکم را
به عاشقان تو نازم که بهر جانبازی
گزیده اند همیشه خط مقدم را
گناهکارم و یک عمر چشم گریانم
به زخمهای تو تقدیم کرده مرهم را
به یمن گریه برای تو روز محشر هم
خموش می کنم از اشک خود جهنم را
سخن زسوز دلت با که می توان گفتن
که سوختی دل بیگانگانه را و مَحرم را
نشست تخت سلیمان به خون چو یاد آورد
حدیث قتلگه و ساربان و خاتم را
سپهر از چه نشد پاره پاره آن ساعت
که نقش خاک زمین دید عرش اعظم را
روا نبود که امت به سر بریدن تو
دهند اجر رسالت رسول خاتم را
بنات فاطمه را بانگ العطش بر چرخ
به جای آب بجوشد زسینه خون یم را
لب از ثنات نگیرد دمی، اگر ببُرند
هزار مرتبه دست و زبان میثم را
دل بسته ام مرا زسر خویش وا مکن
از من مرا جدا کن و از خود جدا مکن
هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر
گویم گرفته ای زعنایت رها مکن
در من اگر سعادت ترک خطا نبود
در تو کرامت است تو ترک عطا مکن
خواهی اگر زلطف بمن اعتنا کنی
دیگر به کثرت گنهم اعتنا مکن
نزد کریم فرق ندارند خوب و بد
یکجا قبول کن همگان را سوا مکن
اگر چه دوستت دارم،
از شهر ما رد شو،
هوای شهر ما تلخ است،
اینجا آخر دنیاست...
چه شد در من نمیدانم،
فقط دیدم پریشانم،
فقط یک لحظه فهمیدم،
که خیلی دوستت دارم...
خوشا آنکه تنها تورا،
دوستت دارد،
چه خوش تر اگر دوستدارش تو باشی،
قربون صحر های حرمت،
همه خوابن من باهات بهتر حرف میزنم،
کنار همه خودمو با تو تنها میبینم...
کسی چون من اگر دیدی،
برای دیدنت جان داد،
از او بستان تو جانش را،
در آغوشت بگیر لطفا...
حسین جانم...
اباعبدالله
هیچ تغییری نکردم شعر میخوانم هنوز
من همان جنگنده پیروز میدانم هنوز
بی کلک، بی شیله پیله، دستهایم بی نمک
از سیاست ها، دورویی ها گریزانم هنوز