🇮🇷°•| #خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
من به عنوان ارشد گروهان معرفی شده بودم.👮🏻♂
دوران آموزشی بود و عباس هم با من در گردان شهید باکری آموزش میدید. هر روز چندین بار نیروها را به خط میکردم و تمرین رژه میکردیم.😎💪🏻
در طول هشت ماهی که مسئولیت داشتم، حتی یک بار نشد که عباس دیر کند.⏰
صبح بعضی از روزها که برای نظارت بر وضعیت نظافت وارد آسایشگاه میشدم میدیدم که عباس کنار تخت با کفشهای واکسزده، موهای شانهکرده و لباسهای مرتب ایستاده است.🙂🤞🏻
چهره متبسمش من را مجذوب میکرد...💗🌸
🔖مجتبی کیانی_همکار شهید
🇮🇷°•| #خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
اوایل بهمن سال ۱۳۹۲ بود و آن سال همدان بسیار سرد شده بود.
سردار اباذری و عباس آماده بودند خانه ما. همه دور کرسی نشسته بودیم پدرم و مجتبی و حمید هم بودند.
عباس لباس زیبایی به تن داشت. از او سوال کردم:«لباستو از کجا خریدی؟ جنسش باید ترکیهای باشه!»
گفت:«جنسش ایرانیه و از سمنان خریدمش. من تا مطمئن نشم که جنس ایرانیه، نمیخرمش.
حضرت آقا گفته باید کالای ایرانی بخریم بايد تابع امر ولي باشيم.»
🔖 محمد درسی_دوست شهید
#ایرانی_بخریم...😊
#مدیون_شهداییم....☺️
#نه_به_غیر_ایرانی......😉
#مــا_ملـت_امــــــام_حسیـــ❤️ـنیم
#شہید_عبـــاس_دانشـگر 🖤
https://eitaa.com/joinchat/2246836256Cac6c1d283e
࿇࿐᪥✧🖤🕊🖤✧᪥࿐࿇
🇮🇷°•| #خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
اربعین سال ۱۳۹۴ بود. بعد از راهپیمایی در بینالحرمین عباس را دیدم. بعد از احوالپرسی لحظاتی در کنار هم نشستیم.🌱
روبروی ما گنبد و گلدسته حرم باب الحوائج حضرت اباالفضل العباس(ع) بود.😍
عباس گفت: «بیا یه دعایی بکنیم.»
همونطور که صورتش رو به حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس(ع) بود گفت: «انشاءالله سال دیگه در محضر اربابم حضرت اباعبدالله الحسین(ع) باشم.»🌙♥️
بعد رو کرد به من و گفت شما هم یه دعایی واسه من بکن. وقتی دیدم درخواستش جدی است همان دعای خودش را تکرار کردم و گفتم: « السلام علیک یا اباالفضل العباس(ع)»✋🏻
یکلحظه دیدم عباس سرش را پایین انداخته و گویا خودش را برای آمین گفتن آماده کرده است. من گفتم: «خدایا این عبدت، عباس آقا رو سال دیگه پیش حضرت اباعبدالله الحسین(ع) مهمون کن.»🤲🏻✨
هرگز باور نمیکردم که به زودی دعای او به اجابت برسد. عباس اربعین سال بعد در محضر حضرت اباعبدالله شرف حضور پیدا کرد.🕊🥀
🔖مهدی میرزایی_دوست شهید
#مــا_ملـت_امــــــام_حسیـــ❤️ـنیم
#شہید_عبـــاس_دانشـگر 🖤
https://eitaa.com/joinchat/2246836256Cac6c1d283e
࿇࿐᪥✧🖤🕊🖤✧᪥࿐࿇
🇮🇷°•| #خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
من معتقدم تخصص و تلاش لازم است اما کافی نیست.☝️🏼
اصلِ اصلِ ماجرا بی ادعا بودن است که به نام کسی مثل عباس، «شهیدِ مدافع حرم» را اضافه میکند.🦋🌿
رشد کردن و پرورش یافتن به ادعا و به سن و سال نیست. هم سن و سالهای عباس در دوران دفاع مقدس فرمانده لشکر بودند.✌️🏼
خیلیها را میبینیم که شاید متخصص تر از شهیدان اورنگ، طهماسبی، عشریه یا عباس باشند اما بویی از کمال نبردهاند.‼️
خیلی از این متخصص ها شاید یک قدم هم برای اسلام بر نداشته باشند اما ادعاهایشان گوش فلک را کر میکند!😒
عباس ها اما بیادعا در خدمت اسلام بودند.🙃🌱
🔖ابوالفضل موقر_همرزم شهید
#مــا_ملـت_امــــــام_حسیـــ❤️ـنیم
#شہید_عبـــاس_دانشـگر 🖤
https://eitaa.com/joinchat/2246836256Cac6c1d283e
࿇࿐᪥✧🖤🕊🖤✧᪥࿐࿇
🇮🇷°•| #خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
ایام نوروز سال ۱۳۹۵ عباس در سمنان مانده بود. پنجشنبه شبی بود که همراه عباس چند جا به عید دیدنی رفتیم.👫
آخر شب هم به خانه مادربزرگم آمد. موقع خواب گفت: «من میخوام صبح برم دعای ندبه»✋🏻
گفتم: «الان ساعت ۲ نصفه شبه! همهمون خستهایم، یه شبم اومدی خونه مادربزرگم...فردا نرو با هم صبحانه بخوریم...»🍞🍳
عباس گفت: «حالا باشه!»
صبح که بیدار شدم، دیدم عباس نیست...😐
🔖همسر شهید
╔═.•✾͜͡ ════════╗
➣ ❄️ @sh_daneshgar ⍣
╚════════ 🌹🌿 ═╝
🇮🇷°•| #خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
به بازار رفته بودیم. دفترچه ثبت عقد را قیمت کرد، فروشنده با خنده پرسید:
« واسه خودت میخوای؟»😄
عباس با همان متانت و صلابتش گفت: «بله!»😌
فروشنده پرسید: «مگه چند سالته که میخوای ازدواج کنی؟ جوونای این دوره و زمونه دنبال ماشین و خونهان»🚗🏠
عباس گفت: «با توکل به خدا اگه زندگی رو ساده بگیری، میشه ازدواج کرد!»✌️🏻
فروشنده این جمله را که شنید گفت: «درود بر همت بلند تو!»👏🏻✨
🔖مادر همسر شهید
╔═.•✾͜͡ ════════╗
➣ ❄️ @sh_daneshgar ⍣
╚════════ 🌹🌿 ═╝
🇮🇷°•| #خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
همیشه در مراسم های مختلف مداحی و ذکر مصیبت ائمهاطهار که در دانشگاه امام حسین(ع) برگزار میشد، شرکت میکرد.🏴✨
یک هفته قبل از اعزام او را دیدم. گفت: «آقای معاذاللهی، اگه توفیق شهادت نصیبم شد تو مجلس من روضه حضرت اباالفضل(ع) رو بخون...»🥀
توفیق شهادت نصیبش شد و روز چهلم شهید بود که من به خواستهاش عمل کردم.🎤
چهره عباس، تبسمش و نگاهش را هرگز فراموش نمیکنم. مهر و محبت او در دلم جای گرفته است. من عباس را بسیار دوست داشتم...🙂♥️
🔖محمد معاذاللهی_همکار شهید
╔═.•✾͜͡ ════════╗
➣ ❄️ @sh_daneshgar ⍣
╚════════ 🌹🌿 ═╝
🇮🇷°•| #خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
دو شب مانده بود به شروع اسفند ۱۳۹۴؛ شب نامزدیاش. یک بلوز معمولی پوشیده بود و با همان سر و وضع به خانه ما آمده بود!😬
-با همین لباس ساده میخوای بری بلهبرون⁉️
+اگه اول زندگی خرج تراشی کنم بعد یه مدت باید همه فکر و ذکرم پس دادن قرضام باشه! خوشبختی که به لباس و خونه نیست؛ دل آدم با محبت زنده است! اساس زندگی زناشویی محبته.💗👌🏻
به بابا گفتم نمیخوام برام کت و شلوار بخری ولی گفت حتماً باید برات کت و شلوار دامادی بخرم!
پدرم که از دور شاهد صحبتهای ما بود اشاره کرد که پیشش بروم. یواشکی گفت: «بهش چیزی نگو! خیلی اصرار کردم تا راضی شده براش کت و شلوار بخرم.»🤕
🔖خواهر شهید
╔═.•✾͜͡ ════════╗
➣ ❄️ @sh_daneshgar ⍣
╚════════ 🌹🌿 ═╝
🇮🇷°•| #خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
اواخر اسفند سال 1394 بود. عباس و من دوست داشتیم تحویل سال در حرم حضرت امام رضا(ع) باشیم.👫
وقتی پدرم متوجه شد که ما دوست داریم به مشهد بریم مقدمات سفر را فراهم کرد و ما خانوادگی به شهر مقدس مشهد مسافرت کردیم.🤩
در حرم امام رضا(ع)موقع تحویل سال برای خوشبختی و عاقبت بخیری خودمان دعا کردیم و در هر فرصتی باهم عکس گرفتیم.📸
الان که به عکس های زیبای آن سفر نگاه میکنم بهتر می توانم آمادگی عباس را برای شهادت درک کنم.🕊👌🏻
به این فکر میکنم افرادی که در زندگی
آرزوی شهادت دارند دنیا نیز برای آنها زیباتر می شود و اینکه حتماً به آرزویشان خواهند رسید.😉
🔖همسر شهید
╔═.•✾͜͡ ════════╗
➣ ❄️ @sh_daneshgar ⍣
╚════════ 🌹🌿 ═╝
🇮🇷°•| #خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
هیچ وقت نشنیدم که از موضع ترس حرف بزند.🙅🏻♂
نمیگفت: «بهمون شلیک کردن، خدا رحم کرد طوریمون نشد!»
با خوشحالی از عملیات تخریب برمیگشت و میگفت: «امشب بهمون شلیک کردن!»😃
هرکس میخواست کاری بکند او پایه بود! تخریبچی نبود اما در عملیات تخریب هم شرکت میکرد.💣
میگفت: «حداقل یه سیمچین که میتونم بدم دستتون! پس منم میام.»
ترس برایش بی معنا بود. اهل کار بود اما کارهایی که میکرد را جار نمیزد و همین مخلص بودن بود که به او جسارت میبخشید.🤛🏻✨
🔖عباس رحمانیان_همرزم شهید
╔═.•✾͜͡ ════════╗
➣ ❄️ @sh_daneshgar ⍣
╚════════ 🌹🌿 ═╝
🇮🇷°•| #خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
یک روز که وارد دفتر فرماندهی شدم دیدم عباس سرگرم تماشای یک کلیپ است.👨🏻💻
تا من را دید گفت: «تو هم بیا ببین!»
در آن فیلم تکفیریها فردی را دستگیر کرده بودند و به طرز فجیعی به شهادت رسانده بودند.😣
من به عباس گفتم: «وقتی این کلیپها رو نگاه میکنیم ترس و دلهرهمون زیاد میشه!»
گفت: «درسته ولی ما باید نقاط ضعف و قوت دشمن رو توی این صحنهها بررسی کنیم»🧐🔎
بعد از شهادتش با خودم میگفتم شاید کسی که نداند تکفیریها چقدر وحشی هستند به راحتی راهی سوریه شود؛ اما کسی که میداند آنجا چه میگذرد و داوطلبانه پا در این راه میگذارد، اجری مضاعف دارد و عباس اینگونه بود.🌱
🔖سهراب محمودی_همکار شهید
╔━━━๑ღ🌹ღ๑━━━╗
@sh_daneshgar
╚━━━๑ღ🌹ღ๑━━━╝
🇮🇷°•| #خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
صدای اذان که در دانشگاه میپیچید، عباس خود را برای رفتن به مسجد مهیا میکرد.✨
از جلوی در هر اتاقی که رد میشد و میدید که سربازها در آن هنوز مشغول کارند، با خوشرویی و محترمانه میگفت: «کار تعطیل!»😉
اگر همکارانش را هم میدید غیرمستقیم آنها را به نماز دعوت میکرد و میگفت: «ما رفتیم نماز!»✋🏻
جزو اولین کسانی بود که وارد مسجد میشد. بعضی از شب ها که عباس در اتاق من استراحت میکرد، هنگام اذان صبح که از خواب بیدار میشدم میدیدم که عباس رفته است.🚶🏻♂
برای خواندن نماز شب به اتاق خودش میرفت تا با خدایش خلوت کند. او دوست داشت که در سکوت و خلوت، نجوایی عاشقانه با خداوند داشته باشد...:)
🔖مرتضی ابراهیمپور_همکار شهید
╔━━━๑ღ🌻ღ๑━━━╗
@sh_daneshgar
╚━━━๑ღ🌻ღ๑━━━╝