#شهید_عباس _دانشگر ❤️
تــــو خندیدی و چشمانت
ز یادم بُـــــرد رفتن را
من از لبخنـــــدت آموختم
ز این دنیــا گذشتن را ...
╔═.•✾͜͡ ════════╗
➣ ❄️ @sh_daneshgar ⍣
╚════════ 🌹🌿 ═╝
•|💚
تو را با لهجه ی بارانی ات خواندم
یادت نشست...
روی قاب احساسم و رویایی شیشه ایم
پنجره ام تر شد ...
تو قطره های ناب بارانی ♥️••
#امامزمانی 💛🦋
♥️ʝơıŋ➘
|❥ @sh_daneshgar♥️
#تلنگرانہ 💡
بزارحقالناســـ رو
قشنگبراتمعنےڪنم :
حقالناســـ...
هموناشکایےِڪہامامزمانعج
برایِگنـاهایِمامیریزهــ... 💔:)
♥️...به خودمان بیایم.
💔| @sh_daneshgar
هرقدمۍڪہبراۍتحصیݪ
علمبرمۍدارید؛
قدمۍهمبراۍڪوبیدن
خواستہهاۍنفسانی
تقویتقواۍروحانۍ
ڪسب مڪارماخلاق
تحصیݪمعنویاتوتقوا بردارید✌️🏿🌱
• روحالله(:
╔═.•✾͜͡ ════════╗
➣ ❄️ @sh_daneshgar ⍣
╚════════ 🌹🌿 ═╝
هم اکنون ...🌸
امام زاده علی اکبر (ع) چیذر
به نیابت تمام اعضای خوب کانال 💞
دعاگویتان هستیم ✨
#ارسالی_از_ادمین
📿| @sh_daneshgar
#اجـابـت_حـاجت
🌸✨امـامـ صـادق ع ؛
اگـر ڪسی 《سوره مبارڪہ نجم》 را
بـرای بـرآورده شـدن حاجـاتـ بیست و یڪ بار
بـخوانـد ، حاجت او بزودی بـرآورده
مـی شـود✨
📚حـلـیـة الـمـتـقـین صـ 285
🍃#حدیث بنـدگـی
•═•••◈🌸◈•••═•
@sh_daneshgar
•═•••◈🌸◈•••═•
شهید عباس دانِشگَر ♡
با توجه به نظر ایشون ☝️🏻 لطفا شما هم نظرتون درباره افزایش پارت های رمان رو توی این نظرسنجی بهمون بگی
نظرسنجی مون تا فردا ظهر باز خواهد بود 🌹
ان شاء الله فردا ظهر نتیجه قطعی نظرسنجی مشخص میشه و از فردا شب اجرا اش می کنیم ☺️
امشب به دلیل بد قولی سه شب پیشمون ۳ پارت قرار میدیم 😍
✨| @sh_daneshgar
جماعت ما؛
رنگش "سرخ شهادت" است...✌️🏿💣
╔═.•✾͜͡ ════════╗
➣ ❄️ @sh_daneshgar ⍣
╚════════ 🌹🌿 ═╝
#رمان_عشق_پاک🌸
#پارت_12🦋
#تحولی_عظیم🌱
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
بعد از کلییییییی وقت گذرونی با گوشی و تلوزیون بلاخره غروب شد و مامان و بابام اومدن
امروز از اون معدود روزایی بود که بابام رفته بود دنبال مامانم و باهم برگشته بودن خونه
رفتم دم در استقبالشون
خواستم از بابام تشکر کنم که مامانم رو راضی کرد بزاره برم خونه ریحانه
بابام تا دید می خوام حرف بزنم فهمید چی می خوام بگم و با ایما و اشاره بهم فهموند که چیزی نگم
با خودم گفتم
- واااا ! خب چرا ؟! 🧐
بعد از اینکه مامانم و بابام لباس هاشون رو عوض کردن مونا خانم سفره شام رو چید و نشستیم سر میز تا شام بخوریم
سر غذا مامانم برگشت طرفم و گفت:
- مهسا آفرین که گوش به حرفم دادی. فکر می کردم بعد از اینکه به بابات هم گفتم اجازه نمیدم بری خونه اون دوستت باز کلی اصرار کنی ولی خوشحال شدم وقتی دیدم دیگه اصرار نکردی و پذیرفتی
دیگه کم کم داری بزرگ میشیا
تازه فهمیدم که چرا بابام ازم خواست که ازش تشکر نکنم
پس موفق نشده مامانم رو راضی کنه و خودش چون دلش نیموده منو ناراحت کنه گفت تو برو جواب مامانت با من
فوری جواب مامانم رو دادم:
- وااااا مامان یه جوری میگی انگار من خیلی بچه ی پررویی بودم ... تازه دارم بزرگ میشم ؟؟؟؟ ☹️
- خیلی خب حالا خودتو لوس نکن شامتو بخور
- چشم
بعد از اینکه شاممون تموم شد رفتنم تو اتاقم
یکم درسام رو خوندم.. یکم گوشی و باز کردم.. و یکم هم کار های عقب افتاده ام رو انجام دادم
کارام که تموم شد نگاهی به ساعت انداختم ساعت یک و ربع بود
آخ آخ آخ 🤭
برم بگیرم بخوابم که فردا می خوام برم خونه ریحانه
حالا خدا کنه مامانم فردا به سرش نزنه بمونه خونه اینطوری نمی تونم برم خونه ریحانه 🤦🏻♀
از روی میز تحریرم بلند شدم و رفتم سمت تختم و خوابیدم ...
چشم هامو بستم ...
به فردا و اتفاقاتی که ممکن بود بیافته فکر می کردم که خوابم خورد 😴
ساعت ۱۰ با صدای جارو برقی از خواب بیدار شدم و رفتم پایین
مونا خانم داشت پذیرایی رو جارو می کشید
- سلام
- سلام. صبح به خیر. ای وای ببخشید با صدای جارو برقی از خواب بیدار شدید ؟؟ شرمنده دیگه خیلی خونه کثیف شده بود حتما باید جارو می کشیدم
- اشکال نداره اتفاقا خوب شد بیدار شدم
- صبحونه بیارم براتون ؟؟
- آره لطفا
رفتم دست و صورتم رو شستم و منتظر شدم که مونا خانم صبحونه ام رو برام بچینه روی میز غذا خوری
بعد از اینکه صبحونه ام رو خوردم نگاهی به ساعت انداختم
تقریبا ساعت ده و نیم شده بود
بلند شدم رفتم تو اتاقم تا خودم رو آماده کنم برای امروز و خونه و ریحانه ...
مدام به این فکر می کردم که اونجا چه اتفاقی می افته
یه شوق خاصی داشتم 😍
همیشه دوست داشتم رابطه ام با ریحانه صمیمی تر بشه و احساس می کردم که حالا داره اینطور میشه ...
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
رمان جدید عشق پاک در کانال زیر 😍👇🏻
💌| @sh_daneshgar
#رمان_عشق_پاک🌸
#پارت_13🦋
#تحولی_عظیم🌱
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
سعی کردم یه لباسی بپوشم که با ریحانه همخونی داشته باشه
نگاهم رو توی کمدم چرخوندم
دنبال یه لباس نسبتا پوشیده میگشتم
هیچی نبود 🤦🏻♀
دستمو کردم توی کمدم تا از بین لباس هایی که اون پشت مشتای کمدم بودن یه لباس پیدا کنم ...
بالاخره پیداش کردم 😍
یه مانتو توسی جلو باز
یه زیر سارافنی بلند که رنگش به اون مانتو می خورد داشتم و می خواستم اونو زیر مانتو بپوشم
با شال توسی ...
و یه آرایش ملایم
بعد از دو ساعت بلاخره آماده شدم 😍
خیالم راحت شد که دیگه آماده ام
به خاطر همین هم رفتم سمت گوشی ام
چون می دونستم اگه برم سمت گوشی ام دیگه ازش کنده نمیشم و می ترسیدم دیر آماده بشم و دیر برسم خونه ریحانه
با خودم عهد کرده بودم تا حاضر نشدم نرم سمت گوشی ام
گوشی ام رو باز کردم
ریحانه پیام داد و آدرس خونه شون رو فرستاده بود
خونه شون با خونه ما تقریبا نیم ساعت فاصله داشت
نگاهمو به ساعت بالای گوشی ام انداختم
ساعت دوازده و بیست دیقه بود
دیگه باید راه می افتادم ...
از روی صندلی تو اتاقم بلند شدم و رفتم پایین
سوییچ ماشینم رو از روی جاکلیدی دم در برداشتم ...
اولین باری بود که داشتم سوارش میشدم 🤩
فورا خطاب به مونا خانم گفتم خداحافظ و بدون اینکه منتظر جوابش بمونم زدم بیرون
رفتم سمت ماشینم درشو باز کردم و نشستم توش
تقریبا به جز بچگیام که راننده بازی می کردم دیگه سمت راننده ماشین نشسته بودم
حس جالبی داشت 🙂
ولی جالب تر از اون احساس دیدن ریحانه بعد از یکی دو هفته دوری بود 😍
به خاطر همین هم فورا استارت زدم و راه افتادم سمت خونه ریحانه
دقیقا سر وقت رسیدم
با خودم گفتم ایول 👌🏻
نزدیک خونه شون یه جا پارک پیدا کردم و ماشینمو پارک کردم و پیدا شدم و رفتم سمت در خونه شونو و زنگ زدم
نمای خونه شون توجه امو به خودش جلب کرد خیلی قشنگ و شیک بود
چند لحظه ای صبر کردم ولی درو باز نکردن
دوباره زنگ زدم
بعد از چند لحظه ریحانه درو باز کردو گفت:
- خوش اومدی عزیزم بیا تو
درو هل دادم و وارد شدم
خونه اونا هم مثل خونه ما یه حیاط بزرگ و قشنگ داشت
بعد از چهل پنجاه قدم توی حیاط شون رسیدم به در ورودی ریحانه اومد دم در استقبالم و رفتیم تو
- سلام گلم 😍 خیلــــــــی خوش اومدی
بهت زده جواب دادم:
- سلام عزیزم ممنون
ظاهر ریحانه برام خیـــــــــــــــــــــلی عجیب بود
ریحانه ای که بیرون از خونه حسابی محجبه است و چادر مشکی می پوشه
و حتی خیلی وقتا در مقابل نا محرم اخموعه 😠
تو خونه با یه پیرهن و شلوار معمولی با رنگ شاد می چرخه و همش لبخند روی لبشه و حتی آرایش هم می کنه !!!
انقدر از دیدن ریحانه متعجب شده بودم که متوجه تعجبم و شد و گفت:
- چیه ؟!
- هیچی فقط اصلا باورم نمیشه که توی خونه این شکلی باشی و بیرون اون شکلی
- هههه 😂 آره دیگه دنیای ما دختر چادر یا اینجوریاس پیش نامحرم مون با پیش محرم مون زمین تـــــا آسمون فرق داره
- چه جالب
- آره ...
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
رمان جدید عشق پاک در کانال زیر 😍👇🏻
💌| @sh_daneshgar
شهید عباس دانِشگَر ♡
نظرسنجی مون تا فردا ظهر باز خواهد بود 🌹 ان شاء الله فردا ظهر نتیجه قطعی نظرسنجی مشخص میشه و از فردا
پارت سوم امشب رو چون خیلی باحاله و کم کم داریم به جاهای اصلی و جالب رمان نزدیک میشیم فعلا نمی زارم 😌😉
منتظر سوپرایز ساعت ۲۱ باشید 😍
آقاۍمامطمئنباشیدڪہدر
ڪمینآنھاهستیموبہآنھا
اجازهعبورجزبر
روۍاجسادمانرانخواهیمداد(:✌️🏿
『وپیروزۍجزبراۍ
خداۍعزیزوحڪیمنیست(:🌿』
• ابومھدیالمُهندش
╔═.•✾͜͡ ════════╗
➣ ❄️ @sh_daneshgar ⍣
╚════════ 🌹🌿 ═╝