#عشق یعنے:
خدابااینڪہاین
همہگناهڪردیمبازم
مثـلہهمیشہ،
انقدرآبرومونروحفظڪرد
ڪہهمہبهمونمیگن
#التماسدعا🌿
📖خاطره
عباس در دوره تکتیراندازی که برای مربیان دوره جنگافزار گذاشته بودند شرکت کرد. سلاح قناصه را بیشتر با من کار میکرد. در این دوره خوب ظاهر شده بود و توانمندیاش را نشان داده بود. میخواست که یاد بگیرد و یاد میگرفت؛ خوب هم یاد میگرفت. در یاد گرفتن استفاده از سلاحها، از مرتبه فعال بودن گذشته بود و در مرتبه بسيار فعال بود! خودش به ما برنامه میداد. میگفت حاجرضا بیا فلان سلاح رو یادم بده. حالا که عباس شهید شده میشود گفت که حتی گاهی خودش سلاح و مهمات میآورد تا کاربرد سلاحها را یاد بگیرد. از اساتید مختلف برای آموزش سلاحها دعوت میکرد. ذهن فعالی داشت. شجاعت یادگیری هم در وجودش بود. از چیزهایی که بلد نبود نمیترسید، به سمتشان میرفت و یادشان میگرفت. هرچیزی را که احساس میکرد اطلاع کمی درباره آن دارد، میپرسید.
🖊سرهنگ پاسدار رضا حاجی بیگلو- همکار شهید
💠
📖خاطره
پرجنب و جوش بود و دوست داشت در همه زمینهها یاد بگیرد و رشد کند. من شبها با یکی از همرزمان به شناسایی میرفتم. عباس فرمانده گروهان بود اما دوست نداشت لحظهای بیکار بماند. از من میخواست او را همراه خود به شناسایی ببرم. من هر بار با بهانهای شانه خالی میکردم! میشناختمش، اگر میآمد، آرام نمیگرفت. میرفت جلو و درگیر میشد. ترس در چهره عباس دیده نمیشد.
🖊عباس رحمانیان-همرزم شهید
💠
🌸🌼🍃🌷🍃🌸🍃🌹🍃🌼
📖خاطره
۲۵ خرداد ۹۵ مصادف با هشتم ماه مبارک رمضان بود. هوا بسیار گرم بود. دلم میخواست در مراسم تشییع پیکر عباس شرکت کنم اما گرمای هوا مانعم شد. بعد از مراسم، وقتی خبر حضور گسترده مردم را شنیدم، حسرت خوردم از این که توفیق حضور در این مراسم را پیدا نکردم. با خودم میگفتم کاش گرما را تحمل میکردم و میرفتم...
این حسرت در تمام طول روز با من بود تا این که شب، در خواب دیدم که به امامزاده علی اشرف(ع) مشرف شدهام. حرم امامزاده سراسر نور بود و از مزار عباس، نوری به آسمان میرفت. به جای ساختمان حرم و شبستانها، قصری بنا کرده بودند. من، غرق در تماشای این زیباییها، کنار مزار عباس نشستم و شروع کردم به خواندن آیهالکرسی. دیدم دو نفر با چهرههای نورانی سمت راست و چپ مزار عباس نشستهاند.
🖊خانم مرتضینژاد- نمازگزار مسجدالزهراء
🌸🌼🍃🌷🍃🌸🍃🌹🍃🌼
📖خاطره
عباس در خانوادهاي مذهبي و متدين پرورش پیدا کرده بود. من چندباری توفیق داشتهام تا با خانواده عباس دیدار کنم یا تماس تلفنی داشته باشم. پدر عباس پیش از تولد او در شهرستان سمنان، فعالیتهای قرآنی فراوانی داشت و زندگیاش با قرآن عجین شده بود. در چنین خانوادهای است که کسی به نام عباس متولد ميشود و رشد میکند و به این درجه والا میرسد. بنابراین من معتقدم که خصوصیات رفتاری و خلقیات عباس ریشه در ویژگیهای خانواده او دارد.
🖊ابوالفضل موقر-همرزم شهید
🌺🍃🌺🍃🕊🍃🌺🍃🌺
#جوان_مومن_انقلابی
#شهید_عباس_دانشگر
#شهید_شاخص_سمنان_۹۹
🌷
📖خاطره ✉️
🌸🌼🍃🌷🍃🌸🍃🌹🍃🌼
به سردار اباذری پیشنهاد داده بود که کارگروهی تشکیل شود تا جوانانِ دانشجو بیایند و پیشنهادات خود را برای بهبود روندهای آموزشی مطرح کنند. این هدف، دغدغه عباس بود. به فضای آموزشی دانشگاه، نیروی انسانی، اساتید، محتواهای آموزشی، روشهای تدریس و نحوه برخورد با دانشجویان بسیار میاندیشید و نقد داشت. این دغدغههای فرهنگی فکرش را مشغول میکرد. شاید همین دغدغهها بود که باعث شد سردار با پیشنهادش موافقت کند و کارگروه مشاوران جوان تشکیل شود. دوره دانشجوییاش که به پایان رسید، فعالیتش را در این کارگروه آغاز کرد. هدایت کارگروه مشاوران و دبیری نشستها را بر عهده داشت و به شدت پیگیر به ثمر نشستن اهداف این کارگروه بود. طولی نکشید که سردار تواناییهای مدیریتی عباس را در همین جلسات کشف کرد و او علاوه بر دبیری این کارگروه در دفتر سردار هم مشغول فعالیت شد. کار او از نگاه ما بسیار سنگین و خستهکننده بود و ما فکر میکردیم که او کمتر فرصت فکر کردن پیدا میکند . اما هربار که جلسات کارگروه تشکیل میشد عباس با دستی پر از پیشنهادات در آن حاضر میشد. او همواره حرفی برای گفتن داشت.
🖊مجتبی حسینپور-همکار شهید
#شهید_مدافع_حرم_عباس_دانشگر
#جوان_مومن_انقلابی
📖خاطره
هرسال در ماه مبارک رمضان بعد از اقامه نماز ظهر و عصر توسط امام خامنه اي مدظله العالي ، قاریان و حافظان قرآن کریم این افتخار را دارند که ساعتی را در حسینیه امام خمینی(ره) بيت رهبري پای سفره معنوي قرآن بنشینند و یک جزء از قرآن کریم را تلاوت كنند.
از آنجايي كه من هم جزو حافظان قرآن کریم هستم آرزوی شرکت در این محفل را در دل میپروراندم تا دقايقي را در حسينيه جزءخوانی کنم. در سال 97 که به حسینیه امام خمینی(ره) مراجعه کردم، بخت آن را نیافتم که نامم در زمره جزءخوانها قرار بگیرد. به خانه آمدم و بسیار ناراحت بودم. در این فکر بودم که چرا زودتر برای حضور در این مراسم پیگیری نکردم. مادرم که متوجه ماجرا شد گفت:«شهدا زندهاند و مشکلگشایی میکنند! من هم به شهید عباس دانشگر متوسل میشوم و انشاءالله مشکل تو حل میشود.»
سه روز پس از این گفتگو با من تماس گرفتند و گفتند که در بیستمین روز خردادماه، میتوانی در حسینیه حضور پیدا کنی و ده صفحه از جزء 25 قرآن کریم را قرائت کنی. در پوست خودم نمیگنجیدم. تقویم را برداشتم و شروع کردم به ورق زدن تا برسم به روز موعود. یادم آمد که بیستم خرداد، سالروز شهادت عباس است. با خودم گفتم:« عباس دعای مادرم را شنید!» حیرتزده بودم از این که شهدا چه زود مشکلگشایی میکنند.
روز موعود رسید. با دلی سرشار از شوق راهی حسینیه شدم. پس از قرائت، صلواتی هدیه به روح عباس از جمع گرفتم و قرائت را آغازکردم. احساس خوبی بود دعوت شدن به بيت رهبري با دعوتنامه شهید عباس دانشگر. 🌷
🖊عبدالکریمی- یکی از کاربران فضای مجازی