فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره 📜
🌹هردوی ما سرماخورده بودیم ،آب ریزش بینی وسرفه عجیبی یقه مارا گرفته بود،دکتربرایمان نسخه پیچید،داروها راکه گرفتیم سوار تاکسی شدیم که به خانه برویم،راننده نوار 🌹روضه گذاشته بود،ماهم که حالمان خوب نبود،دائم یاسرفه می کردیم یا بینی خودمان را بالامی کشیدیم،راننده فکر کرده بودبا صدای روضه ای که پخش می شود گریه می کنیم...
سر کوچه که رسیدیمحمید دست کردتوی جیب تا کرایه بدهد،راننده 🌹گفت:《آسید!مشخصه شما وحاج خانم حسابی اهل روضه هستین،کرایه نمیخوادبدین،فقط مارو دعاکنین،》حتی توقف نکردکه ماحرفی بزنیم،بعد گازش را گرفت ورفت،من وحمیدنشستیم کنار 🌹جدول نیم ساعتی خندیدیم،نمی توانستیم جلوی خنده خودمان را بگیریم،حمید به شوخی گفت: عه حاج خانم کمترگریه کن!
•|خاطرهاے از شهید💔
حمید سیاهکالی مرادی🕊|•
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_محمد_حسین_حدادیان 🕊
#کپی_با_ذکر_منبع_و_صلوات 📿
࿇࿐᪥✧🍃🌻🍃✧᪥࿐࿇
@sh_hadadian74
࿇࿐᪥✧🍃🌻🍃✧᪥࿐࿇
#خاطره
همرزم شهید:
شب قبل از شهادت بابک❤️بود.
یه ماشین مهمات تحویل من بود.من هم قسمت موشکی بودم و هم نیروی آزاد ادوات.
اون شب هوا واقعا سرد بود.
بابک❤️ اومد پیش من گفت:
" علی جان توی چادر جا نیست من بخوابم.پتو هم نیست."
گفتم : تو همش از غافله عقبی.بیا پیش من.
گفتم:بیا این پتو ؛ اینم سوءیچ ....برو جلو ماشین بخواب، من عقب میخوابم.
ساعت 3شب من بلند شدم رفتم بیرون.
دیدم پتو رو انداخته رو دوش خودش داره #نماز
میخونه (وقتی میگم ساعت 3صبح یعنی خدا شاهده اینقدر هوا سرده نمیتونی ار پتو بیای بیرون!!)
گفتم:بابک❤️با اینکارا شهید نمیشی پسر..
حرفی نزد😭
منم رفتم خوابیدم.
صبح نیم ساعت زود تر از من رفت خط
و همون روز #شهید شد😭
#شهید_بابک_نوری ❤
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج 🌹
#شادی_روح_شهدا_صلوات ♡
#ما_ملت_امام_حسینیم🏴
#شهید_محمد_حسین_حدادیان✨
ⓙⓞⓘⓝ↴
❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
#خاطره
🍃🌸روایتمادربزرگوارشهیدحدادیان
درکتــابآرامجان💖
🌷ــــــــــــ🌷ـــــــــــــ🌷ــــــــــــــ🌷
مغازه ی روبروی خانه ی ما انواع واقسام شغل هارامی زد ولی نمی چرخید. گل فروشی ،قصابی،میوهفروشی،
محمدحسین می گفت:((نمی دونم روی چه حسابیـه که این هرشغلی می زنه نمی گیره. )) مدتی بعددوسه جوان شهرستانی آمدندوبستنی فروشی راه انداختند.
دل محمدحسین برایشان می سوخت. برای برکت کسب وکارشان خیلی دعامی کرد. من وزهرا را وادارکرد به دعاکردن . طولی نکشید که کارشان رونق گرفت .
محمدحسین دم به دقیقه ازشان خریدمی کرد. گاهی باخنده می گفت:((اگه اینابدونن من چه قدر براشون دعاکردم نصف درآمدشون رومیدن به من!))
🌷ــــــــــــ🌷ــــــــــــ🌷ــــــــــــ🌷
✨الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرَج✨
#شادی_روح_شهدا_صلوات 📿
#شهید_محمد_حسین_حدادیان♡
🕊به {کانال شهید محمد حسین حدادیان} بپیوندید🕊
❥• @sh_hadadian74 ☃
─┅═❅🕊❅═┅─
#خاطــره📒
|دوسټشہـید|
یکروزماازسمټواحدخودبہماموریټاعزامشدیم
وبہعلټطولانـےشدنزمان⏰کہبایکشب🌙 زمستانیسردهمزمانشدهبود ☃❄️
مجبورشدیمکہهنگامبرگشټازماموریټ
بہعلټنمازوگرسنگےبہیگانخدمتیبابڪبرویم.
بہپادگانرسیدیموپسازپارککردنماشین🚓
بہسمټساختمانرفتیموچندینباردر🚪زدیم .
طبقمعمولبایدیکسربازدَرِساختمانرابازمیکرد
اماانگارکسےنبود🙄.
بعدازدهدقیقہدیدیمصدایِپامیآید👣
ویکنفردررابازکرد.
بابڪآنشبنگهبانبودباخشمگفتیم😠
باباکجابودیآخہیخکردیم🥶پشتدر🚪
لبخندیزدومارابہداخلساختمانراهنماییکرد💁🏻♂ وارداتاقشکہشدیمباسجادهای📿روبہروشدیم
کہبہسمټقبلہوروی
آنکلاماللهمجید📖وزیارتعاشورابود ،
تعجبکردم😳گفتمبابڪنمازمےخوندی ؟!
باخندهگفتهمینجوریمیگن.
یکنگاهیکہبہرویتختش 🛏انداختیم
باکتابهای📚مذهبےودرسےزیادۍروبہروشدیم منهمازسرکنجکاوی🤓درحالورقزدن
آنکتابها📚بودمکہاحساسکردمبابڪنیست ، بعدازچنددقیقہباسفرهنان🍞ومقداریغذاآمد🍚 گفټشماخیلےخستہایدتایکمشاممیخورید
منمنمازمراتماممیکنم.
مابہخوردنشاممشغولشدیم
وبابڪهمبہماملحقشداماشامنمیخورد
مےگفټشمابخوریدمنمیلیندارم🙂
ودیرترشاممیخورمتاآنجاییکہمثلپروانه🦋
دورمامیچرخید💫
وپذیراییمیکردخلاصہشامکہتمامشد
نمازراخواندیموآمادهیرفتنبہادامہمسیر
کہچشممان👀 بہآشپزخانهافتادوباخندهگفتیم😂 کلکخانبرایخودټچیکنارگذاشتیکہشام
نمیخوری؟!😉
بابڪخندهیآرامیکردومیخواستمانع❌
رفتنمابهآشپزخانہشود.
ماهمکہاصراراورادیدیمبیشتربرایرفتنبه آشپزخانهتحریکمیشدیم.
خلاصہنتوانسټجلویمارابگیرد
وماواردشدیمودیدیمکہدرآشپزخانهوکابینت چیزینیسټدریخچالرابازکردیم
وچیزیجزبطریآبنیافتیم 🍾
نگاهمبهسمټبابڪرفټکہکمےگونہوگوشهایش سرخشدهبودوخندهایشراازمامیدزدید.🤗
اینجابودکہمتوجہشدیمبابکهمانشامراکہ سهمیہخودشبودبرایماحاضرکردهاست :)💔
@sh_hadadian74
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین🍃
#خاطره
نقطه هدف
ساعت هشت شب از دانشگاه میآمد و سریع لباسش را عوض میکرد تا خودش را به باشگاه برساند و ساعت دوازده شب به خانه باز میگشت.آن قدر خسته بود که کوله پشتیاش را روی زمین میکشاند و همان جا روی زمین دراز میکشید و میخوابید،تا برای فردا آمادگی داشته باشد که به باشگاه برود.برای کارهایش برنامه ریزی داشت ک هدفش را تعریف کرده بود.دو سال سختی های دوره آموزشی و باشگاه رفتن را به جان خریده بود تا خودش را برای سربازی امام زمان(عج)آماده کند،میگفت سرباز آقا باید سالم باشد و بدنی قوی داشته باشد.
وقتی آقا ظهور کند برای سپاهش بهترین ها را انتخاب میکند.من هم باید به آن درجه برسم،اعتقادش این بود...🌷☘
#شهیدمحمدرضادهقان
نقل از :(مادر بزرگوارشهید)
#ابووصــال ✨
@sh_hadadian74 🌸🍃
#خاطــره🎞
رفیق شهید :
اوایل خدمت تو توپخونه لشکر۱۶رشت بودیم.💣
من،ایمان،رضا،فردین،بابک ... همون روز اول بابک ارشدمون شد.
یک روز بهم گفت :
"من آرزومه برم سوریه..."🥀
ارزوش این بود بره شهیدبشه. گفتم:
"بابک پس چرا نمیری؟" گفت:
"اجازه نمیدن برم،ولی هرطور شده میرم."🕊🌱
تاامروز بعد ماه ها، اخبار گفت کارداعش تموم شده.
تودلم گفتم اخ خداروشکر🤲🏻.
یهو بابک اومد توذهنم.🤔
گفتم امروز داعش تموم شد و بابک نتونست بره سوریه...
یهو خبر #شهادتش به دستم رسید....💔
#شهیدبابڪنورے
@sh_hadadian74🍃🌸
#معࢪفۍ_شھید_فاطمیہ
شھیدمحمدحسینحدادیان:
#خاطره
شھیدمحمدحسینحدادیاندࢪ²³د؎ماه
سال¹³⁷⁴دࢪتھࢪانمتولدشد.
دانشجو؎علومسیاسےبود.
ازهمانڪودڪےخادمهیئتࢪٵیتُالعباس چیذࢪشد،
وڪوچڪتࢪینخادمبود.
دࢪچھاࢪسالگےهمعضویتدࢪبسیجࢪاگࢪفت
دࢪهیئتࢪٵیتُالعباس(ع)همڪاࢪها؎خدماتے هیئتࢪا انجاممیدادوھمڪاࢪها؎حفاظت امنیتبسیج...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━┓
@sh_hadadian74🏴
┗━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
#معࢪفۍ_شھید_فاطمیہ
#همقدم_با_شهید_حدادیان 🪴
#خاطره
مادرشھید:
آنروز؎ڪہمنمحمدحسینرابہسوریہ
فرستادم،منتظربودممنتظراسارت،
جانباز؎وشھادتش..مۍدانستم
آنھارحمندارند..آمدهاندڪہاسلام
رانابودڪنندوشنیدهودیدهبودمڪہ
چہبلایۍسرمدافعانحرمآوردند(:
امااینڪہیڪهمچیناتفاقۍدرایران،
درتھران،درامنترینشھراسلامۍجھان
برا؎پسرمبیفتد!ڪمۍغیرمنتظرهبود🙂💔
درآویششقۍباهرچہڪہدردست
داشتندبہمحمدحسینضربہزدهبودند..
همہنیزهبہدستبہجانمحمدافتادند..
حتۍفڪرشراهمنمۍڪردمداعشدرتھران..!
شھادتجوانانمانرادرتھراندرزمان
فتنہهاشاهدبودیم!اماایننو؏
شھادتبہاینوحشتناڪۍنداشتہایم..
•|شھیدمحمدحسینحدادیان|•
|💚@sh_hadadian74