❀﴾﷽﴿❀
#رمان_من_نیلا_نیستم 🌿
#قسمت۱۲۹❣
دختر به زور در را باز کرد و دوان دوان از پله ها پایین رفت.
چند پله ای که رفت گفت:
-میدونید مشکل پسرتون چیه؟ اینکه فکر کرده خیلی زرنگه.
مادر هم به دنبالش دوید. چادرم را پوشیدم و دنبالشان رفت.
یکهو در باز شد و نیما وارد شد. مثل برق گرفته ها نگاهمان می کرد.
-دیدی گفتم میام؟ باور نکردی!
نیما به حالت داد گفت:
-چه غلطی کردی ساناز؟
پوزخندی زد و گفت:
-همین که میبینی. دفعه بعد با پلیس میام جمعت میکنم.
-ما یه کات ساده کردیم. توی همه رابطه ها این شکلیه، نزار بزرگتر بشه وگرنه برای خودتم بده.
-دو ساله منو علاف خودت کردی، بعد میگی کات ساده؟
نیما جلوی در ایستاده و گفت:
-حق نداری از این در بیرون بری.
-برو اونور نیما!
همین موقع مادر روی زمین افتاد و پای ساناز را گرفت. التماس می کرد و گفت:
-تو رو خدا. جوون عزیزت نکن.
ساناز پایش را به شدت از مادر جدا کرد و گفت:
-خوش ندارم یکی به پام بیوفته!
با صدای جیغ جیغی گفت:
-نیماا برو اونور.
نیما مصمم ایستاده بود و کنار نمی رفت. ساناز جیغ بنفشی کشید.
آنقدر بلند که گوش هایمان را گرفتیم. مادر، خاک آلود بلند شد و گفت:
-نیما بزار بره. آبرومون رفت.
نیما کمی سست شد و یک قدم از در فاصله گرفت. ساناز در را باز کرد و محکم کوبید.
نیما روی زمین افتاد و سرش را پایین انداخت .
زیر لب می گفت:
-خواستم همه چیزو از نو بسازم... نشد!
صدایش را از نجوا خارج کرد و داد زد:
-خدایااا چرا کمکم نکردی؟
مادر بی حال شد و روی زمین افتاد. دستانش را گرفتم و کشان کشان به خانه رساندم. روی مبل رهایش کردم و آب قندی برایش بردم.
با قاشق به خوردش دادم و به سراغ نیما رفتم.
همان جا روی زمین نشسته بود.
بازو اش را گرفتم و گفتم:
-بلند شو داداش.
آرام گفت:
-ولم کن زهرا. بزار به درد خودم بمیرم.
-این چه حرفیه! مگه من مردم که تو اینجوری کنی با خودت؟
-میبینی که!
-چرا باهاش بهم زدی؟
خندید و گفت:
-همه ی رابطه ها همینند.
-دختر خوبی نیست؟ مثلا برای ازدواج؟
-نه بابا! نه اینکه دختر خوبی نباشه نه. این رابطه داشتنا خود به خود آدمو به بقیه بد معرفی می کنه.
مثلا من از کجا بدونم این دختر با کس دیگه ای نبوده؟ خب باید بهم حق بدی. کسی که با یه دوست دارم، خام میشه لایق همسریه؟
درست می گفت. کمی سکوت کردم و گفتم:
-خب جز این دلیلت چیه؟
سرش را پایین انداخت و گفت:
-من میخوام زندگی جدیدی رو شروع کنم. اون منو یاد گذشتم میندازه.
-چه زندگی؟
-اون روزی که باهات اومدم بیرون رو یادته؟ گفتم میخوام یه امشبو بچه حزب اللهی باشم؟
-آره... یادمه.
-اون شروعش بود. حس آرامشی که اون موقع داشتم منو وسوسه کرد بدونم اون آرامش از چیه؟ خلاصه چند وقتی هم هست میرم مسجد.
خیلی خوشحال شدم و با ذوق گفتم:
-راست میگی؟ چه عالی!
-آره... خیلی چیزا یاد گرفتم. یکی از دلایل اینکه دوست نداشتم با ساناز باشم همین بود. دوست دارم مثل بچه مذهبیا باشم، دوست ندارم نیمایی باشم که هیچ آرامشی توی زندگیش نداره. دوست دارم کسی که باهاش زندگیم رو تقسیم می کنم از جنس کسایی باشه که دوستشون دارم.
سرش را بالا آورد . پرده ی اشک جلوی چشمانش را گرفته بود و گفت:
-دوست دارم مثل تو باشه...
این نیمایی که من دیدم با نیمایی که همیشه با من زندگی می کرد و اوایل چادری شدنم مرا مسخره می کرد نبود!
دستان بزرگ مردانه اش را گرفتم و گفتم:
-خوشحالم ازت...
خودش را از روی زمین جمع کرد و لنگان لنگان به طرف خانه رفت.
نیما خیلی احساسی تر شده بود! قلبش صاف بود و سادگی در کلام داشت.
ادامه دارد...
#نویسنده_مبینا_ر
@sh_hadadian74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ #قرار_شبانه ✨
سلام که من هواتو کردم ...💔
السلام علی الحسین 🖐🏻
نوکرت رو بگیر تو بغل حسین ♥️
هر شب هستم حرم تو 😍
ولی میبینم که دوباره خوابم انگار! 😞
وای از تکرار… 😭
شب به خیر ای حرمت
شرح پریشانی ما🌙
🌟 التماس دعای فرج 🌟
•┄═•✨🌙•═┄•
@sh_hadadian74
•┄═•✨🌙•═┄•
🌸✨ #شهید_حسین_علمالهدی:
نه چپ، نه راست، صراطِ مستقیم...
بیتفاوت نباشیم...
به قولِ #شهید_آوینی: آن که ادعای شیعه بودن دارد! قطعا امتحان کربلا را پس خواهد داد...
#کمی_با_شهدا 🌈🌱
#رزقِ_معنوی💫
❤️🍃★| @sh_hadadian74
#نماز🌸
#تلنگــرانه
🎙حجتالاسلامقرائتی:
وقتےپلیـسبهشمامیگهلطفا گـواهینامه!
شمااگهپاسپورت,شناسنامه,کارت ملےیاحتےکارتنمایندگےمجلسروهمنشون بدیبازممیگهگواهینامه...!
وقتیاوندنیاگفتننماز؛
هرچےدمازانسانیت,معرفتو...بزنی
بهتمیگنهمهاینهاخوبهشمااصلکاری
رونشونبده..نماز...:)🖇
@sh_hadadian74
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
✨| #کلیپ شهید ...🕊🌸 #باران رحمت الهی است ☁️💦 که به زمین خشک جانها ... حیات دوباره می دهد 😍 🌧| @sh_
مقام معظم رهبری به ما فرمودند: ریختن خون محمدحسین دارای برکاتی است که در آینده معلوم می شود. چند وقت بعد به برکت خون محمدحسین بود که انتشارات و خانقاه های اغتشاشگران بسته شد.
✨| به نقل از پدر شهید
•|🌹 @sh_hadadian74 🌹|•
امشب رو به روی گنبد ثامن الحجج امام مهربانی ها امام رضا علیهالسلام به یاد همه ی کسایی که دلتنگن بودم 🖤💔
@sh_hadadian74
امشب رمان تقدیم تون نمیشه 🖤🌱
ان شاء الله در شب های آینده جبران خواهد شد 🌹
364.5K
با کفش نماز نخون ...!
استاد پناهیان بزرگوار🌱
@sh_hadadian74
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
با کفش نماز نخون ...! استاد پناهیان بزرگوار🌱 @sh_hadadian74
داغونی بدبختی حوصله نداری
بی عصابی بهم ریخته دنیا حال روزتو
می فهممت!
-سرنمازکفشاتودربیار
ببین چجوری آرومت میکنه!♥️🙂
@sh_hadadian74
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
#هر_پنجشنبه_با_یک_شهید🌸
مدافع حرم امین کریمی🌸
نام و نام خانوادگی: امین کریمی چنبلو
نام پدر:الیاس
ولادت:1365/1/1__ اصالتاً مراغهای است و ساکن تهران.
شهادت:1394/7/30__ ریف سوریه مصادف با شب تاسوعای حسینی
وضعیت تاهل:متاهل
آخرین مقام:پاسدار
اول مرداد سال 1365 به دنیا آمد.
امین تا پایان دوره راهنمایی در لویزان درس خواند. از همان زمان فعالیت های ورزشی و بسیج را آغاز کرد. دوران دبیرستان را در شهرک محلاتی گذراند. امین با شوق، جسور و نترس بود. از همان مقطع در بسیج جماران و اختیاریه فعالیت داشت.
امین روحیه بسیجی داشت. شغل نظامی را دوست داشتم و می خواستم او یک پاسدار شود. با اینکه در رشته مهندسی قبول شد اما از سال 1388 در سپاه پاسداران مشغول به خدمت شد و در یگان انصار المهدی فعالیت می کرد. از جمله وظایف شان محافظت از شخصیت های به نام در سه قوه مجلس شورای اسلامی، ریاست جمهوری و قوه قضائیه بود.
در آخرین ماموریتش با آقای لاریجانی به شیراز رفت. هر بار که از ماموریت برمی گشت هیچ اطلاعاتی نمی داد و تنها می گفت که فلان شهر ماموریت داشتم. جزئیات را تشریح نمی کرد.
پس از عضویت در سپاه، درسش را در رشته آی تی دانشگاه یادگار امام شهرری ادامه داد. در دوران دانشجویی نیز فعالیت های بسیج و ورزشی خود را با شدت بیشتری دنبال می کرد. با شهیدان دهقان و سیاوشی نیز در همان دورانی که در بسیج فعالیت داشت، آشنا شد.
روز قبل از اعزامش با مشکل پاسپورت مواجه شد. تقدیر به گونه ای بود که به خاطر پسوند فامیلی یکی از همشهری ها در سفارت او را شناخته بود و یک روزه مشکل پاسپورت را حل کرد. در نهایت به عنوان مسئول آموزش چک و خنثی به سوریه اعزام شد.
امین چند مدال قهرمانی کشوری در مسابقات ورزشی کسب کرده بود و کمربند مشکی دان سه در کیک بوکسینگ داشت. بخاطر اینکه ورزش خشنی است، پدرش راضی نبود که در مسابقات کشوری شرکت کند.او هم به نظر پدر احترام گذاشت و انصراف داد.
امین کریمی دانشجوی بسیجی در رشته برق الکترونیک در دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام(ره) بود
نحوه شهادت:
حین انجام مأموریت مستشاری در حومه شهر حلب در سوریه به شهادت رسید. این شهید بزرگوار در دفاع از حرم مطهر حضرت زینب (س) و در روز پنجشنبه ۳۰ مهر در ایام تاسوعا و عاشورای حسینی بهدست نیروهای تکفیری در کشور سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمد و در امامزاده چیذر تهران آرام گرفت.
او در دفاع از حرم مطهر حضرت زینب (س) و در روز پنجشنبه 30 مهر سال 1394 در ایام تاسوعا و عاشورای حسینی بهدست نیروهای تکفیری در کشور سوریه در سن 29 سالگی به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
پیکر پاکش را در امام زاده علی اکبر چیذر به خاک سپردند🥀
@sh_hadadian74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🌱 سرآغاز همهی برکاتی که خدای متعال،
برای بشریت مقدر فرموده است...🌷
🌸🌿@sh_hadadian74
instagram.com/ostad.shojae1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ #قرار_شبانه ✨
سلام که من هواتو کردم ...💔
السلام علی الحسین 🖐🏻
نوکرت رو بگیر تو بغل حسین ♥️
هر شب هستم حرم تو 😍
ولی میبینم که دوباره خوابم انگار! 😞
وای از تکرار… 😭
شب به خیر ای حرمت
شرح پریشانی ما🌙
🌟 التماس دعای فرج 🌟
•┄═•✨🌙•═┄•
@sh_hadadian74
•┄═•✨🌙•═┄•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخواهی زندگیت زیرورو شه؟
استاد عالی🌱
@sh_hadadian74
#نماز❤️
نماز اول وقت شهیـد مدافع حرم
حسین معزغلامی 🌸
وقتی حسین اقا به باشگاه میرفت در زمان تمرین با اجازه استاد می رفت و وضو می گرفت و نمازش را می خواند.
همه چپ چپ نگاهش می کردند و انگار چیز عجیبی دیده بودند.
بعد از چند جلسه ڪه بقیہ باهاش آشنا شدند و رفتار و اخلاق حسین را دیدند بیشتر بچه ها موقع اذان ورزش را تعطیل می ڪردند وهمه با هم نماز می خواندند.
@sh_hadadian74
#چادرانه🌸
تو حجابت پر از امنیت و مملو آرامشی😇
سید رضا نریمانی🎤
@sh_hadadian74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
اومدم تنهای تنها💔
من همون تنهاترینم😭
@sh_hadadian74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ #قرار_شبانه ✨
سلام که من هواتو کردم ...💔
السلام علی الحسین 🖐🏻
نوکرت رو بگیر تو بغل حسین ♥️
هر شب هستم حرم تو 😍
ولی میبینم که دوباره خوابم انگار! 😞
وای از تکرار… 😭
شب به خیر ای حرمت
شرح پریشانی ما🌙
🌟 التماس دعای فرج 🌟
•┄═•✨🌙•═┄•
@sh_hadadian74
•┄═•✨🌙•═┄•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماز❤️
📿 اول مؤدبانه نماز بخون!
استاد پناهیان🌱
@sh_hadadian74
پــروردگارا
واژۀ شهیـــــــد
چیست ...!؟
ڪه روے
هر جـوانے میگذارے
این چنـین زیـبا میشـود...
@sh_hadadian74
.
.
حاج حسین یکتا:
صداقت و شهادت
اتفاقی همقافیه نشدهاند، اگر صادق
باشیم حتما شهیدمیشویم :)♥️
[ليَجْزِيَاللَّهُالصَّادِقِينَبِصِدْقِهِم]
.
#شهادت 🌷
❀[ @sh_hadadian74 ]❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ #قرار_شبانه ✨
سلام که من هواتو کردم ...💔
السلام علی الحسین 🖐🏻
نوکرت رو بگیر تو بغل حسین ♥️
هر شب هستم حرم تو 😍
ولی میبینم که دوباره خوابم انگار! 😞
وای از تکرار… 😭
شب به خیر ای حرمت
شرح پریشانی ما🌙
🌟 التماس دعای فرج 🌟
•┄═•✨🌙•═┄•
@sh_hadadian74
•┄═•✨🌙•═┄•
#نماز❤️
همراھ ابراهیم بـھ سمت مقر سپاه مـےرفتیم تا وسایل لازم را برایِ رزمندگان تحویل بگیریم،
صدای اذان ظھر ڪھ آمد ماشین را مقابل یڪ
مسجد نگـھ داشت🕌🦋
گفتم:آقا ابراهیم بیا زودتر بریم مقر همونجا نماز میخونیم ما ڪ بیکار نیستیم داریم ڪار رزمنده ها و انجام میدیم این هم مثل نمازه!😁
با لبخندی بر لب نگاهم ڪرد و گفت:
تموم این ڪارها بازیِ هدف از جنگ و جبھـھ اینہ ڪھ نماز زنده بشـھ و هدف تمام ڪارهای ما اینـھ ڪ ما عبو خدا و اهل نماز اول وقت بشیم!🙋🏻♂♥️
انشاءاللـھ ڪھ اثر نماز اول وقت رو توی زندگۍ خودت میبینـے😊🌱'
کتاب خدای خوب ابراهیم📚
@sh_hadadian74