🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥
#قسمت_سی_ام
بلد نیستم
معنی؟ ... من معنی قرآن رو بلد نیستم ...
با تعجب پرسید ... یعنی نمی دونی این آیه ای که از حفظ خوندی چه معنایی داشت؟ ...
تعجبم بیشتر شد ... آیه چیه؟ ...
با شنیدن این سوالم جمع بهم ریخت ... اصلا نمی دونستم هر مسلمانی این چیزها رو می دونه ... از توی نگاه شون فهمیدم به دروغم پی بردن...
خیلی حالم گرفته شده بود ... به خودم گفتم تمام شد استنلی ... دیگه نمیزارن پات رو اینجا بزاری ...
از جایگاه بلند شدم ... هنوز به وسط سن نرسیده بودم که روحانی مسجد، بلندگو رو از داور گرفت ... استنلی، می دونی یه نابغه ای که توی این مدت تونستی قرآن رو بدون اینکه بفهمی حفظ کنی؟ ... .
بعد رو کرد به جمع و با لبخند گفت: می خندید؟ .... شماها همه با حروف و لغت های عربی آشنایی دارید ... حالا بیاید تصور کنید که می خواید یه کتاب 600 صفحه ای چینی رو فقط با شنیدنش حفظ کنید ... چند نفرتون می تونید؟ ... .
همه ساکت شده بودن و فقط نگاه می کردند ... یهو سعید از اون طرف سالن داد زد: من توی حفظ کردن کتاب های دانشگاهم هم مشکل دارم ... حالا میشه این ترم چینی نخونیم؟ ... و همه بلند خندیدن ...
حاج آقا، نیم رخ چرخید سمت من ... نمی خواید یه کف حسابی براش بزنید؟ ... .
و تمام سالن برام دست می زدند ... به زحمت جلوی بغضم رو گرفته بودم ...
#ادامه_دارد...
نویسنده: #شهید_مدافع_حرم_طاهاایمانی
@sh_hadadian74🍃🌸
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥
#قسمت_سی_و_یکم
خدای مرده
همه رفتن ... بچه ها داشتن وسایل رو جمع و مسجد رو مرتب می کردن ... .
یه گوشه ایستاده بودم ... حاج آقا که تنها شد، آستین بالا زد تا به بقیه کمک کنه ... رفتم جلو ... سرم رو پایین انداختم و گفتم: من مسلمان نیستم ... همون طور که سرش پایین بود و داشت آشغال ها رو توی پلاستیک می ریخت گفت: می دونم ...
شوکه شدم ... با تعجب دو قدم دنبالش رفتم ... برگشت سمتم ... همون اوایل که دیدم اصلا حواست به نجس و پاکی نیست فهمیدم ...
بعد هم با خنده گفت: اون دفعه از دست تو مجبور شدم کل فرش های مسجد رو بشورم ... آخه پسر من، آدم با کفش از دستشویی میاد روی فرش؟ ... مگه ندیده بودی بچه ها دم در کفش هاشون رو در می آوردن ... خدا رحم کرد دیدم و الا جای نجس نمیشه نماز خوند ...
سرم رو بیشتر پایین انداختم. خیلی خجالت کشیده بودم ... اون روز ده تا فرش بزرگ رو تنهایی شست ... هر چی همه پرسیدن؛ چرا؟ ... جواب نداد ... .
من سرایدار بودم و باید می شستم اما از نجس و پاکی چیزی نمی دونستم ... از دید من، فقط یه شستن عادی بود ... برای اینکه من جلو نرم و من رو لو نده ... به هیچ کس دیگه ای هم اجازه نداد کمکش کنه ... ولی من فقط به خاطر دوباره شستن اون فرش های تمییز، توی دلم سرزنشش کردم ...
خیلی خجالت کشیدم ... در واقع، برای اولین بار توی عمرم خجالت کشیدم ... همین طور که غرق فکر بودم، حاج آقا یهو گفت: راستی حیف تو نیست؟ ... اینقدر خوب قرآن رو حفظی اما نمی دونی معنیش چیه ... تا حالا بهش فکر نکردی که بری ترجمه اش رو بخونی ببینی خدا چی گفته؟ ...
برام مهم نیست یه خدای مرده، چی گفته ... ترجیح میدم فکر کنم خدایی وجود نداره تا اینکه خدایی رو بپرستم که مسبب نکبت و بدبختی های زندگی منه...
#ادامه_دارد...
نویسنده: #شهید_مدافع_حرم_طاهاایمانی
@sh_hadadian74🍃🌸
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥
#قسمت_سی_و_دوم
گاو حیوان مفیدی است
هنوز چند قدم ازش دور نشده بودم که بلند وسط مسجد داد... هی گاو ...
همه برگشتن سمت ما ... جا خورده بودم ... رفتم جلو و گفتم: با من بودی؟ ... باور نمی کردم آدمی مثل حاج آقا، چنین حرفی بزنه ...
بله با شما بودم ... چی شده؟ ... بهت برخورد؟ ...
هنوز توی شوک بودم ... .
چرا بهت برخورد؟ ... مگه گاو چه اشکالی داره؟ ... .
دیگه داشتم عصبانی می شدم ... خیله خوب فهمیدم، چون به خدات این حرف رو زدم داری بهم اهانت می کنی ...
اصلا فکرش رو هم نمی کردم چنین آدمی باشه ... بدجور توی ذوقم خورده بود ... به خودم گفتم تو یه احمقی استنلی ... چطور باهاش همراه شده بودی؟ ... در حالی که با تحقیر بهش نگاه می کردم ازش جدا شدم ...
مگه فرق تو با گاو چیه که اینقدر ناراحت شدی؟ ...
دیگه کنترلم رو از دست دادم ... رفتم توی صورتش ... ببین مرد، به الانم نگاه نکن که یه آدم آرومم ... سرم رو می اندازم پایین، میام و میرم و هر کی هر چی میگه میگم چشم ... من یه عوضیم پس سر به سر من نزار ... تا اینجاشم فقط به خاطر گذشته خوب مون با هم، کاری بهت ندارم ... .
بچه ها کم کم داشتن سر حساب می شدن بین ما یه خبری هست ... از دور چشم شون به من و حاجی بود ...
گاو حیوون مفیدیه ... گوشت و پوستش قابل استفاده است... زمین شخم می زنه ...
دیگه قاطی کردم ... پریدم یقه اش رو گرفتم ... .
زورشم از تو بیشتره ... .
زل زدم تو چشم هاش ... فکر نکن وسط مسجدی و اینها مراقبت ... بیشتر از این با اعصاب من بازی نکن ... .
#ادامه_دارد...
نویسنده: #شهید_مدافع_حرم_طاهاایمانی
@sh_hadadian74🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_شبانه
سلام به امام حسین (ع)
به نیابت از همه شهداو شهید محمدحسین حدادیان ✨
شب به خیر ای حرمت
شرحِ پریشانیِ ما🌙
الســـلام علــی الحسیـــن
وعلــی علی ابن الحسیـن
وعلــی اولـــاد الحـسیـــن
وعلــی اصحاب الحـسین
دوستت دارم آقا
محاله ندونی...
خونم هیئتا شد
تواوجِ جوونی💫
آبرویِ دوعالم
مارو بخر❤️
التماس دعای فرج ✨
@sh_hadadian74 🌸🍃
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
دعای عهد یادمون نره🌱 🌼✨اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ ، وَر
سلام صبحتون مهدوی پسند ...😍
رُفقآ به عشق آقا دعای عهد یادمون نره✋💫
•[﷽]•
『#سلامصبحتونشهدایی🌱❤️』
امروز سه شنبه ۱۴۰۰/۳/۲۵
💞 سهشنبه متعلق به امام سجاد، امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهمالسلام 💞
📿|ذکــر روز یـکشنبـه:
«یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین»
•┄═•🌤•═┄•
@sh_hadadian74
•┄═•🌤•═┄•
✨| #آیه
🌸| قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ |🌸
بگو ای بندگانم که بر خودتان زیاده روی کرده اید ...😞
از رحمت خدا نا امید نشوید 😍
قطعا خدا همه گناهان را می آمرزد 😍
او بسیار آمرزنده و مهربان است ♥️
•{ سوره زمر آیه ۵۳ }•
•═•❁💖❁•═•
@sh_hadadian74
•═•❁💖❁•═•
رهبر انقلاب :
انتخابات، هم حق ملت است، هم یک وظیفه ی ملی است.
(1384/1/1)
@sh_hadadian74 🌸🍃
🦋#حدیث
امیرالمؤمنین علیه السلام :
نزدیک ترین چیزها مرگ است.
(غررالحكم)
@sh_hadadian74 🌸🍃
🔰امام خامنهای (مد ظله العالی)
🔅بیمه انتخابات
🔸همه باید تلاش کنند که این انتخابات، پُرشور برگزار شود... هر انتخاباتی که پُرشور شود، کشور را بیمه میکند.
🔺اینکه چه کسی انتخاب شود، مسئله اوّل نیست. مسئله اوّل این است که مردم، همه در انتخابات شرکت کنند؛ پُرشور شرکت کنند، آگاهانه شرکت کنند.
15/07/1377
#نائب_برحق_مولا
@sh_hadadian74 |❤
هدایت شده از مجمع یادواره شهدای دانشگاه شیراز
🔹#دیدار_مجازی با خانواده معظم
شهید:
🌷 «محمدحسین حدادیان» 🌷
⏰ زمان: سه شنبه ۲۵ خرداد ماه - ساعت۱۹
📌 جهت شرکت در برنامه پیوند زیر را لمس کرده و به عنوان میهمان وارد شوید :
https://www.skyroom.online/ch/farhangi.shirazu/meeting
💠مجمع یادواره شهدای دانشجویان دانشگاه شیراز
@myshohada
قسمتی از مصاحبه خبر گزاری تسنیم بامادر بزرگوار شهید حدادیان ✨
اگر میشود به موضوع شهادت محمدحسین بپردازیم. شما در جریان حوادث و درگیریها بودید؟
محمدحسین شب حادثه پیش من بود. به من گفت: مامان پاسداران شلوغ شده و تیراندازی است. من گفتم: شما نرو در دل تیراندازی! مسئولان باید رسیدگی کنند. گفتم: مامان شما بسیجی هستید، بسیجی همیشه دستش خالی است و سینهاش سپر. با عشق میروند، شما نرو . اول حرفی نزد. اذان مغرب را که گفتند، وضو گرفت و گفت میخواهم بروم هیئت. میدانستم میرود محل درگیری ، میشناختمش، محال بود برای دفاع نرود.
💫🌹|@sh_hadadian74
1_983184593.mp3
1.16M
#سخنرانی
حجتالاسلاموالمسلمینانصاریان
‼️کی میدونه امام مجتبی (ع) کیه؟!
#دوشنبه_های_امام_حسنی
@sh_hadadian74 💕
••♥️🕊••
انسانیکتذکردرهر۴ساعتبہخودش
بدهد
بدنیست...!
بهترینموقعبعدازپایاننمازاست...🌱
وقتےسربہسجدهمیگذارد،
مرورۍبࢪاعمالصبحتاشبخود
بیندازد
آیاکاراوبراۍرضاۍخدابودهیاخیࢪ؟
#حاجمحمدابراهیمهمت :)💚
@sh_hadadian74🍃🌸
#طنز_جبهه😅
وقتی می رفتند پیش حاجۍ برای مرخصے،
میگفت: «منپنج ساله پدرومادرم رو ندیدم...🥺
شما هنوز نیومده ڪجا میخواین برین؟!»🤨
ڪلے سرخ وسفید میشدند😢
و از سنگرمی آمدند بیرون 🚶🏻
ما هم میخندیدیم بهشان...😂
بنده های خدا نمۍدانستند پدرومادرِ حاجۍ پنج سال است فوت شدهاند!!😑😁
@sh_hadadian74🍃🌸
کرونا ثابٺ کرد:🌱✨👌🔗
زنے که زیر ماسڪ میۍتواند نفس بکشد قادر اسټ ڪهـ زیر حجاب نیز نفس بکشد!🎈
و ڪسۍڪهـ مغازهاش را به خاطر ویروسے سه ماه مۍبندد، مۍتواند آن را برای ادای نماز در مسجد، ۱۵ دقیقه ببندد!📿🕌••://
|✨| #تلنگرانھ✨👌
@sh_hadadian74🍃🌸
جهت اطلاع عزیزانی که می خواهند رای ندهند 🙂
❌ شما نمی تونی رای ندی ❌
ممکنه که ۲۸ خرداد پای صندوق های رای نری اما نمی تونی رای ندی !
اگه رفتی و به کاندیدای اصلح رای دادی که چه عالی ! 😍
ولی اگر نرفتی فکر نکن رای ندادی !
تو با نرفتنت پای صندوق های رای داری رای میدی !
✔️داری رای میدی به کسایی شب جمعه ساعت ۱:۲۰ حاج قاسم رو شهید کردن
✔️داری رای میدی به داعشی ها
✔️داری رای میدی به منافقینی که جوونای این مرز و بوم رو مظلومانه شهید کردن
✔️داری رای میدی به صهیونیست هایی که یه عمر در حق مسلمان ها ظلم کردن و مهم ترین هدفشون نابودی اسلامه
✔️داری رای میدی به بدخواهان خودت و خانواده ات
✔️داری رای میدی به اونهایی که چشم شون دنبال خاک تو، نفت تو، ناموس تو، سرزمین تو و خون توست
حالا یا بیا پای صندوق های رای و به کاندید اصلح رای بده یا بشین تو خونه ات و به اونایی که گفتم رای بده 🙃
@sh_hadadian74 🇮🇷
#وصیتنامہشھدا 🍀
🔻چه کارے براے امـام زمـان (عج) و انقـلاب کرده ایـم ..؟
هركس به اندازه توانایی خویش احساس مسؤولیت كند.
در انتخابات با هوشیاری تمام به تقویت اسلام بپردازید.
مبادا بگویید چیزها گران شده یا اجناس كم است و هی نگویید انقلاب برای ما چه كرده، بگویید ما به عنوان یك شیعه امام زمان(عج) چه كاری برای انقلاب و امام زمان (عج) كرده ایم.
#شھیداسداللهحبیبے💚
#بخشےازوصیتنامهشهید🌻
🌱| @sh_hadadian74
•♥️🌱•
شھدا . . .
باهردردےجانمیزدن ؛
میگفتنفداسرِحضرتِزهرآ !
شھیدزندگےڪࢪدنیعنےهمہسختیارو
بھجونخریدنبراےفداشدטּ :)💔'!
#شهیدعلیمهرعلیان🥀
•═•❁♥️❁•═•
@sh_hadadian74
•═•❁♥️❁•═•
🌸 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🌸
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ
✨الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
✨اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
✨السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَة
✨الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
✨یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِ
✨مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین.
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥
#قسمت_سی_و_سوم
انتخاب
بچه ها حواسشون به ما بود ... با دیدن این صحنه دویدن جلو ... صورتش رو چرخوند طرف شون ... برید بیرون، قاطی نشید ...
یه کم به هم نگاه کردن ... مگه نمیگم از مسجد برید بیرون؟... دل دل کنان و با تردید رفتن بیرون ... .
زل زد توی چشم هام ... تو می فهمی، شعور داری، فکر می کنی ... درست یا غلط تصمیم می گیری ... اختیار داری الان این وسط من رو خفه کنی یا لباسم رو ول کنی .... ولی اون گاو ؛ نه ... هر چقدر هم مفید باشه با غریزه زندگی می کنه ... بدون عقل ... بدون اختیار ... اگر شعور و اختیار رو ازت بگیرن، فکر می کنی کی بهتر و مفیدتره ... تو یا گاو؟ ...
هم می فهمیدم چی میگه ... هم نمی فهمیدم ... .
من نمی دونم چی بهت گذشته و چه سرنوشتی داشتی... اما می دونم؛ ما این دنیا رو با انتخاب های غلط به گند کشیدیم ... ما تصمیم گرفتیم که غلط باشیم پس جواب ها و رفتارهامون غلط میشه ... و گند می زنیم به دنیایی که سهم دیگران هم هست ... مکث عمیقی کرد ... حالا انتخاب تو چیه؟ ...
یقه اش رو ول کردم ...
خم شد، کت کتانم رو از روی زمین براشت، داد دستم و گفت ... به سلامت ...
من از در رفتم بیرون و بچه ها با حالت نگران و مضطرب دویدن داخل ...
برگشتم خونه ... خیلی به هم ریخته و کلافه بودم ... ولا شدم روی تخت ... تمام روز همون طور داشتم به حرف هاش فکر می کردم ... به اینکه اگر مادرم، انتخاب دیگه ای داشت ... اگر من، از پرورشگاه فرار نکرده بودم ... اگر وارد گروه قاچاق نشده بودم ... اگر ... اگر ... تمام روز به انتخاب هام فکر کردم ... و اینکه اون وقت، می تونستم سرنوشت دیگه ای داشته باشم؟ ... چه سرنوشتی؟ ... .
همون طور که دراز کشیده بودم از پنجره به آسمان نگاه کردم ... .
تو واقعا زنده ای؟ ... پس چرا هیچ وقت کاری برای من نکردی؟ ... چرا هیچ وقت کمکم نکردی؟ ... جایی قرار دارم که هیچ حرفی رو باور نمی کنم ... اگر واقعا زنده ای؛ خودت رو به من نشون بده ... اگر با چشم هام ببینمت ... قسم می خورم بهت ایمان میارم ...
پ.ن
سعی کنین در مورد حاج آقا قضاوت نکنین
کارشو بلده
#ادامه_دارد...
نویسنده: #شهید_مدافع_حرم_طاهاایمانی
@sh_hadadian74🍃🌸
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥
#قسمت_سی_و_چهارم
خدا نیامد
اون شب دیگه قرآن گوش نکردم تا وضعیت مشخص بشه... نه تنها اون شب، بلکه فردا، پس فردا و ...
مسجد هم نرفتم و ارتباطم رو با همه قطع کردم ...
یک هفته ... 10 روز ... و یک ماه گذشت ... اما از خدا خبری نشد ... هر بار که از خونه بیرون می رفتم یا برمی گشتم؛ منتظر خدا یا نشانه از اون بودم ... برای خودم هم عجیب بود؛ واقعا منتظر دیدنش بودم ...
اون شب برگشتم خونه ... چشمم به Mp3 player افتاد ... تمام مدت این یه ماه روی دراور بود ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... نگه داشتنش چه ارزشی داشت؟ ... حرف های یک خدای مرده ...
با ناراحتی برش داشتم و بدون فکر انداختمش توی سطل زباله ...
نهار نخورده بودم ... برای همین خودم رو به خوردن همبرگر دعوت کردم ... بعد هم رفتم بار ... اعصابم خورد بود ... حس می کردم یه ضربه روحی شدید بهم وارد شده ... انگار یکی بهم خیانت کرده بود ... بی حوصله، تنها و عصبی بودم ... تمام حالت های قدیم داشت برمی گشت سراغم ... انگار رفته بودم سر نقطه اول ...
دو سالی می شد که به هیچی لب نزده بودم ... چند ساعت بعد داشتم بدون تعادل توی خیابون راه می رفتم ... بی دلیل می خندیدم و عربده می کشیدم ... دیگه چیزی رو به خاطر ندارم ... .
اولین صحنه بعد از به هوش اومدنم توی بیمارستان بود ... سرم داشت می ترکید و تمام بدنم درد می کرد ... کوچک ترین شعاع نور، چشم هام رو آزار می داد ... سر که چرخوندم، از پنجره اتاق بیمارستان، یه افسر پلیس رو توی راهرو دیدم... اومدم به خودم تکانی بدم که ... دستم به تخت دستبند زده شده بود ... .
اوه نه استنلی ... این امکان نداره ... دوباره ...
بی رمق افتادم روی تخت ... نمی تونستم چیزی رو که می دیدم، باور می کردم ...
#ادامه_دارد...
نویسنده: #شهید_مدافع_حرم_طاهاایمانی
@sh_hadadian74🌸🍃