eitaa logo
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
770 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
5هزار ویدیو
124 فایل
♦️شهیدمحمدحسین‌حــدادیان 🌹ولـــادت۲۳دی‌مـــــاه‌۱۳۷۴ 🌿شــهادت‌۱اسفـــندماه۱۳۹۶ 🌹ٺوســط‌دراویــش‌داعشی خادم: @sh_hadadian133 خادم تبادل: @falx111 کپی حلال برای ظهور آقا خیلی دعا کنید !❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پور ‌ موضــوع؛ 🎬 بخاطر خدا و امام زمان عج ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ 📿 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄ @sh_hadadian74 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄
حاج حسین یکتا: تنها عامل نگرانی ما باید عقب ماندن از اوامر باشد. 💪🏻 🌸 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄ @sh_hadadian74 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴بزرگترین مبازره با آمریکا، و است باید با تبعیض، فساد و فاصله طبقاتی مبارزه کرد کلیه ارکان نظام باید با فساد برخورد کنند فساد را در بدنه دولت و حکومت به هیچ عنوان تحمل نکنند، مماشات نکنند مقام معظم رهبری ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄ @sh_hadadian74 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄
🍃 یه وقتایی که سرگرم کانال هاهستی یه لحظه به یاد کسانی باش که یه روزایی تو کانال‌های جبهه برای امروز تو جنگیدن و شدن... ازکانال لفت ندین🌸🍃 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄ @sh_hadadian74 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄
🔹مجمع دانشجویان عدالتخواه دانشگاه تهران با انتشار نامه‌ای از صادق آملی لاریجانی درخواست کرد از مجمع تشخیص مصلحت و شورای نگهبان استعفا دهد. 📿 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄ @sh_hadadian74 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄
وقتایی که خسته میشی به التماسای نفست جواب مثبت نده اگه بدی پس تو چه فرقی داری با بقیه؟ با اونی که اهل‌بیت رو نداره؟ یه فرقی داشته باش! . جنگ جنگ هاست! ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄ @sh_hadadian74 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🌱 هروقت‌دیدی‌راھ‌ندارۍ چنددقیقہ‌پشٺ‌در‌بشین خدادر‌رو‌بـازمی‌ڪنھ... :)✌️🏻🌼 💎☘ 🍃 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄ @sh_hadadian74 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
#رمان #تنها‌_میان‌_داعش #پارت‌_بیست‌ودوم 📚 توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :
📚 به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی که تنها یک بطری آب و بسته ای آذوقه سهمشان شده بود ، برگشتند ☹️ و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. هنوز عباس پای ایوان نرسیده ، زن عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. 🏃‍♀🏃‍♀ من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم ☹️ و زینب ناباورانه پرسید :《همین؟ 😕 عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره اش برگشته بود ، جواب داد :《باید به همه برسه!》 انگار هولحال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :《خب اینکه به اندازه افطار امشب هم نمیشه!》☹️😕 عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :انشاءاهلل بازم میان.》 😊 و عباس یال و کوپال لشگر داعش را به چشم دیده بود 😧 که جواب خوش بینی عمو را با نگرانی داد :《این حرومزاده ها انقدر تجهیزات از پادگانهای موصل و تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!》 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :《با این وضع ، ایرانی ها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا ؟》🧐 و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :《اونی که بهش میگفتن حاج قاسم و همه دورش بودن ، یکی از فرماندههای سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچه ها می گفتن سردار سلیمانیِ!》 🤩 لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد 😁 و رو به ما دخترها مژده داد :《رهبر ایران فرمانده ها شو برای کمک به ما فرستاده آمرلی!》 تا آن لحظه نام قاسم سلیمانی را نشنیده بودم 🤨 و باورم نمیشد ایرانی ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش 🔥 خود را به ما رسانده اند که از عباس پرسیدم :《برامون اسلحه اوردن؟》🧐 حال عباس هنوز از خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما رابگیرد ، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :《نمیدونم چی اوردن ، ولی وقتی با پای خودشون میان تو محاصره داعش حتماً یه نقشه ای دارن!》🤷‍♂ حیدر هم امروز وعده آغازعملیاتی را داده بود ، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند 🤷‍♀ و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می خواهد با مدافعان آمرلی صحبت کند. عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی معجزه می کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت ، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله ها را سر هم کردند. غریبه ها که رفتند ، بیرون آمدم ، عباس در برابر نگاه پرسشگرم 👀 دستی به لوله ها زد و با لحنی که حاال قدرت گرفته بود ، رجز خواند :《این خمپاره اندازِ! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن ، ماشین رو میبریم همون سمت و با خمپاره میکوبیمشون!》💥 سپس از بار تویوتا پایین پرید ، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با رشادتی عجیب وعده داد :《از هیچی نترس خواهرجون! 🙅‍♂ مرگ داعش نزدیک شده ، فقط دعا کن!》🤲 احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پوالدین ❤️ کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید ، ولی دل من هنوز از وحشت داعش و کابوس عدنان می لرزید 😬 و می ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 😱😰😰 بیش از یک ماه از محاصره گذشت ، هر شب با ده ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد ☄ از خواب می پریدیم و هر روز غر ش گلوله های تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر ، خاکریز رزمندگان را می کوبید ، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود 💓 که به نشانه مقاومت بر بام همه خانه ها پرچمهای سبز و سرخ یاحسین نصب کرده بودیم. 💚❤️ حتی بر فراز گنبد سفید مقام امام حسن علیه السلام پرچم سرخ 《یا قمر بنی هاشم》 افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوری اش زیر و رو شده بود. 💔 تنها پناهم کنج همین مقام بود ، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس احساسش گرما گرفتم 😍 و حاال از داغ دوری اش هر لحظه میسوختم. 🔥 چشمان محجوب 👁👁 و خنده های خجالتی اش ☺️ خوب به یادم مانده و حالا چشمم به هوای حضورش بی صدا می بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد ، نامش را 《حسن》 بگذاریم. ❣ ساعتی به افطار مانده ، از دامن امن‌ امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید. 📚 📿 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄ @sh_hadadian74 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄