10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 پدرِ دختر کاپشنصورتی: قلبمان از حملهٔ موشکی سپاه به تروریستها آرام شد
🔷️ پیمان سلطانینژاد، پدر شهید یکسالهٔ حادثهٔ تروریستیِ کرمان ضمن تشکر از حملهٔ سپاه به مقرهای موساد و داعش گفت:
◇ امروز که اخبار را دیدم خیلی خوشحال شدم. این کار قوت قلبی برای ما و خانوادههای داغدار استان کرمان بود.
◇ من از عزیزان سپاه نهایت تشکر را دارم و دستشان را میبوسم.
#دختر_کاپشن_صورتی
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_اول #فصل_چهارم_قسمت۱ 🥀راهرو و اتاقها مملو
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_چهارم_قسمت۲
🌱 #مریم متوجه شد حق با فاطمه است. به سوی گورستان آبادان میرفتند.
از پاسدار پرسید:
_برادر ما به کجا میرویم؟
_خودتان متوجه میشوید.
_ببین برادر ما کلی کار در بیمارستان داریم کلی مجروح و خانمهای باردار و بچههای بهزیستی و یتیم را به بیمارستان آورده و ما مراقبشان هستیم. ما باید بدانیم که برای چه کاری عازم هستیم.
پاسدار بیآنکه به #مریم نگاه کند گفت:
_حقیقتش این است که تعدادی شهید زن را به مزار شهدا آوردهاند. آنها نامحرمند و برادران نمیتوانند آنها را غسل و کفن کنند. ما ناچار شدیم دنبال شما خواهران بیاییم. فاطمه جیغ بیصدایی کشید و دست بر دهان گذاشت.
🌻چند امدادگر دیگر هم رنگ از صورتشان پرید. همگی به #مریم نگاه کردند. #مریم هم رنگ از صورتش پریده بود. اما حرفی نزد.
🌷وقتی به مزار شهدا رسیدند و پیاده شدند همه #مریم را محاصره کردند. فاطمه که تازه ۱۵سالش شده و تا آن روز جنازه ندیده بود با هراس گفت:
_ #مریم، میدانی ما باید چکار کنیم. من یکی که جرأتش را ندارم.
دیگری گفت:
_من وقتی اسم مرده میآید بدنم میلرزه. مطمئنم که اگر مرده ببینم غش میکنم. همه حرفهای او را تأیید کردند.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_چهارم_قسمت۳
🌱 #مریم گفت:
_الان موقعیت حساسیه. اگر ما نرویم چه کسی آنها را غسل و کفن خواهد کرد، فکرش را بکنید شاید یکی از اعضای خانوادهی خودمان یا اصلاً یکی از خود ماها شهید بشود. آنوقت اگر کسی نباشد آنها را غسل و کفن کند راضی میشوید یک نامحرم بدنمان را ببیند و ما را بشورد و کفن کند؟ پس نترسید و بیایید!
🌻امدادگران با تردید پشت سر #مریم به سوی غسالخانه رفتند.
🥀دهها شهیده در غسالخانه بود. بدنها تکه و پاره و بعضیشان دست و پا و سر نداشتند. فاطمه عق زد. #مریم با روسری جلوی دهان و بینیاش را بست و به سوی اولین شهیده رفت. دختران دیگر هم به ناچار جلو رفتند. همه ترسیده بودند، فقط #مریم بود که با شجاعت بدنهای پاره پاره را میشست و کفن میکرد. تا یک هفته پس از آن، فاطمه هر شب کابوس میدید و جیغ میکشید و خیس عرق از خواب میپرید و تا صبح میلرزید.
□
🌱 #مریم به سوی جوشی رفت و گفت:
_اگر بتوانید نیرو بیاورید خیلی خوب میشود، بچهها تعدادشان کم و مجروحین زیادند. بچهها دارند از خستگی بیمار میشوند کاری بکنید.
☘جوشی جواب داد:
_خبر دادهاند که از شهرهای مختلف تعدادی امدادگر دوره دیده به سوی آبادان میآیند. انشاءالله همین روزها میرسند و کمک حال ما میشوند.
مؤلف: #داود_امیریان
پایان فصل چهارم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_پنجم_قسمت۱
🌱 #مریم چروک مقنعه و مانتوی خیسش را گرفت و به دقت آنها را روی طناب پهن کرد. فاطمه هم با لباسهای شستهاش آمد و در حال پهن کردن لباسهایش گفت:
_تو این خاک و خل انفجار و آتش و آن هم وقتی نه آب و برق درست و حسابی هست تو هم حوصله داری ها!
🌱 #مریم مقنعهاش را مرتب کرد و گفت:
_درسته که جنگه اما ماها باید به وضع بهداشتی و ظاهرمان خیلی برسیم. نباید فعالیت و کمک به مجروحین باعث بشه که از تمیزی غافل بمانیم. اگر ما تر و تمیز باشیم میدانی چقدر در روحیهی خودمان و مجروحان تأثیر مثبت میگذارد؟
🌿فاطمه به آسمان پر از دود و غبار اشاره کرد.
_با دود این پالایشگاه باید یک روز در میان کل لباسهایمان را بشوریم. اگر باد نیاید همه از دود مواد سوختی مثل سیاهپوستان آفریقایی میشویم!
🍃لیلا هراسان آمد و گفت:
🥀_یکی از مجروحین شهید شده!
هر سه شتابان به سوی بخش دویدند. در بخش۵، همه دور یک تخت جمع شده بودند. #مریم جلو رفت.
🥀رزمندهی جوان روی تخت با صورت کبود در حالی که رگههای خون از دهانش تا متکای زیر سرش راه پیدا کرده بود با چشمان باز شهید شده بود. #مریم روی صندلی کنار تخت نشست.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_پنجم_قسمت۲
🍀لیلا با گریه گفت:
_مجروحیت او طوری نبود که شهید شود آخر فقط ترکش به پاهایش خورده بود. تا دیشب سرحال بود و به مجروحین دیگر روحیه میداد.
🌱 #مریم که سعی میکرد خود را کنترل کند با صدای بغض گرفته گفت:
_مسمومش کردهاند. بهش زهر خوراندهاند!
🌻پرستاران و امدادگران دور تخت ناخودآگاه یک قدم عقب رفتند. #مریم به آنها نگاه کرد و گفت:
_این سومین نفره که اینطوری شهید شده. خدا ازشان نگذرد. از حالا به بعد هیچکس جز خود ما حق ندارد به مجروحین آب و کمپوت و شربت بدهد. هر مجروحی خواست چیزی بنوشد اول خودمان از شربت یا آب یک جرعه میخوریم بعد به مجروح میدهیم. کمپوتها و شربتهای اهدایی باید آزمایش بشوند. به تمام مجروحین بسپرید که دیگر از دست غریبهها چیزی نگیرند. از هیچکس!
🍁دخترها با رنگی پریده سر تکان دادند.
از روز بعد، از مجروحین به شدت مراقبت میشد. #مریم و دوستانش داوطلبانه اول خود جرعه با قاشقی از نوشیدنی و خوردنی مجروحین میخوردند و وقتی که میدیدند بیخطر است به مجروحین میدادند. این وسط لیلا به امدادگران داوطلبی که از جاهای دیگر آمده بودند مشکوک شده بود.
_ببینید خانم جوشی، اینها نه حجاب درست و حسابی دارند نه کار بلدند. من یکی به اینها مشکوکم.
🌱 #مریم گفته بود:
_آخر همینطوری که نمیشود به کسی تهمت زد.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
برای دسترسی به مطالب کانال #شهیده_مریم_فرهانیان ⬇️
وصیتنامه 🔽
وصیتنامه۱
وصیتنامه۲
وصیتنامه۳
وصیتنامه۴
خاطره ⏬
خاطره۱
خاطره۲
تولد 🔽
تولد۱
تولد۲
تولد۳
پیام◀️
پیام نویسنده کتاب داستان مریم
داستانمریم ◀️
فصل_اول_بخش_اول_قسمت۱
.
فصل_اول_بخش_اول_قسمت۲
.
فصل_اول_بخش_اول_قسمت۳
.
فصل_اول_بخش_اول_قسمت۴
.
فصل_اول_بخش_اول_قسمت۵
.
فصل_اول_بخش_اول_قسمت۶
.
فصل_اول_بخش_اول_قسمت۷
.
فصل_دوم_بخش_اول_قسمت۱
.
فصل_دوم_بخش_اول_قسمت۲
.
فصل_دوم_بخش_اول_قسمت۳
.
فصل_دوم_بخش_اول_قسمت۴
.
فصل_سوم_بخش_اول_قسمت۱
.
فصل_سوم_بخش_اول_قسمت۲
.
فصل_سوم_بخش_اول_قسمت۳
.
فصل_سوم_بخش_اول_قسمت۴
.
فصل_چهارم_بخش_اول_قسمت۱
.
فصل_چهارم_بخش_اول_قسمت۲
.
فصل_چهارم_بخش_اول_قسمت۳
.
فصل_پنجم_بخش_اول_قسمت۱
.
فصل_پنجم_بخش_اول_قسمت۲
.
فصل_پنجم_بخش_اول_قسمت۳
.
فصل_پنجم_بخش_اول_قسمت۴
.
فصل_پنجم_بخش_اول_قسمت۵
.
فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۱
.
فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۲
.
فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۳
.
فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۴
.
فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۵
.
فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۶
.
فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۱
.
فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۲
.
فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۳
.
فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۴
.
فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۵
.
فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۶
.
فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۱
.
فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۲
.
فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۳
.
فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۴
.
فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۵
.
فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۶
.
فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۷
.
فصل_دوم_بخش_دوم_قسمت۱
.
فصل_دوم_بخش_دوم_قسمت۲
.
فصل_دوم_بخش_دوم_قسمت۳
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۱
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۲
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۳
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۴
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۵
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۶
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۷
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۸
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۹
.
فصل_چهارم_بخش_دوم_قسمت۱
.
فصل_چهارم_بخش_دوم_قسمت۲
.
فصل_چهارم_بخش_دوم_قسمت۳
.
فصل_چهارم_بخش_دوم_قسمت۴
.
فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۱
.
فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۲
.
فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۳
.
فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۴
.
فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۵
.
فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۶
.
فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۱
.
فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۲
.
فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۳
.
فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۴
.
فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۵
.
فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۶
.
فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۷
.
فصل_هفتم_بخش_دوم_قسمت۱
.
فصل_هفتم_بخش_دوم_قسمت۲
.
فصل_هفتم_بخش_دوم_قسمت۳
.
فصل_هفتم_بخش_دوم_قسمت۴
.
فصل_اول_بخش_سوم_قسمت۱
.
فصل_اول_بخش_سوم_قسمت۲
.
فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۱
.
فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۲
.
فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۳
.
فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۴
.
فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۵
.
فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۶
.
فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۱
.
فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۲
.
فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۳
.
فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۴
.
فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۵
.
فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۶
.
فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۷
.
فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۸
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۱
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۲
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۳
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۴
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۵
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۶
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۷
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۸
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۹
.
فصل_پنجم_بخش_سوم_قسمت۱
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_پنجم_قسمت۳
🍃_چه تهمتی؟ هیچ میدانید بعضی از آنها گروهکی هستند، فکر میکنید چه کسی آمار مجروحین و شهدایمان را به روزنامههای آنها میدهد مگر همین روزنامهی مجاهدين خلق خبرهای دست اول از بیمارستان چاپ نمیکند؟
من مطمئنم که کار همینهاست!
☘جوشی به #مریم نگاه کرده بود.
_ #مریم! شاید لیلا حق داشته باشد تو بیش از حد با آنها مدارا میکنی.
🐻حتی اگر منظور بدی هم نداشته باشند با دادن اطلاعات به روزنامهها، دوستی خاله خرسه میکنند.
🌱_اما من میگویم باید آنها را جذب کرد، نه دفع.
🌸فاطمه آمد و گفت:
_ #مریم بیا آن نوجوان بسیجی دوباره نمیگذارد کسی پانسمانش را عوض کند.
🌱 #مریم رو به خانم جوشی و لیلا گفت:
_خواهش میکنم زود قضاوت نکنید.
🌱 #مریم به طرف بخش ۳ رفت.
🌿یک نوجوان کم سن و سال بسیجی که بدنش بر اثر آتشسوزی یک تانک به شدت سوخته بود روی تخت ناله میکرد و نمیگذاشت کسی پانسمانش را عوض کند. #مریم به طرف او رفت.
به پرستارها اشاره کرد بیرون بروند. نشست روی صندلی کنار تخت. به مجروح نوجوان نگاه کرد و گفت:
🌹_ اسمت چیه برادر؟
🍂نوجوان بیآنکه چشم از پنجره بردارد گفت:
_حسین نیکزاد.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.