eitaa logo
سید حسن منتظرین
452 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
329 فایل
ارسال نظرات مخاطبان محترم به مدیر: @montazerin110
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سید حسن منتظرین
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 نسیم روضه وزیده محرم آمده است زمان گریه بر ارباب عالم آمده است 🌙انشاالله با آغاز ماه عزاداری سالار شهیدان، 📓شرح کامل زیارت عاشورا تقدیم علاقمندان خواهد شد.🤲 @sh_montazerin
هدایت شده از سید حسن منتظرین
❌ما دوازده مجروح برانکاردی بودیم که از بیمارستان زبیر با اتوبوس به طرف بغداد بردند. در بین راه اتوبوس در محلی بهنام ذی قار توقف کرد و سربازان عراقی برای غذا خوردن به رستوران رفتند. از آنجا که ما به شدت مجروح بودیم و نمیتوانستیم حرکتی بکنیم، عراقیها در اتوبوس را باز گذاشتند و رفتند. ذی قار همانجایی است که عایشه جنگ جمل را علیه حضرت علی ع به راه انداخت. در این هنگام دیدیم چند پسر بچه به سمت ما میآیند. یکی از بچهها که عربی بلد بود، گفت: هیچکدامتان حرفی نزنید. اگر اینها بفهمند ما ایرانی هستیم، تا سربازان بخواهند بیایند ما را میکشند. 🚌وقتی بچه ها وارد ماشین شدند، پرسیدند: شما که هستید؟ دوست ما به آنها گفت: ما مجروحیم و ایرانیها ما را به این روز انداختهاند. پسر بچهای پرسید: عمو چرا بقیه صحبت نمیکنند. او گفت: اینها را عمل کردهاند و دکتر گفته تا بیست و چهار ساعت نباید حرف بزنند. او گفت: پس چرا شما صحبت میکنی؟ دوست ما گفت: مرا دیروز عمل کردند، ولی اینها امروز صبح عمل شدهاند. اینها هم که فکر میکردند ما عراقی هستیم، شروع کردند به بوسیدن دست و صورت ما. و خوراکیهایی را که داشتند به ما دادند. ⏰بیست دقیقه بعد وقتی عراقیها آمدند، دیدند بچهها داخل ماشین هستند. یکی از سربازان پرسید: شما این جا چه کار میکنید؟ گفتند: آمدهایم عموهامان را ببینیم. گفت: این فلان فلان شدهها عموی شما نیستند. اینها ایرانیاند. تا گفت اینها ایرانی هستند، بچهها عصبانی شدند و خواستند ما را بزنند که عراقیها مانع شدند و حتی گلنگدن کشیدند و آنها را از ماشین بیرون کردند. بچهها که دیگر دستشان به ما نمیرسید به ماشین لگد میزدند. و با حرکت کردن اتوبوس، سنگ و کلوخ به سوی آن پرت کردند. عبدالله رجبی، به نقل از کتاب نهالهای برومند @sh_montazerin
⏳شرایط اسارت با شرایط دیگر، حتی نسبت به شرایط زندانیان سیاسی در زمان طاغوت هم کاملا متفاوت بود. در دوران اسارات، نفس ایرانی بودن، اسیر بودن، بسیجی بودن، معتقد به نظام اسلامی بودن و حتی در بعضی موارد شیعه بودن، جرم بزرگی بود. جرمهایی که نه پاک شدنی بود و نه با پایان دادرسی تمام میشد. به همین جهت حتی روزها و ساعتهای آخر اسارت هم، برخوردهای خصمانۀ عراقیها ادامه داشت. 💢آنها همیشه تلاش میکردند به سه مطلب دست پیدا کنند. 1️⃣اول اینکه سابقۀ افراد را درآورند. میخواستند بفهمند اسیر طلبه است یا پاسدار و یا بسیجی؟ فرمانده بود یا فرمانبر؟ چقدر در جنگ سابقه دارد؟ و آیا عراقیها را کشته یا نه؟ 2️⃣نکتۀ دوم، میخواستند بفهمند بین بچهها چه میگذرد؟ چه مطالبی گفتوگو میشود؟ در مورد عراقیها چه فکری میکنند؟ چه کسانی به بقیه خط میدهند؟ اتفاقات از کجا ناشی میشود؟ 3️⃣و سوم آنکه کاری کنند تا بچه ها مشغول و درگیر مسائلی شوند که فرصتی برای فکر کردن و اقدام علیه عراقیها نداشته باشند. حجت الاسلام علیرضا باطنی، به نقل از کتاب نهالهای برومند @sh_montazerin
هدایت شده از سید حسن منتظرین
👹مرام حزب بعث، ضدیت با دین و مظاهر آن بود. از این رو با هرگونه رفتاری که مظهر دینداری بود به شدت مقابله میکردند. از جمله برخورد تند با کسانی که در تراشیدن صورتشان کمترین تعللی از خود نشان میدادند. ❌هنگام اسارت، بیست ساله بودم و ریش بلندی داشتم. به گونهای که خیلی جلب توجه میکرد. چون دوستان دیگری که با من اسیر شده بودند، همه نوجوان و کمتر از بیست سال داشتند. از این رو در بین دیگر اسرا شاخص بودم. در هر پست دژبانی به من به عنوان پاسدار خمینی و یا حزباللهی نگاه میکردند. به همین جهت هر کدام که میتوانستند ریشم را میگرفتند و میکشیدند. حتی یکنفر مقداری را کَند و به باد داد و گفت: اینها پشم شیطان است. در پادگان قادسیه، نزدیک مرز کویت در ردیف جلو نشسته بودم. هر کدام از افسران عالیرتبه که برای بازدید میآمدند، تا چشمشان به من میافتاد، با ریش من بازی میکردند و میکشیدند. 📛در این بین افسری با لباسهای مرتب و شیک آمد، که چندین محافظ او را در بین خود گرفته بودند. معلوم بود رتبۀ مهمی در ارتش بعث دارد. او هم تا مرا دید، اشاره کرد که بیا. من هم بیرون رفتم و مقابل او ایستادم. افسر دستش را دراز کرد تا ریشم را بکشد. اما قبل از کشیدن گفت: شینو های لحیه؟ این ریش چیست؟ اینها خرافات است. خرافات شیطانی است. من خواستم بگویم ریش، سنت الهی است. اما گفتم: های سنة حنفیة؛ منظورم این بود که سنت الهیِ حضرت ابراهیم حنیف است. ⁉️او با تعجب به من نگاه کرد و گفت: انت من اتباع ابوحنیفه؟ تو از پیروان ابوحنفیه هستی؟ گفتم: لا سنة حنفیة. بعد از یکی محافظین که ظاهراً اهل مطالعه بود، پرسید: ابوحنیفه کان عنده لحیة؟ ابوحنیفه ریش داشته است؟ 🔱او هم گفت: نعم سیدی. ابوحنیفه کان عنده لحیة طویلا. و به سینه اش اشاره کرد. یعنی ریش ابوحنیفه بسیار بلند بوده است. افسر با کمال شرمندگی گفت: نمیدانستم تو از اصحاب ابوحنیفه هستی. معذرت میخواهم. بعد با صدای بلند که تقریباً همۀ اسرا هم شنیدند، به عراقیها گفت: هیچکس اجازه ندارد ریش ایشان را بگیرد و بکشد. ایشان از اتباع ابوحنیفه و محترم است. باید مراعات او را بکنید. از آن پس همان مأموران و سربازانی که تا قبل از آمدن این افسر، ریش مرا میکشیدند، میآمدند و دست میکشیدند و میگفتند: چقدر ریش تو طیب و طاهر است. تو انسان خیلی خوبی هستی. و خلاصه تا آنجا بودم مورد احترام و تکریم عراقیها بودم. حجت الاسلام عیسی نریمیسا، به نقل از کتاب نهالهای برومند @sh_montazerin
📒در آستانه سالگرد ورود آزادگان عزیزانی که مایل به آشنایی با فضای اسارت و محنت های آزادگان عزیز هستند، می توانند کتاب نهالهای برومند را از انتشارات شهید کاظمی تهیه کنند. ❌شایان ذکر است که محتوای کتاب قدری جانکاه و سخت است. @sh_montazerin
هدایت شده از سید حسن منتظرین
👹بعثییها برای اینکه ما را غافلگیر کنند گاهی مخفیانه و ناگهانی وارد آسایشگاه میشدند. روزی یکی از سربازان که سواد و درک چندانی نداشت، ناگهان سرش را از پنجره داخل زندان کرد و با صدای بلند صدا زد، آقا شما نماز جماعت، به و الله ممنوع است، چرا نماز میخوانید، ممنوع. ممنوع. الآن همه را خبر میکنم تا شکنجه شوید. 👺موقعی که عراقیها وارد آسایشگاه شدند. سرباز گفت: فقط یک نفر تنها میخواند، ولی بقیه به جماعت میخواندند و باید تنبیه شوند. 🙏آنها امام جماعت را جدا کردند و گفتند: چون این تنها خوانده کاری با او نداریم، اما بقیه باید کتک بخورند. بچه ها در حالی که کتک میخوردند، میخندیدند. چون عراقیها امام جماعت را که اصل در نماز جماعت است رها کرده و بقیه را که مأموم بودند، میزدند. محمد علی رضایی، به نقل از کتاب نهالهای برومند @sh_montazerin
هدایت شده از سید حسن منتظرین
📔به علت کمبود قرآن ما از یک قرآن کامل، ده قرآن سه جزء درست کردیم. چون بچّهها در ماه رمضان زیاد ختم قرآن داشتند. بعضیها تا ده بار قرآن را ختم میکردند. با این روش افراد بیشتری میتوانستند از تلاوت قرآن بهره ببرند. با این وجود در طول شبانهروز قرآنها در نوبت بود. برای سالم ماندن قرآنهای جدید، آنها را صحافی و جلد میکردیم. و روی آنها نایلون میکشیدیم. چون استفادۀ از قرآنها و دست به دست شدن آنها بهقدری زیاد بود که برگهای آن فرسوده میشد و از بین میرفت. 📗ما برای سالم نگهداشتن ورقهای قرآن، پلاستیکهای گوشت منجمد را از آشپزخانه میگرفتیم، و با آب گرم میشستیم. سپس خشک و تمیز میکردیم و مثل سلفون، ورقهایی را که از بین رفته بود داخل این پلاستیکها میگذاشتیم و خیلی ظریف دور آن را میدوختیم. کار صحافی و تعمیرات از دو ماه مانده به ماه رمضان شروع میشد، تا بتوانیم قرآنها را برای ماه رمضان آماده کنیم. 📘چند جلد قرآن جیبی کوچک هم داشتیم که در اختیار کسانی میگذاشتیم که میخواستند تمام قرآن را حفظ کنند. اینها باید بیست و چهار ساعته با قرآن کار کنند. ولی بر اثر کمبود قرآن، فقط شش ماه فرصت داشتند تا حافظ کل قرآن شوند. پس از آن، قرآن را میگرفتیم و به فرد دیگری میدادیم. تعدادی از بچّهها در این شش ماه حافظ کل شدند. حتی کسی را داشتیم که کمتر از شش ماه تمام قرآن را حفظ کرد. قاسم شریفآبادی، به نقل از کتاب نهالهای برومند @sh_montazerin
هدایت شده از سید حسن منتظرین
⛈یکی از روزهای سرد زمستان عراقی ها ارشدها را جمع کردند و به هر نفر بیست تا پرتقال فسقلی دادند و آنها را فرستادند به آسایشگاه. پرتقال را گذاشته بودیم وسط و نگاه شان می کردیم. آن قدر کم بود که اگر می خواستیم تقسیم کنیم، معلوم نبود به هر نفر چند پر می رسید! محمد پارسا از بچه های یزد بود که پدرش قنادی داشت. 🍔محمد بچۀ خوش ذوقی بود که قبلاً چند بار دست پخت خوبش را خورده بودیم. یک بار شیر برنج خوشمزهای پخته بود. برای این کار چند روز کمی از برنج های پختۀ غذا را برمیداشت و روی گونی پهن و خشک میکرد. سپس با شیر خشکی که از حانوت خریده بودیم، شیربرنج درست کرد. 🍊وی گفت: من میتوانم با این پرتقال ها چیزی درست میکنم که لااقل بتوان مزهاش را حس کرد. بچهها چون دست پخت محمد را قبلاً دیده بودند، قبول کردند. سرشب او سطل فلزی آسایشگاه را پر از آب کرد و گذاشت روی تنها علاء الدین آسایشگاه. تا جوش آمدن آب، پرتقال ها را پوست کند و بعد از وسط دو نیم کرد و داد دست بچه ها تا هسته هایش را دربیاورند. به چند نفر دیگر هم گفت: پوست های پرتقال را خلال کنند و لایۀ سفید چسبیده به پوست را جدا کنند. ♨️آب که جوش آمد پرتقال های نصف شده را انداخت داخل سطل فلزی. پرتقال ها در قل قل آب بالا و پایین می رفتند و بوی خوش شان همۀ آسایشگاه را گرفته بود. کمی که پرتقال ها جوشید، محمد با حوصله کف روی آب را بر داشت و دور ریخت. چند دقیقه بعد وقتی قدری از آب بخار شد، چهار پنج لیوان شکر به آن اضافه کرد و شروع کرد به همزدن و گفت: از اینجا به بعد باید نوبتی کمک کنید و مربا را هم بزنید تا ته نگیرد. ♻️وقتی مربا حسابی قوام آمد، پارسا آن را از روی حرارت برداشت و ریخت توی یک قصعه (ظرف فلزی مستطیلی که به یک گروه غذایی میدادند.)تا خنک شود. بعد دوباره سطل را آب کرد و به بچه ها گفت: خلال پوست پرتقال ها را بریزید داخل سطل. خلال ها که چندتا جوش خورد، دوباره آب سطل را خالی کرد و باز هم روی خلال ها آب ریخت. 🔰او سه چهار مرتبه این کار را تکرار کرد. می گفت: اینطوری تلخی پوست پرتقال گرفته می شود. دفعۀ آخر در آب چند لیوان شکر ریخت و آن را سپرد به بچهها که آن را هم بزنند. دو ساعت بعد، یعنی نزدیک اذان صبح مربای خلال پوست پرتقال هم آماده بود. ❇️محمد مربای پرتقال را به قسمت های کوچک تر تقسیم کرد تا به همه برسد. فردا جمعه بود و صبح دعای ندبه داشتیم. بعد از دعا وقتی سفره انداختیم، کنار آش تکراری صبحانه، مربای خوش رنگ و خوشبوی پرتقال هوش از سر همه مان برده بود. محمد وقتی می دید بچه ها موقع خوردن مربا این همه به به و چه چه می کنند، حسابی خستگی از تنش در رفت. مهدی طحانیان، به نقل از کتاب نهالهای برومند @sh_montazerin
🌺🌺فرارسیدن بیست و چهارم ذی الحجه، روز مباهله مبارکباد🌸🌸 💜روز مباهله یکی دیگر از فضیلت های منحصر به فرد آل الله است.♥️ @sh_montazerin
هدایت شده از سید حسن منتظرین
⚡️روز بیست و چهارم ذی الحجه معروف به روز مباهله است.⚡️ 🔸سرزمين نجران در 150 فرسنگى جنوب شرقى مكه در نزديكى مرز يمن قرار دارد. سرزمين نجران در صدر اسلام منطقه مسيحى‏ نشين جزيرة العرب بود. ♦️پس از آنكه رسول خدا ص در سال هشتم هجرت مكه را فتح كرد و عرب تسليم اسلام شد، هيئت‏هايى براى پذيرش اسلام و به رسميت شناختن حكومت اسلام به مدينه آمدند. 🔹از جمله هيئت نصاراى نجران متشكل از شصت نفر به رياست عبد المسيح ملقب به عاقب، ايهم ملّقب به سيّد و ابو الحارث كه عالم و سرپرست مدارس آنان و نماينده كليساى روم در حجاز بود رهسپار مدينه شد. 🔺نصاراى نجران هنگام عصر به مدينه رسيدند و با جامه‏هاى ابريشمى و انگشترى‏هاى طلا وارد مسجد شده و به رسول خدا سلام كردند. وضع تجملى آنان حضرت را ناراحت كرد به طورى كه پاسخ سلام آنان را نگفت. نصارا داخل مسجد رو به شرق ايستاده به نماز مشغول شدند و به اشاره حضرت كسى متعرض آنان نشد. 🔸سپس با راهنمايى على عليه السلام با لباس ساده و بدون انگشترى طلا به حضور پيامبر شرفياب شدند و سلام كردند. حضرت با احترام خاصى پاسخ سلامشان را داد و آنان را به اسلام دعوت كرد ولى نصارا از پذيرش اسلام امتناع ورزيده و با ايشان به احتجاج برخاستند. پيام آور رحمت، متن، ص 230، سید علی میر شریفی @sh_montazerin
هدایت شده از سید حسن منتظرین
با تاریخچه مباهله بیشتر آشنا شویم 🙏 🕋پس از فتح مکه و تسلط پیامبر بر اعراب، حضرت نامه‌هایی به سوی مناطق مختلف جهان فرستادند و مردم را به اسلام دعوت کردند. پیامبر به آنان پیشنهاد کرد یا اسلام را بپذیرید و با مسلمانان برادر شوید و یا جزیه بپردازید. در غیر این صورت آماده جنگ شوید. ✝️مسیحیان با دیدن پیام پیامبر به همراه گروه های دیگر در معبد بزرگ خود به شور نشستند. اسقف بزرگ آنان که فردی موحد بود علاوه بر حضرت مسیح به پیامبر نیز ایمان داشت، ولی این مطلب را پنهان می کرد. وی وقتی فهمید اهل نجران به قصد مشاجره می خواهند به مدینه بروند آنان را اندرز داد و به آرامش دعوت کرد. 🚫عده ‌ای با اسقف بزرگ مخالفت کرده و جلسه طولانی شد. تا این که برای تطبیق صفات پیامبر با آنچه پیامبران گذشته گفته بودند، به کتاب جامعه مراجعه کردند و همه فهمیدند سخنان اسقف صحیح است. ✌️دو نفر از بزرگان که هم رأی اسقف بودند به نام سید و عاقب، تصمیم گرفتند برای مشاهده صفات پیامبر به مدینه بروند. از این رو با هیئتی ۸۴ نفره از بزرگان و اشراف نجران راهی مدینه شدند. این گروه در بدو ورود به مدینه برای فخرفروشی لباس های ابریشمی و ممتاز پوشیدند و خود را به عطریات و زیور آلات طلا آراستند و در صفی منظم وارد شدند. 🔰مسیحیان تا سه روز نه سوالی کردند و نه پیامبر آنان را دعوت به اسلام کرد تا فرصت کافی برای تحقیق داشته باشند. پس از سه روز رسول خدا آنان را دعوت به اسلام کرد. آنها گفتند: ای ابوالقاسم تمام نشانی هایی که در کتب آسمانی درباره پیامبر بعد از عیسی آمده در تو یافتیم مگر یک علامت که بزرگترین آنهاست. و آن این که در انجیل آمده که او مسیح را تصدیق می‌کند و به او ایمان دارد. ولی تو به او ناسزا گفته و او را دروغگو می دانی و می گویی او بنده خداست. ☀️پیامبر فرمود: خیر من او را تصدیق می‌کنم و به او ایمان دارم و شهادت می‌دهم او پیامبری از جانب خدا و بنده ای است که سود و زیان و مرگ و زندگی و برانگیختن او به دست خودش نیست. ✝️مسیحیان گفتند: آیا بندگان می‌توانند کارهای او را انجام دهند؟ و سپس معجزات حضرت عیسی ع را برشمردند. آیا کسی جز خدا و یا پسر خدا توان این چنینی دارد؟ ✴️پیامبر ص فرمود: برادرم عیسی همانگونه بود که گفتید، ولی تمام این امور را به اذن خدا انجام می داد. بنده خدا بود و این مطلب برایش ننگ نیست و خودش هم از آن ابایی نداشت. او دارای بدن و اعضا و جوارح بود. غذا می‌خورد، تشنه می شد، سفره می‌انداخت. خدای اوست که مثل و مانندی ندارد. ✝️گفتند: کسی را به ما نشان بده که مثل او پدر نداشته باشد و بدون پدر متولد شده باشد. ✴️رسول الله ص فرمود: آفرینش آدم از او شگفت تر است که بدون پدر و مادر متولد شد. هیچ کاری برای خدا سخت تر یا آسان تر از کار دیگری نیست. سپس آیات خلقت عیسی ع را تلاوت فرمود: 🌷إِنَّ مَثَلَ عيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ. آل عمران، ۵۹🌷 سید و عاقب گفتند ما قانع نشدیم ولی مباهله می‌کنیم. از این رو به منزلگاه خود رفتند تا برای مباهله آماده شوند. اقبال الاعمال، ج 2، ص 310، سید بن طاوس، خلاصه ✝️مسیحیان به محل خود برگشتند و به این نتیجه رسیدند که فردا هنگام مباهله در صورتی که پیامبر با نزدیکانش برای مباهله آمده باشند آنان تن به مباهله ندهند. اما اگر با یاران و اصحابش آمد، آنها هم وارد مباهله شوند. ارشاد، ج ۱، ص ۱۶۶، شیخ مفید، ♻️روز بعد پیامبر ص دست حسنین را گرفت و به اتفاق علی و فاطمه برای مباهله حرکت کرد. از طرف نصارا هم عاقب و سید در حالیکه دست دو کودک خود را گرفته بودند به سوی محل مباهله رفتند. وقتی چشم اینان به پیامبر و همراهانش افتاد از ابو حارثه پرسیدند همراهان پیامبر کیستند؟ وی تک تک آنان را با نسبتشان به پیامبر معرفی کرد. در این لحظه رسول خدا به شکل خاصی نشست. ابوحارثه گفت: به خدا قسم این طرز نشستن مخصوص پیامبران است و انبیا هنگام مباهله به این شکل می‌نشینند. عاقب سخت ناراحت شد و دست از مباهله کشید. سید به ابوحارثه گفت: تو مباهله کن. اما او نپذیرفت و گفت: من در چهره این مرد جز صداقت و راستگویی چیزی نمی بینم. می ترسم اگر با او مباهله کنم ما و تمام نصرانیان از بین برویم. 🙏در نهایت مسیحیان از پیامبر درخواست مصالحه کردند. رسول خدا هم پذیرفت و قرار شد نجرانیان سالی ۲۰۰۰ حله که بهای هر کدام ۴۰ درهم باشد به پیغمبر بدهند…. اعلام الوری، ج ۱، ص 254 @sh_montazerin
هدایت شده از سید حسن منتظرین
روز عید قربان بود که گفتند: یکی از افسران عراقی برای سخنرانی میآید. وقتی آمد، شروع به صحبت کرد. او در بین سخنانش عید قربان را تبریک گفت، و خبر از هدیهای داد که برایمان آورده بود. هدیۀ او مقداری شکلات بود. وقتی شکلاتها را تقسیم کردند، به هر پانزده نفری، دو شکلات کوچک رسید. بچهها هم این دو شکلات را با تیغ به لایههای نازکی تقسیم کردند تا به هر نفر یک لایه برسد. محمد تقی معصومی، به نقل از کتاب نهالهای برومند @sh_montazerin