705.2K
خانواده هایی که با نوجوون مثل بچه دو ساله رفتار میکنن :|
☕️:)
╰┈➤❀●•۰ @shaakeleh_ir
#گزارش_تصویری
🪧کلاس تکنیکهای عملیات روانی در شبکههای اجتماعی
💠با تدریس حجتالاسلام خدایی
📌رویداد استانی نوآوین(نوجوان آوینی) زنجان
🏛 بنیاد ملی نوجوان استان زنجان
#شاکله_تربیت_فرزند|عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/652214573C31cbba5fdd
سلام رفقا سعی کنید تو اربعین رعایت کنید. پیشتهاد خوبیه...😎
#هر_زائر_یک_لیوان
اینارو می بینی آقای رنگووو 😎
اینا فقط از تربیت، تلاش کردن بدون فکر یاد گرفتن که پایانی نداره...👨🦯
آقای رنگو میدونی چرا اینجایی..!؟
قدر خانواده خوبتو بدون، اینجور خانوادها مثل آب می مونن باارزش ولی کمیاب...🥺
البته تو سرزمین من ...😏
#شاکله_تربیت_فرزند|عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/652214573C31cbba5fdd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی از معلمم میپرسم...😅
🪶شما عاشق شدین..!؟ :|
#شاکله_تربیت_فرزند|عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/652214573C31cbba5fdd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بریم نجف امیرالمومنین..!؟🍇
🎙با نوای حجتالاسلام خدایی
با رفقا به یاد اعضای کانال هستیم.
انشاالله یه روزی نجف ببینمت...🥺
#ویو_ابدی
#شاکله_تربیت_فرزند|عضو شوید👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/652214573C31cbba5fdd
در هوایت بی قرارم روز شب..🍇😋
#نجف_اوشخلاری👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/652214573C31cbba5fdd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلا اون لحظه هایی که میشینی یه گوشه به یه نقطه زل میزنی🥺 اینو پلی کنی**
#نجف_اوشخلاری...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/652214573C31cbba5fdd
تربیت | شاکله
بریم نجف امیرالمومنین..!؟🍇 🎙با نوای حجتالاسلام خدایی با رفقا به یاد اعضای کانال هستیم. انشاالله ی
سرمو میندازم پایین و منتظر میشینم شاید به منم گفتی: اِرفَع رَاْسَک...🚶🏻
67339_121829.mp3
10.59M
هرسال اربعین یه مداحی مورد توجه و استقبالِ زائران اباعبدالله قرار میگیره
امسال این مداحی از الرادود خضر عباس فضای زیارت اربعین رو خاص و دلنشین کرد
🎧 گوش بدید و لذت ببرید
با نشر این مطلب بقیه رو هم کربلایی کنید🥰
#شاکله_تربیت_فرزند|عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/652214573C31cbba5fdd
داستانی از دفتر زندگی ...👇🏻
شهر ما خیلی کوچک است. تقریباً تمام اهالی آن همدیگر را میشناسند زندگی در این گونه شهرها هم خوبی دارد هم بدی.
خوب است چون همه از حال هم باخبرند و به یکدیگر اعتماد دارند. مشکلات اخلاقی و برخی از گرفتاری ها که در کلانشهرها دیده میشود در شهرهای کوچک وجود ندارد.
بد است به خاطر اینکه اگر آبروی انسان به واسطه اشتباه یا عمل نابجایی از بین برود، دیگر جبران کردن آن بسیار سخت می شود.
من هم به چنین دردی مبتلا شدم اما بهتر است از ابتدا برایتان نقل کنم در شهر کوچک ما یکی دو تا مرکز خدمات کامپیوتری بود که من هم در یکی از این فروشگاه ها کار می کردم مدتی گذشت و دیدم کار ما خیلی مشتری ندارد. آن زمان هنوز فضای مجازی به گستردگی و بی در و پیکری امروز نبود لذا مشتریهایی داشتم که تقاضای فیلم های مستهجن داشتند.
بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که مخفیانه این کار را شروع کنم. البته کوچک بودن شهر ما باعث میشد که خیلی زود هم لو برویم...😵
کار را شروع کردم مشتریهای خاص خودش را داشت یا فلش را پر میکردم یا سی دی
و ... می فروختم.
البته این نکته را یادآور شوم که من اهل نماز و روزه بودم و آن زمان تازه از سربازی برگشته بودم برای تعداد زیادی از جوانها این کار را انجام دادم مدتی که گذشت تصمیم به ازدواج گرفتم، خواستگاری و ...
دختری که فکر میکردم به درد من میخورد به من جواب رد داد از طریقهای مختلف اقدام کردم اما نتیجه نگرفتم حسابی به هم ریختم به آن دختر پیغام دادم که من هر طور شده تو را به دست می آورم و..... خواستم مانند فیلمهای سینمایی یک حرکت خاص انجام بدهم و نشان دهم چقدر عاشقم اما نتیجه عکس داد.
آبروی خودم و خانواده ام از دست رفت. دیگر در بین تمام اهالی انگشت نما شده بودم. فشار روحی شدیدی بر من وارد شد از همه بدتر اینکه آبروی پدر و مادرم را بردم تصمیمهای بد را یکی پس از دیگری بدون مشورت با دیگران میگرفتم این بار تصمیم به خودکشی گرفتم یک بسته قرص آرام بخش بسیار قوی تهیه کردم و همه را یکجا خوردم دقایقی بعد بیهوش شدم و رفتم...
خانواده من بلافاصله بسته قرص را پیدا کرده و سریع مرا به بیمارستان رساندند. پزشکان مشغول فعالیت شدند
اما من...
چنان حالتی پیدا کردم که قابل توصیف نبود روح از بدنم جدا شده بود و به آسانی هر جا که میخواست منتقل میشد. لحظه ای در منزل بودم لحظه ای بعد کنار بدنم در بیمارستان و.... اما یکباره حس کردم کسی
در کنارم ایستاده که برخلاف بقیه مرا میبیند به من دستور داد که همراه من بیا من بدون اختیار به دنبالش حرکت کردم مرا به جایی برد که شبیه یک بیابان بود. بعد دستور داد که همانجا بمانم نمیدانم چطور توصیف کنم تمام لحظات زندگی من از تولد تا لحظه ای که قرصها را خوردم در مقابلم به نمایش درآمد برای کارهای خوبم خوشحال بودم و نشاط خاصی پیدا میکردم اما به ماجراهای سال آخر عمرم که رسیدم چنان بار سنگینی روی دوشم حس کردم
که قابل توصیف نیست.
اولین نفری که برایش فیلمهای مستهجن روی فلش ریختم را نشانم دادند بعد عواقب سنگینی که در نتیجه مشاهده این فیلمها برای آن شخص پیش آمد را دیدم گویی یک بلوک سیمانی را روی دوشم گذاشته بودند
بسیار سخت و سنگین بود. اما چاره ای نداشتم
نفر دوم به همین صورت نفر سوم .... برای هر یک نفر که این کار را کردم یک بار سنگین روی دوشم قرار
می گرفت. دیگر کمرم طاقت نداشت. میخواستم فریاد بزنم دنبال کسی میگشتم که مرا کمک کند اما
هیچکس نبود.