◍⃟🕊
علیجان ...
این روزِ آخری سخن از درد و غم مزن
زانو بغل مگیر علی، آتشم مزن
دیگر به زخم های تنم خو گرفتهام
پیش حسن مپُرس چرا رو گرفتهام
السلامعلیکیافاطمهالزهرا
◍⃟🕊
یَا فَاطِمَةُ کَلِّمِینِی!
فَأَنَا ابْنُ عَمِّکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَالَ
فَفَتَحَتْ عَیْنَیْهَا فِی وَجْهِهِ وَ نَظَرَتْ إِلَیْهِ
وَ بَکَتْ وَ بَکَی ...
_ای فاطمه، با من سخن بگو!
من پسر عموی تو علی بن ابی طالب هستم.
فاطمه چشمان خود را به روی او باز کرد،
"آنگاه آن بانو گریست و علیعلیهالسلام هم گریان شد"
[بحار الأنوار، ج۴۳، ص۱۷۸]
◍⃟🕊
علی جان!
کنارِقبرمبنشینوبامنسخنبگو.
❥
علی جان!
وقتی مرا به خاک سپردی،
برایم قرآن بخوان!
صدای قرائت قرآنت
مرا در قبر آرام خواهد کرد.
❥
علی جان!
برایم دعا بخوان؛
زیرا اینکارت مرا آرام میکند.
[ نهجالحیات ]