بسم الله
صفحه به صفحه میگذشتم از تناسخ و معاد، از اثبات نقلی و عقلی مهدویت و...که سروصدای خنده ها و صحبت های خانواده همسر که برای درست کردن شیره انگور به کمک نیاز داشتند،صدای زنگ و پیام دوستانی که در استان های مختلف میخواستند دوره بانوی مجاهد را شروع کنند،صدای پیام دوستان برای انتخاب واحد که نزدیک بود، صدای پسرکوچولویی که اصرار داشت شیرین زبونی هاش رو بشنوم؛ همه این صداها رو میشنیدم.
قطعا آدم ذهنش درگیر میشه!
وظیفه ام رو در اون لحظه فقط همون درس خوندن میدونستم.
درست فکرمیکردم عین روزی که امتحان داشتم و نرفتم قم و ایستادم در خیابان ها وسط ماشین ها به تراکت پخش کردن و وسط بازار با مردم حرف زدن کنار پسرودخترهای دانشجو و طلاب خانم و آقا ؛ فکرمیکردم دارم تمام تلاشم رو میکنم.
اما شب که گوشی رو دست گرفتم تا استراحتی کنم، صدایی رو شنیدم که فهمیدم این که شاید فلان لحظه، فلان کار رو وظیفه دونستن و انجام دادن، کافی نیست!
کافی نیست برای هدفی که امام خمینی ره برای طلاب و وعاظ و محرابیون، ترسیم کرده بود!(17تیر1358)
کافی نیست برای نجات این صدای گریه های کودک فلسطینی!...
کافی نیست برای لحظه ای خواب نگذاشتن برای چشم های مستکبرین این عالم!....
#وظیفه
#تکلیف
#فلسطین
#آرمان
#جنگیدن