بسم الله
میخواهم برای اولین بار از این جا نگاه کنم!
شاید نگاهم، پراز اشکال باشد، اما گفتنی است!...
چندوقتیست دعایم شده مادر شدن... میان همین حسرت مادرشدن، تصمیم گرفتم خودم را جای آن مادری که 5فرزند تحویل اسلام و انقلاب میدهد بگذارم
پشت همین پنچره نشسته ام تا منظره جدید رو به رویم را تماشا و روایت کنم...
حسرت هایم و دعاهایم و آرزوهایم را می آورم در همین اتمسفر رو به رویم...
بعد ازدواج و دوسه سال اول زندگی؛ دیگر از خلوتی خانه، دیگر از ثمره ندادن رشدهای عقلی و معنوی ات کمبود کسی را حس میکنی.
بعد مدتی که خدا مادری را به حکمتش چندصباحی دریغ میکند، دیگر قنوت های دعایت میشود توفیق لیاقت تربیت #انسان !
رازونیازها که پاسخ نمی دهند، ناامید میشوی!
........
......
....
...
فرض می کنیم خداوند لطف کرد و منت گذاشت به مادری ات...
سالها خون دل میخوری برایش و شمع میشوی برای روشن ماندنش؛ ناگهان ظالمی می آید و گل ات را پرپر میکند!...
اما بازهم باید به سوختن شمع گونه ات ادامه بدهی تا عزت فرزندت حفظ شود و دشمن شاد نشوی!...
چقدر سخت است...
چقدر طاقت فرساست...
انگار دیگر دلت شک کرده است مادری را طلب کنی از #مجیب یا نه؟!
اما نه؛ چه افتخاری بالاتر از تربیت انسانی شریف و شهید!
✍شمع