eitaa logo
شبهای با شهدا
298 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
285 ویدیو
5 فایل
💫 در شب‌های ظلمانی ، با این ستاره ها می شود راه را پیدا کرد ارتباط با ما👇👇 @Samanoor
مشاهده در ایتا
دانلود
بسمه تعالی مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا. 🏴 شهادت دو سردار رشید اسلام، شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس را خدمت حضرت ولی‌عصر "ارواحنافداه" و رهبر انقلاب و عموم مسلمین و آزادی‌خواهان جهان تسلیت می‌گوییم. @t_manzome_f_r
🌴 یاد بخیر به خیلی اهمیت می داد یه روز که از بهشت زهرا با دوستانش برمی گشت توی یه ترافیک سنگین گیر کرده بودن، اکبر به ساعتش نگاه می کرد و‌نگران بود صدای اذان رو که شنید با خوشحالی گفت: مثل اینکه مسجد نزدیکه من رفتم نماز بخونم... قبل از عملیات طریق القدس کامیون کمک های مردمی کرمان به مقر دو گردان از کرمان که در سوسنگرد مستقر شده بودن رسید، بحث بود سر اینکه کمک ها بین رزمندگان کرمان تقسیم بشه یا سایر رزمندگان استان ها هم سهمی داشته باشن. وقتی قرارشد که کمک های مردمی فقط بین رزمندگان کرمانی توزیع بشه اکبر از راه رسید و مخالفت کرد، او معتقد بود:« رزمنده ها با هم فرقی ندارن و هر چه به جبهه می رسه باید به صورت مساوی بین همه به صورت مساوی تقسیم بشه و با مقاومت اکبر کمک ها میان تمام رزمندگان حاضر در منطقه تقسیم شد. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد بخیر در دوران انقلاب ایشان خیلی فعال بود مطالعه کتابهایی که ممنوع بود را با جرأت انجام می داد، یا می‌رفت در جاده امامزاده داود، کوکتل مولوتف درست می کرد و بین بچه‌های انقلابی تقسیم می‌کرد. گاهی اوقات با کت و شلوار از خانه بیرون می‌زد و با یک لباس دیگه به خانه برمی‌گشت. به خاطر اینکه شناخته نشود. از موقعی که جنگ شروع شد در مسیر جبهه در رفت و آمد بود. از طریق بسیج مسجد یا بیمارستان در مأموریت جبهه بود و مأموریت‌هایش طولانی بود. اگر هم با او مخالفت می‌کردم، ولی اشتیاقش برای رفتن را می‌دیدم، دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. در آن دوران که باکمبود نفت برای سوخت بخاری مواجه بودیم او می رفت خاک زغال می خرید و گلوله زغالی درست کرد تا برای گرم شدن بچه‌ها در کرسی استفاده کنیم. در هم نوشته بود که خرج اضافی برای من نکنید بلکه هزینه آن را برای کمک به مستضعفان بدهید. موقعی که شهید شد تازه ما متوجه شدیم که به سه خانواده کمک مالی می‌کرده است. او شب‌ها در چادر برای بچه‌ها کلاس می‌گذاشت که چطور بتوانند جلوی خونریزی سربازان و رزمندگان مصدوم و زخمی را بگیرند. همیشه در فکر نجات رزمندگان بود حتی در یکی از عملیات ها جان خود را به خطر انداخت تا به یک رزمنده زخمی کمک کند. در عملیات والفجر یک با دو برانکارد همراه یکی دیگر از امدادگر‌ها در خط اول درگیری حضور می‌یابد و پیکر مبارکش بعد از ۱۲ سال باتفحص شهدا پیدا می شود. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد بخیر عباس ساده زندگی‌ می‌کرد؛ کمتر کسی در قزوین او را در لباس خلبانی دیده بود؛ همیشه مثل یک آدم ساده و عادی رفت و آمد می‌کرد، وقتی شهید شد، خیلی از مردم، حتی برخی از مسئولین و بستگان هم فکر نمی‌کردند که عباس چنین آدم شجاع و قهرمانی باشد، خیلی وقتها مجبور بودیم عکس عباس را که دست امام در دستش بود را به آنها نشان دهم. نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می‌آمد، مستقیم می‌رفت زیرزمین، ببیند که ما چه داریم و چه نداریم، وقتی گونی برنج و یا روغن را می‌دید، می‌گفت: «مادر اینها چه هست که اینجا انبار کرده‌اید، خیلی‌ها نان خالی هم ندارند که بخورند و می‌ریخت توی ماشین و می‌برد برای خانه نیازمندان». می‌گفتم:«عباس جان، ما رفت و آمد زیاد داریم»، می‌گفت:«خدای شما هم کریم است». آخرین بار که به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین تر از قبل بود. می گفت:« وقتی اذان صبح می شود، پس از اینکه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را بر روی سر من بگذار و تاصبح فردا برندار؛ اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد». شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد شهید بخیر به گفته پدرش او از همان ابتدا با بچه های دیگرتفاوت داشت ؛میگفت:«پدر نان حلال به ما بده بخوریم چون این لقمه ها خون میشود و خون ناپاک باعث میشود که آدم بد تربیت شود». وقتی یکی از برادرانش به نام به شهادت رسید با وجود اینکه توان انتقال جنازه برادرش به پشت جبهه را داشت اما این کار را نکرد و گفت:«چگونه میتوانستم چنین کاری بکنم در صورتی که جنازه همرزمان شهیدم در زیر آفتاب سوزان جنوب مانده اند ،برای من همه رزمنده ها برادرند». او خدمت به جبهه را فقط به خاطر خدا، پیروزی انقلاب و رسیدن به شهادت انجام میداد و علاقه زیادی به امام خمینی(ره) و کربلا و عشق به زیارت امام حسین(ع) را در سر داشت. فقط 10 روز اول محرم به مرخصی میرفت و در مراسم عزاداری امام حسین(ع) شرکت می کرد و در مدت مرخصی ها به دیدار خانواده شهدا میرفت و از احوال این خانواده ها جویا می شد و اگر چیزی نیاز داشتند برای آنها تهیّه میکرد؛ بدون اینکه کسی متوجه شود. در کنارجنگ، زندگی برای او جریان داشت واز هیچ تلاشی برای آسایش و رفاه خانواده اش فرو گذار نبود.او همسرش را با تمام عشق به عنوان پشتوانه ای برای خودش انتخاب کرده بود تا همراه با او به سر منزل غایی برسد. شادی روحش @shabhayeshhid
🌴 یاد بخیر از جمله فرماندهان موفق و مؤثر در شکل گیری و بنیان گذاری و سازمان دهی توپخانه ی لشگر ۲۷ حضرت رسول(ص) بود. بسیار با استعداد و باهوش بود و رزمندگان را به کار وتلاش تشویق می‌کرد. در مواجهه با حق، متواضع و متین و در برخورد با باطل، قاطع بود. زمانی که یوسف دانشجو بود، پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها برای کار به آجرپزی می‌‌رفت. او نذر کرده بود که با دهان روزه به افراد نیازمند کمک کند. کابلی داوطلبانه به عنوان مشاور وارد یگان تیپ 110 ادوات و گردان ذوالفقار شد واز طرف دیگر به دلیل تازه تاسیس بودن تیپ امکانات بسیار محدودی داشتیم؛ به همین دلیل یوسف شبانه روز تلاش می‌کرد تا امکانات مورد نیاز رزمندگان را مهیا کند. او چه از نظر کاری و چه از نظر اخلاقی یک الگو بود. شب قبل از شروع عملیات کربلای 5 اصرار داشت تا غسل شهادت انجام دهد. امکانات بهداری به نسبت رزمندگان بهتر بود؛ رفتیم و یوسف آنجا غسل شهادت انجام داد. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد بخیر در بحبوحه ی داغ سردار دلها نام این شهید سعید بر سر زبانها افتاد...سردار قبل شهادت وصیت کرده بودند کنار همرزم و مرادشان شهید یوسف اللهی به خاک سپرده شوند. محمدحسین عارفی بود که تنها کسانی که با او رابطه ی نزدیکی داشتند می توانستند به این موضوع و رابطه ی عاشقانه ی او با خدا و اهلبیت (ع) پی ببرند. حاج قاسم میگوید: عملیات بزرگی پیش رو داشتیم،به محمدحسین در مسیر آبادان گفتم: «به نظرم این عملیات هم نتیجه ای ندارد» گفت اتفاقأ در این عملیات پیروز میشویم گفتم دیوانه شده ای... گفت:حسین پسر غلام حسین به تو میگوید که ما در این عملیات پیروزیم... بعداز پاپی شدن من گفت:«بی بی حضرت زینب(س) به من گفتند در این عملیات پیروزیم...» در جبهه آنچنان ساده بود و خاکی تا جاییکه یکی از همرزمان دیده بود جانشین واحد با دوتا پتوی خاکی به سادگی خوابیده است زمان برگشتن به کرمان به خانواده ی او سر زده بود تا کمکی به آنها بکند،در کمال حیرت با خانه ای بزرگ و...مواجه شده بود که گویای تمکن مالی خوب خانواده ایشان بود .مرتضی حاج باقری نقل میکند در مرخصی استعلاجی بودم،رفته بودم سه راه ادیب کرمان،شنیدم کسی صدا میکند:«مرتضی،مرتضی! »برگشتم ،پشت فرمان پیکان سدری با ظاهری مرتب و شیک و عینک آفتابی به چشم دیدم صدایم میکند،اول نشناختم ،گفتم :«در جبهه آنجور،اینجا اینجور؟» گفت من آنجا هم همینطور هستم. شادی روحش منبع:خاطرات جمع آوری شده در اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمان @shabhayeshahid
🌴 یاد شهید حاج بخیر حاج اصغر از همان نوجوانی عاشق بسیج و انقلاب بود. در بسیاری از برنامه های فرهنگی بسیج حضور پررنگ داشت؛ با شروع جنگ های تکفیری و ضد اسلامی جزء اولین کسانی بود که به قافله مدافعین حرم پیوست. از همان روزهای اول در کنار سربازی می کرد، اما در شب حادثه ای که در بغداد توسط نیروهای تروریستی آمریکا اتفاق افتاد حاج اصغر نبود، دلیل آن حضور او در در میدان نبرد با تکفیر و تروریست بود و دقیقاً یکماه از شهادت حاج قاسم گذشت که پاشاپور هم به او پیوست. اوسردار شهید سلیمانی را الگوی خود میدانست و همیشه میگفت: «باید همچون سردار در میدان های نبرد جنگید و این مبارزه ها را در بوق و کرنا نکرد تا مورد قبول درگاه حق تعالی قرار بگیرد». یک ویژگی که خیلی در او پررنگ بود اش بود. محال بود مسئولیت قبول کند و آن را به سرانجام نرساند. در روز‌های آخر منطقه ای را که فرماندهان دستور آزاد شدنش را داده بودند، به یاری رزمندگان دیگر به طور کامل آزاد کرد و بعد به شهادت رسید و این یعنی خود را هم تکمیل کرد و بعد رفت. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴یادشهید بخیر دوران سربازیش همزمان باحوادث انقلاب بود در این مدت او از کارهای انقلابی اش دست برنداشت. در تکثیر اعلامیه ها به برادرش کمک می کردو با خود به شیراز می‌برد و رابط بین این دو شهر بود. که می‌آمد حال و هوایش جور دیگری بود در بین مصیبت‌های امام حسین (ع) بیشتر از همه برای سه‌ساله اشک می‌ریخت. عشق و علاقه ی بسیاری به (عج) داشت، اسم بچه هایش را مهدی و مهدیه گذاشت‌‌‌ و می گفت:«می‌خواهم هر چه قدر خدا به من بچه بدهد اسم امام زمان(عج) را روی آن ها بگذارم» . در طلاییه مجروح شد. پدر گفت: تو دیگر به جبهه نمی‌روی؛ لبخندی به پدر زد و گفت: «اگر شما به جبهه بیایید و معجزات و معنویتی که در جبهه هست را ببینید دیگر این حرف را نمی‌زنید، این بار پایم را در جبهه جا گذاشتم، و برای آوردن آن باید بروم. قبل از عملیات با فرزند یکی از شهدا، تجهیزاتمان را بستیم و داشتیم می رفتیم، ما را صدا کرد، به خاطر بودنم، علاقه زیادی به من داشت گفت: عبدحسینی بیا اینجا، آن فرزند شهید را هم‌صدا کرد. گفت:«یک خواهش از شما دارم؛ بایستید روبه قبله و دست هاتونو بالا بگیرید، من یک دعایی می‌کنم، شما هم آمین بگوئید و هیچ سؤالی هم نکنید». ما هم دوتایی روبه‌قبله ایستادیم و دستهایمان را بلند کردیم گفت: «یا فاطمة زهرا (س) به حرمت دست این فرزندت و این بچه‌ی شهید، رو قسمتم کن و ما هم آمین گفتیم. شادی روحش @shabhayeshahid
یاد شهید بخیر ؛ بهش می‌گفتند مسیح دوم کردستان، دلیلش این بود که ایشان بعد از شهید بروجردی از کسانی بود که عملیات‌های پارتیزانی با احزاب کُرد در کردستان داشت و دائم با آن‌ها درگیر بود. در این عملیات‌ها ایشان خبره بود. یک نظامی به تمام معنا بود. در ، را می‌خواند. حتی همین عملیاتی که در جهنم دره خوی منجر به شهادتش شد، آن برادرانی که در کنارش بودند، می‌گویند، در آن برف‌ها با وضو گرفت و نماز خواند... شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد شهید بخیر جزو اولین افرادی بود که با در پدافند، بغداد ــ سامرا مشارکت داشت. نبوغ و مجاهدت‌های او به‌گونه‌ای بود که فرماندهان به او لقب زمان را دادند. او صدها نفر همچون را زیر دست خود پرورش داد تا تکفیری‌ها نتوانند حتی به بخشی از خواسته‌های خود در منطقه برسند. بارها را دریافت نکرد به‌شدت روی بیت‌المال و حقوقی که می‌گرفت حساس بود؛ گاهی هم از جیب خرج می‌کرد و آن را وظیفه ی خود می دانست. هیچ‌وقت نشنیدیم کسی را کند؛ حتی دوست نداشت اطرافیانش پشت سر کسی صحبت کنند. اگر کسی جلوی او از کسی بد می‌گفت با خنده و شوخی بحث را عوض می‌کرد. حتی دوست نداشت پشت سر کسانی که در حقش ظلم کرده بودند هم بدگویی شود. تیر و ترکش‌ها علاقه خاصی به مرتضی داشتند. هر بار که می‌آمد ترکشی جدید در بدنش جا خوش کرده بود، جای سالم در بدنش نمانده بود، چیزی هم به بقیه نمی‌گفت؛ هر چه می‌گفتیم برای جانبازیت اقدام کن، توجهی نمی‌کرد. دانشجویان نخبه کشور را در طرح عملیات به کار می‌گرفت ودر امور نظامی استفاده می کرد، که نتیجه خوبی حاصل شد. می‌گفت: «باید به این جوان‌ها میدان بدهیم تا خودشان را نشان بدهند.» در جاهایی که به فکر جدید نیاز بود، سراغ جوان‌های نخبه کشور می‌آمد. می‌گفت: «کل چیزی که من نیاز دارم فکر این جوان‌هاست». شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد شهید بخیر مادرم هیچ وقت دغدغه ی جواد را نداشت همیشه راه های خوبی را انتخاب میکرد. پایش که به خیابان باز شد رفت به مسجد، زندگی و تفریحش شد بسیج و مسجد. بسیار بود از همان کودکی همینطور بود، همینطور بزرگ شد، در هر جمعی که می نشست دوستی و محبتش جمع را تحت تاثیر قرار می داد. خودش را موظف می دید برای هر نعمتی  که خدا بهش داده بجا آورد خیلی وقت ها هم بجا می آورد. همیشه را می بوسید. طوری که ناگفته پچه هایش هم این را وظیفه خودشان می دانستند. کار را بهش می سپردی خیالت راحت بود  تمام و کمال انجام می دهد اگر مسئولیتی می پذیرفت جواب گو بود می گفت: «کار را باید با سختی و مسئولیتش پذیرفت» . حتی هزینه تصمیمات اشتباه و خسارتش را هم شخصا خودش به گردن می گرفت. از توصیه های همیشگی جواد به پسرش بود. با اینکه فرمانده بود و همه گوش به فرمانش ولی در عملیات های سخت بعد از تشریح دقیق منطقه و دشمن، راه می افتاد می گفت‌: دارم می روم هر کس می خواهد بیایید، کسی را صدا نمی زد، نگاه نمی کرد چند نفر دنبالش می آیند. همرزم هایش می گفتند: «در چشم جواد هیچ ترسی وجود نداشته» . شادی روحش @shabhayeshahid
یاد شهید به خیر ؛ برای امیر خستگی معنا نداشت و میگفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده. آنقدر بدن آماده‌ و ورزیده‌ای داشت که در جبهه او را به عنوان بی‌سیم‌چی انتخاب کردند و شد بی‌سیم چیِ شهید پوراحمد. اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری را برای خودِ خدا بکنی، خودش عزیزت میکند. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اینطور معروف بشود. هر کاری میکرد، برای خدا میکرد؛ اصلاً برایش مهم نبود کسی خبردار میشود یا نه! برادرش می گفت ؛ روزی سرمزار امیر نشسته بودم دیدم جوانی با ظاهری حزب‌اللهی مانند کنار من آمد و گفت: «شما با این شهید نسبتی دارید؟!» گفتم: «من برادرش هستم»، او گفت: «حقیقتش من از اول مسلمان نبودم اما بنا به دلایلی به اجبار و به ظاهر مسلمان شدم اما قلباً مسلمان نشده بودم تا اینکه برحسب اتفاق عکس برادر شما را دیدم، وقتی عکس را دیدم حال عجیبی به من دست داد. انگار این عکس با من حرف می‌زد، پس از آن قلباً به اسلام روی آوردم و الآن مدتی است که هر پنج‌شنبه به اینجا می آیم.» شادی روحش @shabhayeshahid
✍‌امنیت منطقه که سپرده شد به فرمانده سلیمانی، حساب کار دست اشرار آمد؛ خیلی‌هایشان آمدند زیر پرچم جمهوری اسلامی. مانده بود باندی که سرکرده‌شان خیلی قلدر بود؛ حدود چهل پنجاه نفر برایش کار می‌کردند. فکر می‌کردند این بار هم مثل دفعه‌های قبل چند نفر را سر می‌بُرند، بقیه هم عقب‌نشینی می‌کنند؛ هفت شبانه روز گشتیم تا گیرشان آوردیم. وقتی دیدند محاصره شده‌اند، چادر زن‌هایشان را پوشیدند و فرار کردند. ما خیال عقب‌نشینی نداشتیم؛ آخر سر خودش داوطلب شد تسلیم شود. پنج پاسدار گروگان گذاشتیم تا بیاید کرمان با حاج قاسم صحبت کند. نمی‌دانم در اتاق جلسات چه گذشت که طرف وقتی آمد بیرون، زار زار گریه می‌کرد گفت: «ابهت این مرد من رو گرفته. بذارید اگر کشته می‌شم به دست این مرد کشته بشم که افتخاری برام باشه.» حاجی این بار از در رأفت وارد شد و طرف را تأمین داد. فرستادش مشهد. می‌خواست امام رضا علیه السلام واسطه شود برای پذیرش توبه آن بنده خدا. حاجی هم برای روستایشان تلمبه آب برد و زمین کشاورزی بهشان داد. مشهدی وقتی برگشت، چسبید به کار و کشاورزی. دیگر پاک شده بود مثل طفلی که تازه از مادر زاده می‌شود. راوی: ابراهیم شهریاری 📚 منبع: سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران، ص 28 و 29 ✅کانال سپهبد قاسم سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
🌹ماجرای جالب خادمی حاج قاسم برای حرم امام رضا(ع) از زبان آیت الله رئیسی ✍"گاهی حاج قاسم، آقای نصرالله و افراد دیگر به مشهد می‌آمدند، منتهی آمدنشان چندان آشکار نبود، من و چند نفر دیگر می‌دانستیم که ایشان آمده‌اند. گاهی آشکار می‌آمد که به خاطر ارادت مردم نمی‌توانست در حرم زیارت کند. در برخی مواقع هم از قسمت مخصوص مشرف می‎شد که بتواند راحت‌تر زیارت کند. البته دوست داشت علنی و بین مردم به زیارت برود. به ما هم می‌گفت من می‌روم پایین زیارت کنم. وقتی می‌رفت مردم دورش جمع می‌شدند و می‌گفت نتوانستم درست زیارت کنم. باید دوباره به اینجا بیایم و زیارت کنم. یک بار که ایشان به بارگاه حضرت رضا مشرف شد همزمان با غبارروبی بود. چون همیشه در منطقه بود جوری برنامه را تنظیم کردیم که ایشان بتواند در غبارروبی شرکت کند. غبارروبی مراسم بسیار با معنویتی است. همه دلشان می‌خواهد در آن شرکت کنند. قبل از تولیت بنده و در طول سال‎های بعد از انقلاب اسلامی همیشه این‌طور بوده که فقط علما می‌توانستند داخل ضریح مطهر حضور پیدا کنند. روزی که ایشان آمده بود بعد از اینکه مراسم غبارروبی تمام شد، حال ارتباط با حضرت رضا پیدا کرد و اشک می‌ریخت. غبارروبی که تمام شد به ذهنم آمد ما و آقایانی که از علما هستند و افراد دیگر همگی خادمان امام رضا هستیم. ما به زائرین حضرت و دستگاه و بارگاه علی بن موسی‌الرضا خدمت می‌کنیم، اما آقایی که اینجا ایستاده است و برای امام رضا اشک می‌ریزد به حرم اهل‌بیت خدمت کرده است، نه فقط در مشهد بلکه در منطقه. ایشان به حرم حضرت زینب و اعتاب مقدسه خدمت کرده است. ایشان خادم واقعی حضرت رضااست. در آن زمان به ذهنم رسید برای اولین بار این رسم را که همیشه علما داخل ضریح می‌آیند با حجت و فلسفه نقض کنم. به دوستان گفتم به حاج ق‌اسم بگویید داخل ضریح مطهر بیاید، حال معنوی عجیبی داشت. از جاهایی که ایشان از حضرت رضا طلب و آرزوی شهادت کرد همان جا بود، چون خیلی از یاران و نیروهای تحت امرش رفته بودند. ما فضاهایی را که او با آنها مواجه بود ندیده بودیم. شاید بهترین حاجتی که می‌خواست از حضرت رضا بگیرد همین بود. به ما و سایر دوستان هم همین را می‌گفت. ✅کانال سپهبد قاسم سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
گفتم: حاجی قبول باشه. ‌گفت: «خدا قبول کنه ان‌شاءاللّه.» نگاهم کرد. ‌گفت: ابراهیم! نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم. حاج‌آقا شما همه نمازهاتون قبوله. قصه‌اش فرق ‌می‌کرد. رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا او برسد وقت اذان شد. حاجی به نماز ایستاد. می‌گفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده. پس از نماز در سجده گفت: خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه ‌می‌کشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم. 📚 سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران، ص۱۰۹ ✅کانال سپهبد قاسم سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
یاد شهید مهندس بخیر؛ اثاث زندگی ایشان رایک گلیم، دوقاشق و دوبشقاب تشکیل می دادند که به جرات می توانم قسم بخورم که همه اینها دریک کارتن جای می گرفت وقبلا ازمن خواسته بود هیچ وسیله ای به عنوان جهیزیه به منزل نیاورم .آنچه مورداهمیت ایشان بود فقط و زندگی محمدی بود یادم هست روزی که مرا از خانه پدرم به منزل خودشان می آوردند به پدرم فرمودند احتمال دارد دختر شما در منزل ما گرسنه بماند اما من به شما قول میدهم که حتی مکروهی در خانه من انجام نگیرد. زندگی ایشان بیش از اندازه ساده و بی آلایش بود و معتقد بود هر قدر دور و بر انسان شلوغ باشد همان قدر از غافل خواهد بود. شادی روحش @shabhayeshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواستی مثل حسین ، به خدا برسی ولی انگشتر تو دیگه نبرده کسی روی نیزه نرفت تشنه لب سر تو کِی اسیر شده مث رقیه دختر تو 😭😭😭 هدیه به روح سردار دلها؛ صلوات
هدایت شده از صبح حسینی
🌹 چهل روز مانده به محرم تمام مشکلات و مصیبات پیش آمده پس از شیوع ویروس کرونا و امثالهم یک طرف، غصه کم توفیقی در مجالس اباعبدالله الحسین علیه السلام و کم رونقی محرم و صفر و پیاده روی اربعین یک طرف... حضرت امام ( ره) فرمودند که این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگهداشته و فرمودند باید ما محرم و صفر را زنده نگهداریم به ذکر مصیبات اهلبیت علیهم السلام از امروز چهل روز فرصت داریم تا دعا کنیم برای توفیق اقامه عزای اباعبدالله الحسین علیه السلام 🍃 بیایید این با خواندن ، همه با هم به در خانه اباعبدالله علیه السلام برویم و عرضه بداریم حسین جان! من و جدا شدن از کوی تو خدا نکند خدا هر آنچه کند از توام جدا نکند صفای دل توئی و دل ز هر چه داشت صفا صفا ندارد اگر با غمت صفا نکند 😭😭😭😭 http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
یاد شهیده بخیر؛ او همیشه در کارهایش و ترتیب داشت، از نظر رسیدگی به همه کارها و هم طوری بود که هم به درسش می‌رسید و هم در جنوب شهر جلسات مطالعاتی می‌گذاشت و به همه کاری می‌رسید. فعالیت‌های سیاسی او مانع از انجام امور عادی نمی‌شد. با توجه به سن و سالش، را هم در حدی که نیازهای خود را رفع کند، بلد بود. اهل هم بود. بچه متفکر و با نشاطی بود. هر جا می‌رفت با خودش می‌برد. خیلی بود و آرام و قرار نداشت مادرم تعریف می کرد؛ « با آنکه از راهپیمایی روز قبل کاملاً خسته شده بود، اما رفتم و دیدم که دارد و می‌خواند و همان طور هم خوابش برده بود». محبوبه اغلب وقت‌ها بود و در تمام لحظات زندگی فکر می‌کرد؛ خودش می‌گفت؛ «من حتی موقعی که دارم ، به مسائل دینی و سئوال و جواب‌هایی که مطرح هستند، فکر می‌کنم.»👌 شادی روحش @shabhayeshahid
یاد شهید بخیر ؛ فقط دوروز بعد از به دنیا آمدنش را به مادرش میدهند.آن هم نه در خواب .در بیداری. مادرش می گفت ؛ رضا دربغلم درحال شیر خوردن بود.سرم رابلندکردم دیدم انگار تصویری روی دیوار نقش بسته.درگیری شدیدی بود.در تصویر دیدم که رضا در همین سنی که شهید شده یعنی #۱۲سالگی،قرار دارد و دیدم که پسرم شهید میشود.تا این صحنه را دیدم،تصویر محو شد. قبل از باردارشدن به زیارت امام رضا علیه السلام رفتم.اولین سفر مشهدم بود.از امام رضا خواستم تا از خدا بخواهد فرزندی به من بدهد که . الان پشیمانم چرا چند فرزند نخواستم که در راه خدا فدا کنم.وقتی برگشتم خیلی نگذشته بود که فهمیدم باردارم. در کودکی برایش علیهم السلام را میگفتم.عشق ائمه در دلش جا گرفته بود.از بچگی عاشق این خانواده بود.عاشق امام حسین و امام رضا و امام زمان.گاهی به جای قصه گفتن برایش کتاب داستان میخواندم. با بچه های هم سن و سالش در محله در ایام محرم راه می انداخت.من و پدرش هم کمکش میکردم‌.رضا نوحه هم میخواند. شادی روحش @shabhayeshahid
📸 شهید حاج قاسم سلیمانی یک سال پیش در چنین روزی. روز عرفه، مشهد مقدس - منزل شهید محرابی ✅کانال سپهبد قاسم سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره دختر شهید محرابی از دیدارش با سردار سلیمانی در روز عرفه: دعا کنید من هم مثل حاج عماد مغنیه داخل ماشین شهید بشم، جوری که هیچ چیزی ازم باقی نمونه... ✅کانال سپهبد قاسم سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢خانم دکتر مهشید صحابی متخصص قلب و عروق که همسر خود را در اثر ابتلا به کرونا از دست داده است 📣چقدر با صلابت و در تراز یک بانوی مومن و انقلابی
هدایت شده از کانال ‌متن روضه
Banifateme-Karimi Eyd Ghadir 98-06.mp3
3.31M
|⇦• ویژۀ عیدالله الاکبر عید غدیر خم به نفسِ حاج حسین سازور •✾• ┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅ را اشتباه نکنید! مظلومیت علی و فاطمه باید به گوش عالم برسد 🆔 @babolharam_net 📝 @babolharam_maktab 🖥 www.babolharam.net