#خاطره_شهدا
🌹شهید زمان روحبخش - قائم شهر
🔸 خمپاره سوّم دشمن، درست خورد بین بچههايی كه بيرون سنگر بودند. وقتی كه آن لحظه فرياد «يا زهرا و يا حسين» بلند شد.
همه به سوی آنها رفتيم
يكي از آنها شهيد زمان بود
او هميشه در مناجات و توسلهای خود از كربلا ميگفت و خيلی دوست داشت كه مرقد امام حسين (ع) را زيارت كند.
ديدم دستهايش را كنار سَر خود گرفت
و به سمت کــــــــربلا به زميـــن افـتـــــاد
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna
🌹#خاطره_شهدا
آخرین شام را که داشتیم با هم میخوردیم، سر سفره از من پرسید: اگه شهید بشم، چی کار میکنی؟
گفتم: منم مثل بقیه همسران شهدا، مگه اونا چی کار میکنن؟ خدا به هممون صبر میده.
گفت: امکانش هست مثل فاطمه زهرا (سلام الله علیها) مفقود بشم و جنازم برنگرده.
خندیدم و گفتم: این جوری اجرش بیشتره، خدا یه ثوابی هم واسه چشم انتظاریمون مینویسه.
✍️خاطرات مریم غنیزاده
🌹همسر شهید جاویدالاثر یوسف سجودی
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna
#خاطره_شهدا
🚩 فرمانده بدون پوتین!
🔹یکی از نیروها آمده پیش سید احمد. سید وقتی دید پوتینش پاره است. پوتینش را در آورد و به او داد.
🔸رزمنده زیر بار نمی رفت و احمد اصرار داشت که من فرمانده تو هستم و فردا یک جفت نو می توانم برای خودم تهیه کنم.
🔹وقتی دشمن پاتک کرد، ما سریع خودمان را به محل درگیری رساندیم. در همان حال چشمم به سید احمد افتاد. هنوز پا برهنه بود. روی آسفالت داغ و بیابان پر از خار و خاشاک به نیروهایش رسیدگی می کرد. بدون پوتین، بدون کلاه ....
🔹به جای کلاه هم حوله ای روی سرش انداخته بود که آفتاب کمتر بسوزاندش.
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna
﷽| #خاطره_شهدا
💢بـــدون خداحافظــــــے!!!
🥀شهید نصرتالله اسفندیاری کلائے ✨ :)
🔖به خاطر علاقه شدید پدر و مادر به او، در یکی از اعزامهایش به منطقه، به آنها گفت که میخواهد به قم برود اما به جبهه رفت. از آنجا نامه فرستاد که:«من در جبهه هستم؛ مادر، مرا ببخش که ناگهانی و بدون خداحافظی، به منطقه آمدم! زیرا میترسیدم که عطوفت مادریات مانع رسیدنم به این فوز الهی شود.»
پدر كه متوجه رفتنش شد، به او گفت: پسرم! دفعه قبل كه از جبهه برگشتی، خدا را شكر گفتم و گوسفند قربانی كردم. چرا تو باز دوباره به جبهه رفتی؟ گفت: تو برايم قربانی كردی كه خونم را در راه خدا نريزم!؟ شما لياقت شهادت را از من می گيريد. من ميخواهم مانند مولايم امامحسين(ع)، با خون خود از اسلام و قرآن دفاع كنم.» در نهايت #۴_مرداد سال ۱۳۶۱، در حين انجام مأموريت در تهران به دست منافقين، به فيض شهادت نائل آمد...
✍راوی: خواهر شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna
﷽| #خاطره_شهدا
💢فوتبالیستی که ماندگار شد!!!
🥀شهید محمدرضا وطنے✨ :)
⚽️ نام «شهید وطنی» برای اهالی فوتبال نامی آشناست، از آنرو که «شهید وطنی» نام ورزشگاهی است که میعادگاه هواداران عاشق باشگاه #نساجی_مازندران می باشد.
🔖این فوتبالیست شهید با وجود پذيرش در دانشگاه هندوستان به جای انتخاب ميدان علمی، ميدان مهمتر و واجبتر، یعنی ميدان جنگ را انتخاب كرد و #۷_مرداد سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید.
🔹مطالعه کامل مطلب در 👇
📎 https://jangoderang.ir/?p=5535
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna
﷽| #خاطره_شهدا
💢ماجـــرا تلــــه انفجـــاری!!!
🥀شهید عزتالله محمدعلـــے✨ :)
«از شهرستان آمل؛ شهادت ۸ مرداد ۱۳۶۴»
🔖در عملیات والفجر۶ ، هنگام برگشتن
ما به میدان مین برخورد کردیم.
ایشان تا تله انفجاری را دیدند ایستادند،
همه هم پشت سرشان ایستادند.
غروب شده بود و سیم تله معلوم نبود.
ایشان پارچه ای را پاره و آویزان کردند
و به بچه ها گفتند:(من از میدان مین عبور می کنم؛ شما پا در جای پای من بگذارید و آرام آرام عبور کنید.)
همه ایشان را با تعجب و تحسین نگاه کردند که به لطف خدا هیچ اتفاقی نیافتاد و ایشان با ایثارگری توانستند جان همه را نجات دهند.
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna
﷽| #خاطره_شهدا
💢آرزوی خلبــان شهیـد!!!
🥀امیر خلبان شهید حسین خلعتبرے✨ :)
«از شهرستان رامسر؛ شهادت ۱ فروردین۱۳۶۴»
🔖یکی از دوستان و همرزمان ایشان شهید شدند. می گفت فقط یک انگشت ایشان را پیدا کردیم. به او گفتم: «خلبان ها چه مرگ و شهادت بدی دارند، بعد از رفتن چیزی از آنها باقی نمی ماند.» شهید رو به من گفت:
«من دوست دارم وقتی می میرم بدن من به اندازه ی تعداد مردم وطنم تکه تکه شود و اصلا دوست ندارم که هیچ چیزی از من به شما برسد...»
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna
﷽| #خاطره_شهدا
💢اســـراف در مدرســــه!!!
🥀شهید محســن پلنگــــی✨ :)
«شهرستان جویبار؛ شهادت ۱۲ اسفند ۱۳۶۵»
🔖همه بر روی نیمکت نشسته بودیم و منتظر آمدن معلم. از روی بیکاری و بی حوصلگی کاغذی را بر روی میز گذاشتم و
شروع کردم به خط خطی کردن آن.
محسن با دیدن این صحنه رو به من گفت :
جعفر جان! به نظر تو این صحیح است که
برگه ی سفیدی را این طور خط خطی کنی،
در حالی که می توانی استفاده ی بهتری از
آن داشته باشی؟ گفتم : مگر می شود؟!
با مهربانی پاسخ داد :این کار اسراف است
و خدا اسراف کاران را دوست ندارد...
✍راوی سید جعفر سجادی
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna
﷽| #خاطره_شهدا
💢حجـــــــابِ خواهــــــــر!!!
🥀سردار شهید یاسر غریاق زنـدی ✨ :)
«شهرستان کلاردشت؛ شهادت ۲۱ دی ۱۳۶۵»
🔖برای ثبت نام در کلاس پنجم؛
نیاز به عکس ۳ در ۴ داشتم.
داداش یاسر و همسرش زحمت کشیدند
و من را به عکاسی بردند.
در عکاسی روسری را مرتب کردم
و آماده عکس گرفتن شدم...،
ناگهان داداش یاسر مانع عکس گرفتن شد
و دستش را جلوی صورتم آورد!!!
طوری که از رفتارش تعجب کردم.
با کمی تأمل متوجه شدم که میخواهد
روسریام را درست کند؛
چون بخشی از موی سرم پیدا بود.
آن را پوشاند و حجابم را کامل کرد....
بعد از آن، طوری که عکاس نفهمد،
آرام زیر گوشم گفت: «حالا خوب شد☺️»
سپس به عکاس گفت:«لطفا عکس بگیرید.»
✍به روایت خواهر شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna
﷽| #خاطره_شهدا
💢خـــادم و عاشـــــق مسجـــــد!!!
🥀شهید مدافعحرم حسین مشتاقی✨
«شهرستان نکاء؛شهادت۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵»
🔖 مادر شهید نقل میکند: حسینآقا خادم و عاشقِ مسجد بود و تمام وقتهای آزادش را در آنجا میگذراند. نزدیک ایّام محرّم که میشدیم، برای رفتن به مسجد بال درمیآورد؛ مسجد را آمادهی ایّام عزا میکرد؛ در و دیوار آنجا را سیاهپوش، آبدارخانه را تمیز و وسایل پذیرایی را مهیّا میکرد.
▪️هیچوقت نمیگذاشت بزرگترها به آبدارخانه بیایند و ظرف بشویند. یکی از آقایان میگفت: «وقتی چای خوردم، دیگه همه ظرفها جمع شده بود، استکانم رو برداشتم و رفتم آبدارخانه تا بشویم ولی حسین آقا اومد، من رو بغل کرد، کنار کشید و گفت "تا ما هستیم، شما نباید این کار رو بکنید".»
▪️شهید مشتاقی به بزرگترها احترام میگذاشت و به کوچکترها محبت میکرد. مسجدیها میگفتند که هر چندبار که درخواست چای میدادیم، حسین آقا با رویِ خوش برای ما میآورد. خانمها به من میگویند: «ما انگار هنوز حسین آقا را میبینیم که در یک دستش، سینی استکانها و در دست دیگرش، کتری است و از آبدارخانه بیرون میآید تا از ما پذیرایی کند.»
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna
﷽| #خاطره_شهدا
💢میخواهــــم مثـــل آنهــا باشــــی!!!
🥀شهید فرشاد قاسمـــی✨ :)
«شهرستان تنکابن؛ شهادت ۲ تیر ۱۳۷۹»
🔖میگفتم :اگر تو شهید شوی، ما دیگر کسی را نداریم.
میگفت: مامان! من باید بروم؛ چون همه رفیقهایم شهید شدند... اگر به شهادت رسیدم؛ بگو: خدایا! شکر که چنین بچهای داشتم که در راه تو شهید شد.
بعد، مرا به گوشهای برد و گفت: «به قربانت بروم! وقتی امام علی، امام حسین وحضرت ابوالفضل(ع) شهید شدند، حضرت فاطمه و حضرت زینب(س) گریه نکردند و فقط چادر مشکی بر سر گذاشتند. میخواهم که مثل آنها باشی...»
من هم بعداز شهادتش به حرفش گوش کردم و در روز تشییع جنازه گریه نکردم.
آن روز به پسرم گفتم: تو را در راه خدا و اسلام دادم؛ امیدوارم که لیاقت پیدا کنم که مادرشهید باشم...
✍به روایت مادر شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna
﷽| #خاطره_شهدا
💢فــرار از کـلاس خصوصــی!!
🥀طلبه شهیـــد محمـــود کاکا✨
«شهرستان بابل؛ شهادت ۷ اردیبهشت ۱۳۶۶»
🔖در دوران راهنمایی درس ریاضیاش کمی ضعیف بود؛ به همین خاطر برایش دبیر خصوصی گرفتیم که خانم بود.
شب امتحان، محمود را به خانه ی خانم معلم بردم و تحویلش دادم. بعد از چند ساعت به دنبالش رفتم که معلمش گفت:
"بعد از رفتن شما، محمود هم پشت سرتان از اینجا رفت."
به خانه بازگشتم و با دیدن محمود، به او گفتم:
"پسر! مگر تو فردا امتحان نداری؟ چرا فرار کردی؟معلمت که خانم خوبی است!"
گفت: من پیش معلم خانم نمی روم؛ اگر می خواهید برایم معلم بگیرید، باید مرد باشد!
چشمانش پر از اشک شد و برایم داستان مرد نابینایی را تعریف کرد که به خانه ی حضرت زهرا(س) رفته بود ولی ایشان با وجود نابینایی مرد، به اتاق دیگری رفتند و حجاب کردند.سپس با نگاهی ملتمسانه به من خیره شد و گفت:"برادر جان! این خانم نامحرم است و من نمی توانم پیش او درس بخوانم."
✍به روایت برادر شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna
﷽| #خاطره_شهدا
💢پاره کردن حکــم وزیــــــــر!!!
🥀سردار شهید علیرضا نوری✨
«شهرستان ساری؛ شهادت ۹ بهمن ۱۳۶۵»
🔖خواستند حکم قائم مقامی وزیر راه
و رئیس راه آهن کشور رابه وی ابلاغ کنند.
اما شهید نگاهی به فرستاده وزیرکرد
و نگاهی به لباس خاکی خودش و عکس شهدا...
سپس حکم وزیر را پاره کرد و گفت:به وزیر بگویید که مـن؛ علیرضا نـــوری ساروی!
آنقدر در این بیابان ها می مانم تا شهید شوم ...
✍به روایت همرزم شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna
﷽| #خاطره_شهدا
💢برایـــم تعریــــف کـــــن!!
🥀سردار شهید نورعلی یونسی ✨
«شهرستان قائمشهر؛ شهادت ۲۶ بهمن ۱۳۶۴»
🔖يادم می آيد آن زمانی كه در جبهه بودند و يا حتی زمانی كه به مرخصی می آمدند كتاب های دانشگاهی همراه شان بود، و از كوچك ترين فرصت برای مطالعه استفاده می كردند.
اوايل زندگی مشتركمان كتاب های متعدد و متنوعی را تهيه كرده بودند،
هم خودشان اين كتاب ها رامی خواندند و هم من را به خواندن اين كتاب ها تشويق می كردند.
حتی بعضی از كتاب ها را صبح به من می دادند و می گفتند: ( غروب که از سر كار برگشتم شما خلاصه ای از اين كتاب را برای من تعريف كن! ) بعضی از اوقات زمانی اگر
غذايشان آماده نبود هيچ اعتراضی به بنده نمی كردند چون بلافاصله خودشان را
با خواندن كتاب سرگرم می نمودند...
✍به روایت همسر شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna
﷽| #خاطره_شهدا
💢مهمترین و اساسیترین برنامـــه!!!
🥀مدافعحرم شهید سعید کمالی✨
🌷ولادت: ۱۳۶۹/۰۶/۱۹ ساری
🌷شهادت: ۱۳۹۵/۰۲/۱۷ خانطومان
🔖موقع نماز، اول وقت حاضر بود!
یادر نمازخانه دانشکده یا درحرم حضرت معصومه و یا در مسجد مقدس جمکران؛ نظم خاصی داشت به ویژه در خصوص نماز بسیار دقیق و منظم بود! به نماز که می ایستاد بسیار، سنگین، باوقار و متواضع بود! گاهی اوقات به او نگاه که میکردی با خود میگفتی آیا این همان سعید شاد و شوخ است که این چنین باوقار به نماز ایستاده است؟!!
مهمترین و اساسی ترین برنامه سعید، نماز بود! بعد از نماز سریع نمازخانه را به سوی غذاخوری یا خوابگاه ترک نمیکرد اهل تعقیبات و ذکر بود! اهل دعا و مناجات بود! اهل رازو نیازبود. در حضور و غیاب خدا منظم بود یعنی در جائی که باید حاضر، حاضر و در جائی که باید غایب باشد، غایب بود!و بالاخره اجر خود را از خدا گرفت...
✍به روایت همرزم شهید
"به مناسبت سالروز ولادت شهید،
فاتحهای قرائت بفرمائید..."
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna
﷽| #خاطره_شهدا
💢التمــــاس فـــــرمانــــــده!
✍خاطرهای خواندنی از
🥀سردارشهید سبزعلی خداداد✨
🌷ولادت: ۲ فروردین ۱۳۳۸ بابل
🌷شهادت: ۱۱ آذر ۱۳۶۵ ام الرصاص
🔖"تابستان ۶۳ فرماندهی گردان مسلم را در جنگل بیگلو بر عهده داشت. یه روز بچه های گردان را جمع کرد یه نظر به چپ و راست گردان انداخت و گفت:(میخوام کاری انجام بدم، اگر کسی از شما حرکتی کرد و دست از پا خطا کرد از گردان اخراجه...!!!)
بچه ها کپ کردند، یعنی میخواد چکار کنه، دل تو دل مون نبود. من تو صف اول ایستاده بودم بچه های دیگه همه توی صف. دست و پامون میلرزید؛ يک دفعه دیدم از سمت راست خودش شروع کرد نشست روی زمین و زانو زد.
صورت مبارکش رو روی پوتین و خاک پوتین بچه ها میمالید و التماس میکرد:(بچه ها دعا کنید من شهید بشم...) چندنفری را رد کرد رسید به من لرزش بدنم زیاد شد نمیدونستم باید چکار کنم گردان همه زدند زیر گریه...
چند نفری را رد کرد تا اینکه پیرمردی که بعدها به شهادت رسید به خودش اجازه داد اومد جلو.
فرمانده را بلند کرد، بغلش کرد، بوسه بارانش کرد. بچه ها هم بلندش کردند روی دوششون، بردنش توی چادر فرماندهی و همه بچه ها براش دعای شهادت کردند..."
✍به روایت همرزم شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna
﷽| #خاطره_شهدا
💢التمـاس فـرمانـده!
✍خاطرهای خواندنی از
🥀سردارشهید سبزعلی خداداد✨
🔖"تابستان ۶۳ فرماندهی گردان مسلم را در جنگل بیگلو بر عهده داشت. یه روز بچه های گردان را جمع کرد یه نظر به چپ و راست گردان انداخت و گفت:(میخوام کاری انجام بدم، اگر کسی از شما حرکتی کرد و دست از پا خطا کرد از گردان اخراجه...!!!)
بچه ها کپ کردند، یعنی میخواد چکار کنه، دل تو دل مون نبود. من تو صف اول ایستاده بودم بچه های دیگه همه توی صف. دست و پامون میلرزید؛ يک دفعه دیدم از سمت راست خودش شروع کرد نشست روی زمین و زانو زد.
صورت مبارکش رو روی پوتین و خاک پوتین بچه ها میمالید و التماس میکرد:(بچه ها دعا کنید من شهید بشم...) چندنفری را رد کرد رسید به من لرزش بدنم زیاد شد نمیدونستم باید چکار کنم گردان همه زدند زیر گریه...
چند نفری را رد کرد تا اینکه پیرمردی که بعدها به شهادت رسید به خودش اجازه داد اومد جلو.
فرمانده را بلند کرد، بغلش کرد، بوسه بارانش کرد. بچه ها هم بلندش کردند روی دوششون، بردنش توی چادر فرماندهی و همه بچه ها براش دعای شهادت کردند..."
✍به روایت همرزم شهید
🌷یازدهم آذر ماه سالروز شهادت سردار شهید خداداد؛ فرمانده تیپ مالک اشتر مریوان، گردان های مسلم و انصار لشکر۲۵کربلا گرامی باد...
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @shabnamshabna