⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_های_قرآنی ۸۲
🌷 #حضرت_ابراهیم_علیه_السلام ۲۱🌷
🔶سفینه فضایى براى ترور خالق جهان!!🔶
💫با این كه با ویران شدن برج، سزاوار بود نمرود، عبرت بگیرد و از میان پوست غرور خارج شود، ولى آن خیره سر غافل به جاى عبرت، تصمیم دیگرى گرفت، كه ما از آن به ساختن فضاپیما براى ترور خداى ابراهیم تعبیر نموده ایم.
💫به مهندسین فرمان داد: اطاقى كوچک بسازند به گونه اى كه او را به سوى آسمان ببرند.
💫مهندسین به طراحى پرداختند، طرح آن ها به این صورت در آمد كه اطاقى را از چوب محكم ساختند، چهار كركس لاشخور را گرفتند و آن ها را مدتى با غذاهاى مختلف پرورش دادند سپس هر یک از آن ها را در قسمت پایین یكى از پایه هاى چهارگانه آن اطاق بستند، و مدتى آن ها را گرسنه نگهداشتند، سپس در قسمت وسط سقف آن اطاق، شقه هایى از گوشت نهادند، تا كركس ها به طمع آن گوشت ها به پرواز در آیند و نمرود در آن اطاق همراه آن ها به سوى آسمان حركت نماید.
💫این دستگاه با این ترتیب ساخته شد، نمرود با تیر و كمان خود به درون آن دستگاه رفت، و كركسها به پرواز در آمدند، نمرود نیز با آن ها به سوى آسمان حركت كرد، اما پس از چند لحظه، نمرود خود را در تاریكى شدید دید، وحشت و ترس او را فرا گرفت، بى درنگ طبق برنامه از پیش تعیین شده، آن گوشت ها را در قسمت پایین قرار داد، این بار كركس ها به طمع رسیدن به گوشت سرازیر شده و با صداهاى دلخراش و بلند به طرف زمین به پرواز در آمدند...، به این ترتیب فضاپیماى نمرود به زمین نشست، و نمرود با كمال روسیاهى، شرمندگى، و سرافكندگى از آن خارج گردید.
👌... همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_های_قرآنی ۸۳
🌷 #حضرت_ابراهیم_علیه_السلام ۲۲ 🌷
🔶هلاكت نمرود به وسیله یک پشه ناتوان🔶
💫نمرود همچنان با مركب سلطنت و غرور، تاخت و تاز مى كرد، و به شیوه هاى طاغوتى خود ادامه مى داد، خداوند براى آخرین بار حجت را بر او تمام كرد، تا اگر باز بر خیره سرى خود ادامه دهد، با ناتوان ترین موجوداتش زندگى ننگین او را پایان بخشد.
💫خداوند فرشته اى را به صورت انسان، براى نصیحت نمرود نزد او فرستاد، این فرشته پس از ملاقات با نمرود، به او چنین گفت:
💫... اینک بعد از آن همه خیره سرى ها و آزارها و سپس سرافكندگى ها و شكست ها، سزاوار است كه از مركب سركش غرور فرود آیى، و به خداى ابراهیم كه خداى آسمان ها و زمین است ایمان بیاورى، و از ظلم و ستم و شرك و استعمار، دست بردارى، در غیر این صورت فرصت و مهلت به آخر رسیده، اگر به روش خود ادامه دهى، خداوند داراى سپاه هاى فراوان است و كافى است كه با ناتوانترین آن ها تو و ارتش عظیم تو را از پاى در آورد.
💫نمرود خیره سر، این نصایح را به باد مسخره گرفت و با كمال گستاخى و پررویى گفت: در سراسر زمین، هیچكس مانند من داراى نیروى نظامى نیست، اگر خداى ابراهیمعليهالسلام داراى سپاه هست، بگو فراهم كند، ما آماده جنگیدن با آنان هستیم.
💫فرشته گفت: اكنون كه چنین است سپاه خود را آماده كن.
💫نمرود سه روز مهلت خواست و در این سه روز آن چه توانست در یک بیابان بسیار وسیع، به مانور و آماده سازى پرداخت، و سپاهیان بى كران او با نعره هاى گوش خراش به صحنه آمدند.
💫آن گاه نمرود، ابراهیم را طلبید و به او گفت: این لشگر من است!
💫ابراهیم جواب داد: شتاب مكن، هم اكنون سپاه من نیز فرا مى رسند.
💫در حالى كه نمرود و نمرودیان، سرمست كیف و غرور بودند و از روى مسخره قاه قاه مى خندیدند، ناگاه از طرف آسمان انبوه بى كرانى از پشه ها ظاهر شدند و به جان سپاهیان نمرود افتادند (آن ها آن قدر زیاد بودند كه مثلاً هزار پشه روى یک انسان مى افتاد، و آن قدر گرسنه بودند كه گویى ماه ها غذا نخورده اند) طولى نكشید كه ارتش عظیم نمرود در هم شكست و به طور مفتضحانه به خاك هلاكت افتاد.
💫شخص نمرود در برابر حمله برق آساى پشه ها به سوى قصر محكم خود گریخت، وارد قصر شد و در آن را محكم بست، و وحشت زده به اطراف نگاه كرد. در آن جا پشه اى ندید، احساس آرامش كرد، با خود مى گفت: نجات یافتم، آرام شدم، دیگر خبرى نیست...
💫در همین لحظه باز همان فرشته ناصح، به صورت انسان نزد نمرود آمد و او را نصیحت كرد و به او گفت: لشكر ابراهیم را دیدى! اكنون بیا و توبه كن و به خداى ابراهیمعليهالسلام ایمان بیاور تا نجات یابى!
💫نمرود به نصایح مهرانگیز آن فرشته ناصح، اعتنا نكرد. تا این كه روزى یكى از همان پشه ها از روزنه اى به سوى نمرود پرید، لب پایین و بالاى او را گزید، لبهاى او ورم كرد، سرانجام همان پشه از راه بینى به مغز او راه یافت و همین موضوع به قدرى باعث درد شدید و ناراحتى او شد، كه گماشتگان سر او را مى كوبیدند تا آرام گیرد، سرانجام او با آه و ناله و وضعیت بسیار نكبت بارى به هلاكت رسید، و طومار زندگى ننگینش پیچیده شد(۲۱۳) به تعبیر قرآن
( وَ اَرادُوا بِه كَیداً فَجعَلناهُم الاَخسَرینَ؛ )
💫نمرودیان با تزویر و نقشه هاى گوناگون خواستند تا ابراهیم را شكست دهند، ولى خود شكست خوردند.
💫به گفته پروین اعتصامى:
خواست تا لاف خداوندى زند
برج و بارى خدا را بشكند
پشه اى را حكم فرمودم كه خیز
خاكش اندر دیده خودبین بریز
💫جالب این كه: حضرت در ضمن پاسخ به پرسش هاى یكى از اهالى شام فرمود: دشمنان در روز چهارشنبه ابراهیم را در میان منجنیق نهادند و در درون آتش پرتاب نمودند، سرانجام خداوند در روز چهارشنبه، پشه اى بر نمرود مسلط گردانید...
💫امام صادق عليهالسلام فرمود: خداوند ناتوان ترین خلق خود، پشه را به سوى یكى از جباران خودكامه (نمرود) فرستاد، آن پشه در بینى او وارد گردید، تا به مغز او رسید، و او را به هلاكت رسانید، و این یكى از حكمت هاى الهى است كه با ناتوان ترین مخلوقاتش، قلدرترین موجودات را از پاى در مى آورد.
💫 از ابن عباس روایت شده: پشه لب نمرود را گزید، نمرود تلاش كرد تا آن را با دستش بگیرد، پشه به داخل سوراخ بینى او پرید، او تلاش كرد كه آن را از بینى خارج سازد، پشه خود را به سوى مغز او رسانید، خداوند به وسیله همان پشه، چهل شب او را عذاب كرد تا به هلاكت رسید.
👌... همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_های_قرآنی ۸۴
🌷 #حضرت_ابراهیم_علیه_السلام ۲۳🌷
🔶هجرت ابراهیم، و دفاع او از حقش در مورد توقیف اموالش🔶
💫در مدتى كه ابراهیم در سرزمین بابل بود، جمعى، از جمله حضرت لوط علیه السلام و ساره به او ایمان آوردند، او با ساره ازدواج كرد، از طرف پدر ساره، زمین هاى مزروعى و گوسفندهاى بسیار، به ساره رسیده بود، ابراهیم مدتى در ضمن دعوت مردم به توحید، به كشاورزى و دامدارى پرداخت، تا این كه تصمیم گرفت از سرزمین بابل به سوى فلسطین هجرت كند و دعوت خود را به آن سرزمین بكشاند، اموال خود از جمله گوسفندهاى خود را برداشت و همراه چند نفر با همسرش ساره، حركت كردند.
💫ولى از طرف حاكم وقت (بقایاى دستگاه نمرودى) اموال ابراهیم را توقیف كردند.
💫ماجرا به دادگاه كشیده شد، ابراهیم در دادگاه، خطاب به قاضى چنین گفت:
💫من (و همسرم) سال ها زحمت كشیده ایم و این اموال را به دست آورده ایم اگر مى خواهید، اموال مرا مصادره كنید، بنابراین سال هاى عمرم را كه صرف تحصیل این اموال شده، برگردانید.
💫قاضى در برابر استدلال منطقى ابراهیم، عقب نشینى كرد و گفت: حق با ابراهیم است.
💫ابراهیم آزاد شد و همراه اموال خود به هجرت ادامه داد و با توكل به خدا و استمداد از درگاه حق، حركت كرد، تا تحول تازه اى در منطقه جدیدى به وجود آورد، سخنش این بود كه:
( اِنّى ذاهِب الى رَبّى سَیهدِینَ؛ )
من (هرجا بروم) به سوى پروردگارم مى روم، او راهنماى من است، و با هدایت او ترسى ندارم.
👌همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_های_قرآنی ۸۵
🌷 #حضرت_ابراهیم_علیه_السلام ۲۴🌷
🔶اهمیت پوشش زن در سیره ابراهیم عليه السلام🔶
💫ابراهیم در مسیر هجرت همراه ساره و لوط علیه السلام عبور مى كردند، ابراهیم براى حفظ ناموس خود ساره از نگاه چشم هاى گناهكار، صندوق ساخته بود و ساره را در میان آن نهاده بود، هنگامى كه به مرز ایالت مصر رسیدند، حاكم مصر به نام عزاره در مرز ایالت مصر، مأموران گمركى گماشته بود، تا عوارض گمركى را از كاروانهایى كه وارد سرزمین مصر مى شوند، بگیرند.
💫مأمور به بررسى اموال ابراهیم پرداخت، تا این كه چشمش به صندوق افتاد، به ابراهیم گفت: در صندوق را بگشا، تا محتوى آن را قیمت كرده و یک دهم قیمت آن را براى وصول، مشخص كنم.
💫ابراهیم: خیال كن این صندوق پر از طلا و نقره است، یک دهم آن را حساب كن تا بپردازم، ولى آن را باز نمى كنم.
💫مأمور كه عصبانى شده بود، ابراهیم را مجبور كرد تا درِ صندوق را باز كند.
💫سرانجام ابراهیم به اجبار دژخیمان، در صندوق را گشود، مأمور وصول، ناگهان زن با جمالى را در میان صندوق دید و به ابراهیم گفت: این زن با تو چه نسبتى دارد؟
💫ابراهیم: این زن دختر خاله و همسر من است.
💫مأمور: چرا او را در میان صندوق نهاده اى؟
💫ابراهیم: غیرتم نسبت به ناموسم چنین اقتضا كرد، تا چشم ناپاكى به او نیفتد.
💫مأمور: من اجازه حركت به تو نمى دهم تا به حاكم مصر خبر بدهم، تا او از ماجراى تو و این زن آگاه شود.
💫مأمور براى حاكم مصر پیام فرستاد و ماجرا را به او گزارش داد، حاكم مصر دستور داد تا صندوق را نزد او ببرند.
💫مى خواستند تنها صندوق را ببرند، ابراهیم گفت: من هرگز از صندوق جدا نمى شوم مگر این كه كشته شوم.
💫ماجرا را به حاكم گزارش دادند، حاكم دستور داد كه: صندوق را همراه ابراهیم نزد من بیاورید.
💫مأموران، ابراهیم را همراه صندوق و سایر اموالش نزد حاكم مصر بردند، حاكم مصر به ابراهیم گفت: در صندوق را باز كن.
💫ابراهیم: همسر و دختر خاله ام در میان صندوق است، حاضرم همه اموالم را بدهم، ولى در صندوق را باز نكنم.
💫حاكم از این سخن ابراهیم، سخت ناراحت شد و ابراهیم را مجبور كرد كه در صندوق را بگشاید، ابراهیم آن را گشود.
💫حاكم با نگاه به ساره، دست به طرف او دراز كرد.
💫ابراهیم از شدت غیرت به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدایا دست حاكم را از دست درازى به سوى همسرم كوتاه كن.
💫بى درنگ دست حاكم در وسط راه خشک شد، حاكم به دست و پا افتاد و به ابراهیم گفت: آیا خداى تو چنین كرد؟
💫ابراهیم: آرى، خداى من غیرت را دوست دارد، و گناه را بد مى داند، او تو را از گناه بازداشت.
💫حاكم: از خدایت بخواه دستم خوب شود، در این صورت دیگر دست درازى نمى كنم.
💫ابراهیم، از خدا خواست، دست او خوب شد، ولى بار دیگر به سوى ساره دست درازى كرد، باز با دعاى ابراهیم دستش در وسط راه خشک گردید، و این موضوع سه بار تكرار شد، سرانجام حاكم با التماس از ابراهیم خواست كه از خدا بخواهد تا دست او خوب شود.
💫ابراهیم: اگر قصد تكرار ندارى، دعا مى كنم.
💫حاكم: با همین شرط دعا كن.
💫ابراهیم دعا كرد و دست حاكم خوب شد، وقتى كه حاكم این معجزه و غیرت را از ابراهیم دید، احترام شایانى به او كرد و گفت: تو در این سرزمین آزاد هستى، هر جا مى خواهى، برو، ولى یک تقاضا از شما دارم و آن این كه: كنیزى را به همسرت ببخشم تا او را خدمتگزارى كند.
💫ابراهیم تقاضاى حاكم را پذیرفت.
💫حاكم آن كنیز را كه نامش هاجر بود به ساره بخشید و احترام و عذرخواهى شایانى از ابراهیم كرد و به آیین ابراهیم گروید، و دستور داد عوارض گمركى را از او نگیرند.
💫به این ترتیب غیرت و معجزه و و اخلاق ابراهیم موجب گرایش حاكم مصر به آیین ابراهیم گردید، و او ابراهیم را با احترام بسیار، بدرقه كرد.
👌... همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_های_قرآنی ۸۶
🌷 #حضرت_ابراهیم_علیه_السلام ۲۵🌷
🔶ابراهیم عليهالسلام در هجرتگاه، و تولد اسماعیل و اسحاق🔶
💫ابراهیم عليهالسلام به فلسطین رسید، قسمت بالاى آن را براى سكونت برگزید، و لوط عليهالسلام را به قسمت پایین با فاصله هشت فرسخ فرستاد، و پس از مدتى در روستاى حبرون كه اكنون به شهر قدس خلیل معروف است ساكن شد.
💫ابراهیم و لوط، در آن سرزمین، مردم را به توحید و آیین الهى دعوت مى كردند و از بت پرستى و هرگونه فساد بر حذر مى داشتند، سال ها از این ماجرا گذشت، ابراهیم به سن و سال پیرى رسید، ولى فرزندى نداشت زیرا همسرش ساره نازا بود، ابراهیم دوست داشت، پسرى داشته باشد، تا پس از او راهش را ادامه دهد.
💫ابراهیم به ساره پیشنهاد كرد، تا كنیزش هاجر را به او بفروشد، تا بلكه از او داراى فرزند گردد، ساره هاجر را به ابراهیم بخشید، هاجر همسر ابراهیم گردید، و پس از مدتى از او داراى پسر شد كه نامش را اسماعیل گذاشتند.
💫ابراهیم بارها از خدا خواسته بود كه فرزند پاكى به او بدهد، خداوند به او مژده داده بود كه فرزندى متین و صبور، به او خواهد داد.
💫این فرزند همان اسماعیل بود كه خانه ابراهیم را لبریز از شادى و نشاط كرد.
💫ساره نیز سال ها در انتظار بود كه خداوند به او فرزندى بدهد، به خصوص وقتى كه اسماعیل را میدید، آرزویش به داشتن فرزند بیشتر مى شد، از ابراهیم مى خواست دعا كند و از امدادهاى غیبى استمداد بطلبد، تا داراى فرزند گردد.
💫ابراهیم دعا كرد، دعاى غیر عادى ابراهیم به استجابت رسید و سرانجام فرشتگان الهى او را به پسرى به نام اسحاق بشارت دادند، هنگامى كه ابراهیم این بشارت را به ساره گفت، ساره از روى تعجب خندید، و گفت: واى بر من، آیا با این كه پیر و فرتوت هستم، و شوهرم ابراهیم نیز پیر است، داراى فرزند مى شوم؟! به راستى بسیار عجیب است!
💫طولى نكشید كه بشارت الهى تحقق یافت و كانون گرم خانواده ابراهیم با وجود نو گلى به نام اسحاق گرم تر شد.
💫از این پس فصل جدیدى در زندگى ابراهیم پدید آمد، از پاداش هاى مخصوص الهى به ابراهیم دو فرزند صالح به نام اسماعیل و اسحاق بود، تا عصاى پیرى او گردند و راه او را ادامه دهند.
👌... همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_های_قرآنی ۸۷
🌷 #حضرت_ابراهیم_علیه_السلام ۲۶ 🌷
🔶مهمان دوستى ابراهیم عليهالسلام و لقب خلیل براى او🔶
💫در مهمان دوستى ابراهیم سخن هاى بسیار گفته اند، از جمله:
💫روزى پنج نفر به خانه ابراهیم آمدند (آن ها فرشتگان مأمور خدا همراه جبرئیل، به صورت انسان نزد ابراهیم آمده بودند).
💫ابراهیم با این كه آن ها را نمى شناخت، گوساله اى را كشت و براى آن ها غذاى لذیذى فراهم كرد و جلو آن ها نهاد، آن ها گفتند: از این غذا نمى خوریم، مگر این كه به ما خبر دهى كه قیمت این گوساله چقدر است؟!
💫ابراهیم گفت: قیمت این غذا آن است كه در آغاز خوردن( بسم الله ) و در پایان( الحمدلله ) بگویید.
💫جبرئیل به همراهان خود گفت: سزاوار است كه خداوند این مرد را به عنوان خلیل (دوست خالص) خود برگزیند.
💫روزى دیگر، گروهى بر ابراهیم وارد شدند، در خانه غذا نبود، ابراهیم با خود گفت: اگر تیرهاى سقف خانه را بیرون بیاورم و به نجار بفروشم، تا غذاى مهمانان را فراهم كنم، مى ترسم بت پرستان از آن تیرها، بت بسازند.
💫سرانجام مهمانان را در اطاق مهمانى جاى داد و پیراهن خود را برداشت و از خانه بیرون رفت، تا به محلى رسید و در آن جا مشغول نماز شد، پس از خواندن دو ركعت نماز، دید پیراهنش نیست، دانست كه خداوند اسباب كار را فراهم نموده است، به خانه بازگشت، همسرش ساره را دید كه سرگرم آماده نمودن غذا است، پرسید: این غذا را از كجا تهیه نمودى؟
💫ساره گفت: این غذا از همان مواد است كه توسط مردى فرستادى، معلوم شد كه خداوند لطف فرموده و با دست غیبى خود آن غذا را به خانه ابراهیم فرستاده است.
💫امام صادق عليهالسلام فرمود: ابراهیم پدر مهربانى براى مهمانان بود، هرگاه به او مهمان نمى رسید، از خانه بیرون مى آمد و به جستجوى مهمان مى پرداخت.
💫 روزى براى پیدا كردن مهمان از خانه خارج شد و در خانه را بست و قفل كرد و كلید آن را همراه خود برد، پس از ساعتى جستجو، به خانه بازگشت ناگاه مردى یا شبیه مردى را در خانه خود دید، به او گفت: اى بنده خدا! با اجازه چه كسى وارد این خانه شدى؟
💫آن مرد گفت: با اجازه پروردگار این خانه، این سخن سه بار بین ابراهیم و آن مرد تكرار شد، ابراهیم دریافت كه آن مرد جبرئیل است، خداوند را شكر و سپاس نمود. در این هنگام جبرئیل گفت: خداوند مرا به سوى یكى از بندگانش كه او را خلیل (و دوست خالص) خود كرده، فرستاده است.
💫ابراهیم فرمود: آن بنده را به من معرفى كن، تا آخر عمر خدمتگزار او گردم.
💫جبرئیل گفت: آن بنده تو هستى.
💫ابراهیم گفت: چرا خداوند مرا خلیل خوانده است؟
💫جبرئیل گفت: زیرا تو هرگز از احدى چیزى را درخواست نكردى و هیچ كس هنگام درخواست از تو جواب منفى نشنید.
👌... همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_های_قرآنی ۸۸
🌷 #حضرت_ابراهیم_عليه_السلام ۲۷🌷
🔶رحمت وسیع خدا در مقایسه با مهمان همان خواهى ابراهیم عليهالسلام🔶
💫روایت شده: تا مهمان به خانه ابراهیم نمى آمد، او در خانه غذا نمى خورد، وقتى فرا رسید كه یک شبانه روز مهمان بر او وارد نشد، او از خانه بیرون آمد و در صحرا به جستجوى مهمان پرداخت، پیرمردى را دید، جویاى حال او شد، وقتى خوب به جستجو پرداخت فهمید آن پیرمرد، بت پرست است، ابراهیم گفت: افسوس، اگر تو مسلمان بودى، مهمان من مى شدى و از غذاى من مى خوردى.
💫پیرمرد از كنار ابراهیم گذشت.
💫در این هنگام جبرئیل بر ابراهیم نازل شد و گفت: خداوند سلام مى رساند و مى فرماید این پیرمرد هفتاد سال مشرک و بت پرست بود، و ما رزق او را كم نكردیم، اینك چاشت یک روز او را به تو حواله نمودیم، ولى تو به خاطر بت پرستى او، به او غذا ندادى.
💫ابراهیم از كرده خود پشیمان شد و به عقب بازگشت و به جستجوى آن پیرمرد پرداخت، تا او را پیدا كرد و به خانه خود دعوت نمود، پیرمرد گفت: چرا بار اول مرا رد كردى، و اینک پذیرفتى؟
💫ابراهیم پیام و هشدار خداوند را به او خبر داد.
💫پیرمرد در فكر فرو رفت و سپس گفت: نافرمانى از چنین خداوند بزرگوارى، دور از مروت و جوانمردى است.
💫آن گاه به آیین ابراهیم گرویده شد و آن را پذیرفت و بر اثر خلوص و كوشش در راه خدا پرستى، از بزرگان دین شد.
👌همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_های_قرآنی ۸۹
🌷 #حضرت_ابراهیم_علیه_السلام ۲۸🌷
🔶ملاقات ابراهیم عليهالسلام با ماریا عابد سال خورده🔶
💫در عصر حضرت ابراهیم عابدى زندگى مى كرد كه گویند ۶۶۰ سال عمر كرده بود، او در جزیره اى به عبادت اشتغال داشت، و بین او و مردم دریاچه اى عمیق فاصله داشت، او هر سه سال از جزیره خارج مى شد و به میان مردم مى آمد و در صحرایى به عبادت مشغول مى شد، روزى هنگام خروج و عبور، در صحرا گوسفندانى را دید كه به قدرى زیبا و براق و لطیف بودند گویى روغن به بدنشان مالیده شده بود، در كنار آن گوسفندان، جوان زیبایى را كه چهره اش همچون پاره ماه مى درخشید مشاهده نمود كه آن گوسفندان را مى چراند، مجذوب آن جوان و گوسفندانش شد و نزد او آمد و گفت: اى جوان این گوسفندان مال كیست؟
💫جوان: مال حضرت ابراهیم خلیل الرحمن است.
💫ماریا: تو كیستى؟
جوان: من پسر ابراهیم هستم و نامم اسحاق است.
💫ماریا پیش خود گفت: خدایا مرا قبل از آن كه بمیرم، به دیدار ابراهیم خلیل موفق گردان.
💫سپس ماریا از آن جا گذشت، اسحاق ماجراى دیدار ماریا و گفتار او را به پدرش ابراهیم خبر داد، سه سال از این ماجرا گذشت.
💫ابراهیم مشتاق دیدار ماریا شد، تصمیم گرفت او را زیارت كند، سرانجام در سیر و سیاحت خود به صحرا رفت، و در آن جا ماریا را كه مشغول عبادت و نماز بود ملاقات كرد، از نام و مدت عمر او پرسید، ماریا پاسخ داد، ابراهیم پرسید: در كجا سكونت دارى؟
💫ماریا: در جزیره اى زندگى مى كنم.
💫ابراهیم: دوست دارم به خانه ات بیایم و چگونگى زندگى تو را بنگرم.
💫ماریا: من میوه هاى تازه را خشك مى كنم و به اندازه یك سال خود ذخیره مى نمایم، و سپس به جزیره مى برم و غذاى یك سال خود را تأمین مى نمایم، ابراهیم و ماریا حركت كردند تا كنار آب آمدند.
💫ابراهیم: در كنار آب، كشتى و وسیله دیگر وجود ندارد، چگونه از آن آب خلیج عبور مى كنى، و به جزیره مى رسى؟
💫ماریا: به اذن خدا بر روى آب راه مى روم.
💫ابراهیم: من نیز حركت مى كنم شاید همان خداوندى كه آب را تحت تسخیر تو قرار داده، تحت تسخیر من نیز قرار دهد.
💫ماریا جلو افتاد و( بسم الله ) گفت و روى آب حركت نمود، ابراهیم نیز بسم الله گفت و روى آب حركت نمود، ماریا دید ابراهیم نیز مانند او بر روى آب حركت مى كند، شگفت زده شد، و همراه ابراهیم به جزیره رسیدند، ابراهیم سه روز مهمان ماریا بود، ولى خود را معرفى نكرد، تا این كه ابراهیم به ماریا گفت: چقدر در جاى زیبا و شادابى هستى، آیا مى خواهى دعا كنى كه خداوند مرا نیز در همین جا سكونت دهد تا همنشین تو گردم؟
💫ماریا: من دعا نمى كنم!
💫ابراهیم: چرا دعا نمى كنى؟
💫ماریا: زیرا سه سال است حاجتى دارم و دعا كرده ام خداوند آن را اجابت ننموده است.
💫ابراهیم: دعاى تو چیست؟
ماریا ماجراى دیدن گوسفندان زیبا و اسحاق را بازگو كرد و گفت: سه سال است كه دعا مى كنم كه خداوند مرا به زیارت ابراهیم خلیل موفق كند، ولى هنوز خداوند دعاى مرا مستجاب ننموده است.
💫ابراهیم در این هنگام خود را معرفى كرد و گفت: اینك خداوند دعاى تو را اجابت نموده است، من ابراهیم هستم.
💫ماریا شادمان شد و برخاست و ابراهیم را در آغوش گرفت، و مقدم او را گرامى داشت.
💫طبق بعضى از روایات، ابراهیم از ماریا پرسید چه روزى سخت ترین روزها است؟
💫او جواب داد: روز قیامت.
💫ابراهیم گفت: بیا با هم براى نجات خود و امت از سختى روز قیامت دعا كنیم، ماریا گفت: چون سه سال است دعایم مستجاب نشده، من دعا نمى كنم... پس از آن كه ماریا فهمید دعایش با دیدار ابراهیم به استجابت رسیده، با ابراهیم در مورد نجات خداپرستان در روز سخت قیامت دعا كردند، و خوشبختى خود و آن ها را در آن روز مكافات، از درگاه خداوند خواستند به این ترتیب كه ابراهیم دعا مى كرد و عابد آمین مى گفت.
💫ابراهیم بسیار خرسند بود كه دوستى تازه پیدا كرده كه دل از دنیا كنده و دل به خدا داده و به عشق خدا، همواره مناجات و راز و نیاز مى كند.
👌... همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
@shademanQ
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_های_قرآنی ۹۰
🌷 #حضرت_ابراهیم_علیه_السلام ۲۹ 🌷
🔶تابلوى دیگرى از عشق سرشار ابراهیم به خدا🔶
💫ابراهیم در عین آن كه عابد، پارسا و شیفته حق بود، مرد كار و تلاش بود، هرگز براى خود روا نمى دانست كه بى كار باشد، بخشى از زندگى او به كشاورزى و دامدارى گذشت، و در این راستا پیشرفت وسیعى كرد، و صاحب چند گله گوسفند شد.
💫بعضى از فرشتگان به خدا عرض كردند: دوستى ابراهیم با تو به خاطر آن همه نعمت هاى فراوانى است كه به او عطا كرده اى؟
💫خداوند خواست به آن ها نشان دهد كه چنین نیست، بلكه ابراهیم خدا را به حق شناخته است، به جبرئیل فرمود: در كنار ابراهیم برو و مرا یاد كن.
💫جبرئیل كنار ابراهیم آمد دید او در كنار گوسفندان خود است، روى تلى ایستاد و با صداى بلند گفت:
( سبُّوح قُدُّوس ربُّ الملائِكةِ و الرُّوحِ؛ )
پاك و منزه است خداى فرشتگان و روح!
💫ابراهیم تا نام خدا را شنید، آن چنان شور و حالى پیدا كرد و هیجان زده شد كه زبان حالش این بود:
🌱این مطرب از كجاست كه بر گفت نام دوست / تا جان و جامه نثار دهم در هواى دوست
🌱دل زنده مى شود به امید وفاى یار / جان رقص مى كند به سماع كلام دوست
💫ابراهیم به اطراف نگریست و شخصى را روى تلى دید نزدش آمد و گفت:
💫آیا تو بودى كه نام دوستم را به زبان آوردى؟
💫او گفت: آرى.
💫ابراهیم گفت: بار دیگر از نام دوستم یاد كن، یك سوم گوسفندانم را به تو خواهم بخشید.
💫او گفت:( سبُّوح قُدُّوس ربُّ الملائِكةِ و الرُّوحِ )
💫ابراهیم با شنیدن این واژه ها كه یاد آور خداى یكتا و بى همتا بود، چنان لذت مى برد كه قابل توصیف نیست، نزد آن شخص رفت و گفت: یك بار دیگر نام دوستم را یاد كن، نصف گوسفندانم را به تو خواهم بخشید.
💫آن شخص براى بار سوم، واژه هاى فوق را تكرار كرد، ابراهیم نزد او رفت و گفت: یك بار دیگر از نام دوستم یاد كن، همه گوسفندانم را به تو خواهم بخشید.
💫آن شخص، آن واژه ها را تكرار كرد.
💫ابراهیم گفت: دیگر چیزى ندارم، خودم را به عنوان برده بگیر، و یك بار دیگر نام دوستم را به زبان آور!
💫آن شخص نام خدا را به زبان آورد، ابراهیم نزد او رفت و گفت: اینك من و گوسفندانم را ضبط كن كه از آن تو هستم.
💫در این هنگام جبرئیل خود را معرفى كرد و گفت: من جبرئیلم، نیازى به دوستى تو ندارم، به راستى كه مراحل دوستى خدا را به آخر رسانده اى، سزاوار است كه خداوند تو را به عنوان خلیل (دوست خالص) خود برگزیند.
👌... همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_های_قرآنی ۹۱
🌷 #حضرت_ابراهیم_علیه_السلام ۳۰ 🌷
🔶آرزوى ابراهیم خلیل عليهالسلام🔶
💫شب بود، جمعى از اصحاب، در محضر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم نشسته بودند و از بیانات آن بزرگوار، بهره مند مى شدند، آن بزرگوار در آن شب این جریان را بیان كرد و فرمود:
💫آن شب كه مرا به سوى آسمان ها به معراج مى بردند (یعنى در شب ۱۷ یا ۲۱ ماه رمضان سال ۱۰ یا ۱۲ بعثت) هنگامى كه به آسمان سوم رسیدم، منبرى براى من نصب نمودند، من بر عرشه منبر قرار گرفتم و ابراهیم خلیل در پله پایین عرشه، قرار گرفت و سایر پیامبران در پله هاى پایین قرار گرفتند.
💫در این هنگام على عليهالسلام ظاهر شد كه بر شترى از نور، سوار بود و صورتش مانند ماه شب چهارده مى درخشید، و جمعى چون ستارگان تابان در اطراف او بودند، در این وقت، ابراهیم خلیل به من گفت: این (اشاره به على عليهالسلام ) كدام پیامبر بزرگ و یا فرشته بلند مقام است؟ گفتم:
💫او نه پیامبر است و نه فرشته، بلكه برادرم و پسرعمویم و دامادم و وارث علمم، على بن ابى طالب عليهالسلام است.
💫پرسید: این گروهى كه در اطراف او هستند، كیانند؟
💫گفتم: این گروه، شیعیان على بن ابى طالب عليهالسلام هستند.
💫ابراهیم علاقمند شد كه جزء شیعیان على عليهالسلام باشد، به خدا عرض كرد: پروردگارا! مرا از شیعیان على بن ابى طالب عليهالسلام قرار بده.
💫در این هنگام جبرئیل نازل شد و این آیه (۸۳ سوره صافات) را خواند:
( وَ اءنّ مَن شیعَتِهِ لَاِبراهِیمَ؛ )
و از شیعیان او (در اصول اعتقادات) ابراهیم است.
💫پیامبر به اصحاب فرمود: هرگاه بر پیامبران پیشین صلوات فرستادید، نخست به من صلوات بفرستید، سپس به آن ها، جز در مورد ابراهیم خلیل كه هرگاه خواستید به من صلوات بفرستید، نخست به ابراهیم خلیل صلوات بفرستید،
💫پرسیدند: چرا؟
💫فرمود: به همین دلیل كه بیان كردم (او آرزو كرد تا از شیعیان على بن ابى طالب باشد.)
👌همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_های_قرآنی ۹۲
🌷 #حضرت_ابراهیم_علیه_السلام ۳۱ 🌷
🔶 گوشه اى از دعاى ابراهیم علیه السلام 🔶
💫از ویژگى هاى ابراهیم این بود كه بسیار دعا مى كرد، و بسیار مناجات و راز و نیاز با خدا مى نمود، از این رو در آیه ۷۵ سوره هود مى خوانیم:
( اِنّ ابراهیمَ لَحَلیم اوَّاه مُنیبٌ؛ )
همانا ابراهیم بسیار بردبار، و بسیار ناله كننده به درگاه خدا و بازگشت كننده به سوى خدا بود.
💫به عنوان نمونه؛ بخشى از دعاهاى ابراهیم بعد از ساختن كعبه چنین بود:
💫پروردگارا! این شهر (مكه) را شهر امنى قرار ده! و من و فرزندانمن را از پرستش بتها دور نگه دار! 🙏
💫پروردگارا! آن ها (بتها) بسیارى از مردم را گمراه ساختند! هر كس از من پیروى كند از من است و هر كس نافرمانى من كند، تو بخشنده و مهربانى. 🙏
💫پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمین بى آب و علفى در كنار خانه اى كه حرم توست، ساكن ساختم، تا نماز را بر پا دارند، تو دلهاى گروهى از مردم را متوجه آن ها ساز، و از ثمرات به آن ها روزى ده، شاید آنان شكر تو را به جاى آورند.🙏
💫پروردگارا! تو مى دانى آن چه را ما پنهان یا آشكار مى كنیم، و چیزى در زمین و آسمان بر خدا پنهان نیست. 🙏
(آیات ۳۵ تا ۳۸ سوره ابراهیم)
👌... همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_های_قرآنی ۹۳
🌷 #حضرت_ابراهیم_علیه_السلام ۳۲🌷
🔶رحلت آرام و شاد ابراهیم عليهالسلام🔶
💫روزى عزرائیل نزد ابراهیم آمد تا جان او را قبض كند، ابراهیم مرگ را دوست نداشت، عزرائیل متوجه شد و عرض كرد: ابراهیم، مرگ را ناخوش دارد.
💫خداوند به عزرائیل وحى كرد: ابراهیم را آزاد بگذار چرا كه او دوست دارد زنده باشد و مرا عبادت كند.
💫مدتها از این ماجرا گذشت، تا روزى ابراهیم پیرمرد بسیار فرتوتى را دید كه آن چه مى خورد، نیروى هضم ندارد و آن غذا از دهان او بیرون مى آید، دیدن این منظره سخت و رنج آور، موجب شد كه ابراهیم ادامه زندگى را تلخ بداند، و به مرگ علاقمند شود، در همین وقت، به خانه خود بازگشت، ناگاه یك شخص بسیار نورانى را كه تا آن روز چنان شخص زیبایى را ندیده بود، مشاهده كرد، پرسید:
💫تو كیستى؟
💫او گفت: من فرشته مرگ (عزرائیل) هستم.
💫ابراهیم گفت: سبحان الله! چه كسى است كه از نزدیك شدن به تو و دیدار تو بى علاقه باشد، با این كه داراى چنین جمالى دل آرا هستى.
💫عزرائیل گفت: اى خلیل خدا! هر گاه خداوند خیر و سعادت كسى را بخواهد مرا با این صورت نزد او مى فرستد، و اگر شر و بدبختى او را بخواهد، مرا در چهره دیگر نزد او بفرستد.
💫آن گاه روح ابراهیم را قبض كرد.
💫به این ترتیب ابراهیم در سن ۱۷۵ سالگى با كمال دلخوشى و شادابى، به سراى آخرت شتافت.
👌همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟