مثل غربُ شرقی که سوریه رو میخوادُ!
یه مظلوم که باترسُ لرز پیروزیَ رو میخوادُ؛
فقیری که برگ ُطعم کوبیده َرو میخوادُ. . .
تو تسکین درد های وجودمنی.
ارامش میبخشی به این تنِ درمانده، با مسکن بغلت..
فرق تو با قرص های مسکن این است، که تو التیامت دائمیست و آنها پر از ضرر های دائمی و حالِ خوب موقت.
-باید نام تورا خانم مورفین گذاشت.
خوردم .آنقدرکه به روی کتاب میریزد.
کلمات به رقص در می آیند و و با صداهایی جیغ، سرود های مذهبی را زمزمه میکنند.
جلدِ چرم کتاب به رنگ خون در می اید.
بی هدف دستان استخوانی ام لای به لای کتابِ خونی رنگ خود نمایی میکند؛ بلاخره یک صفحه تصادفا باز میشود، دور یک جمله خط کشیده شده بود.
من دیوانه نیستم: فقط طبیعی نیستم!
و همان غیر طبیعی بودنش اورا به اغوش مرگ زود هنگام نزدیک تر کرد.
مثل بوی کتاب نو رو میدی..
بوی قهوه ای که روی شعله ست.
بوی شربت آبلیمو رو میدی که.
-بوی بهشت!