هدایت شده از در اعماق جهل..
زندگی خسته کننده نشده ،تکراریم همینطور.
فقط به جزعیاتش نگاه نمیکنیم!
به رشدِ گل روی طاقچت یا رنگِ خورشیدِ دم غروب.
مورچه ای که بین کلمات عظیمِ کتاب خودشو گم کرده و خودت.
ᯓ
زندگي به عشق است، عقل به آدم زندگي نمي دهد، عقل به آدم حساب مي دهد كه چه جور بهتر بخورد، چه جور بهتر بخواند و چه جور بهتر پلاسيده شود، چه جور بهتر دل مرده شود، عشق است كه در درون انسان آتش زندگی و شعلهای زندگی را بر مي افروزاند.
چرا یکی خستس،یکی دیگه مغموم و اون گل یخ جای قلبشو گرفته؟
چرا غم باز سراغِ چشمامون رو گرفته و بهار تنهایی اومده؟
مگه شما خنده ی معشوقو نمیبینید؟
عطر نارنگیو حس نمیکنید؟
بلند شو سیاهی شباتو با سیاهی چشماش عوض کن..
بهار غمو با قهقهه پاییز عوض کن.
گل یخِ وجودتو با اتیش شومینه:)))
هر وقت که حالم از حالم بهم میخورد،روحم خط خطی میشد و اعصابم شیشه خورده؛پناهنده نوشتن میشدم و حالا خیلی وقته یه مشت کلمه رو کنار هم نچیدم که بشن قرص سردردُ حالت التهوع.
مثل یه مریضی که حتی قرصاشم دیگه نمیخوره.
به خیال اینکه مهم نیست،با غمام یه قول دو قول بازی میکنم.