چرا یکی خستس،یکی دیگه مغموم و اون گل یخ جای قلبشو گرفته؟
چرا غم باز سراغِ چشمامون رو گرفته و بهار تنهایی اومده؟
مگه شما خنده ی معشوقو نمیبینید؟
عطر نارنگیو حس نمیکنید؟
بلند شو سیاهی شباتو با سیاهی چشماش عوض کن..
بهار غمو با قهقهه پاییز عوض کن.
گل یخِ وجودتو با اتیش شومینه:)))
هر وقت که حالم از حالم بهم میخورد،روحم خط خطی میشد و اعصابم شیشه خورده؛پناهنده نوشتن میشدم و حالا خیلی وقته یه مشت کلمه رو کنار هم نچیدم که بشن قرص سردردُ حالت التهوع.
مثل یه مریضی که حتی قرصاشم دیگه نمیخوره.
به خیال اینکه مهم نیست،با غمام یه قول دو قول بازی میکنم.
من رو ببخش که دلمو باختم . من رو ببخش که حقتو یکی دیگه میخوره و بختم هندجگر خوار داره.
خیلی از شبا بجای اینکه به تو برسم و مواظب تو باشم ساعتها سرم گرمه یکی دیگه بود .
مواقعی که سرت فریاد میزدم و بهت میگفتم ازت بدم میاد بازم همراهم بودی.
همون وقتایی که از غم سرما مچاله میشدم تو بغلتو بهم هدیه میکردی و منی که هیچوقت قدرتو ندونستم.
وخب ممنونم ازت بابت بودنت؛حتی اگر بی فایده هم باشه.
روح کوچولوم<: