روح!
چالش نوشتن 30 روز روز اول: شخصیت خود را توصیف کنید روز دوم: چیزهایی که شما را خوشحال می کند. روز
اولین عشق من!
اگر که خیال و هوس های جاهلیت را برچسب عشق بزنیم حرف ها زیاد است، اما کمی جدی باشیم. اولین عشق من و احتمالا اخریش هم مربوط به اوست.
او همانی بود که من روحش را لمس کردم.
نور های مشکی که از روحش به منِ رنگین کمانی میتابید سنگین بود!
او به من و من به او کمک کردیم ،با بودنمان.
روز به روز انسان بودنش را به رخم میکشید و منم مدهوشُ مستِ یک انسان.
پشیمان؟!نه اصلا . به من وعده های بهشت آسمان را میداد، غافل از اینکه بهشت را در زمین برپا کرده بود.
کاش میفهمید کیست؟
چیست!
کاش خودش را داشت تا میفهمید چه میگویم.
اسم او می آید پر چانگی هایم شروع میشود اما همینقدر میگویم ؛اوقسمت من بود!
برایش مهم نبود که کتانی را با کت شلوار نمیپوشند و یا مانتوی بلند را با شلوار گشاد یا حتی سبز به صورتی نمی آید!
چه فرقی میکرد مردم چه حرف های بیخودی پشتش سینه به سینه نقل میکردند؟
عرف؟چه کسی این قانون های نانوشته رابه وجود آورده و در میان مردم چو انداخته؟
کی میشود مزخرفات و از خرافات مردم هایی که فقط چشمشان به دهن دیگران است فرار کرد؟
مردمی که تا گوشت خواهر شوهر و مادر شوهرشان تموم میشود شروع میکنند از ساختن مزخرفات مضحک.