روح!
چالش نوشتن 30 روز روز اول: شخصیت خود را توصیف کنید روز دوم: چیزهایی که شما را خوشحال می کند. روز
و اخرین نوشتن!
خب یه حقیقتی هست که باید گفت. خودکار،مداد دستم نمیگیرم چون بیشتر از اینکه به متنم توجه کنم به خطم توجه میکنم.
پس وقت نوشتن یابهتره بگم تایپ کردن، حس میکنم بعد از سالها درِ کارخونه مغزمو باز کردم و نور میتابه به گرد خاک های معلق و هوای گرفته اون کارخونه.
اینکه قطره به قطره روحم، دیدگاهم و ...
به نوشته تبدیل میکنم قابل توصیف نیست،برای هیچکسی..
شاید ارزش ادبی آنچنانی هم نداشته باشه اما میتونم بابت پاک شدن و گم شدن دونه به دونه کلمه هایی کنار هم چیدم، مغزمو بهم بریزم یا حتی ببارم..
بیشتر حکم یه تسکین دهنده و آرامبخشو داره برام نوشتن هر چیزی که نمیشه به دیگران گفت و براشون اهمیتی نداره.
نمیدونم از کی این حس شروع شد ولی انگار جزعی از زندگیم شده که آخر شبا با عجله فقط خودمو برسونم به اینجا و بنویسم وبنویسم تا مغزم خالی شه،خالی!
*
دلم نمیاد اخرین موضوع رو تموم کنم.
مثل سریال مورد علاقم بود که بهش وابسته شدم..
مثل کتابی بود که نصف شبا باهاش میخندیدم، گریه ،میکردم و عاشق میشدم .
و حالا تو خط اخرش گیر کردم و نمیخام کتابو ببندم،اما خداحافظت:)))
روح!
من خیلی ادمِ ''عه این لباسُ،عه این درخترو،عه این کوفتو''هستم🤝
من خیلی آدم''ِ اونو ناراحت کن بعدش؛ خودت گریه کن بخاطرش'' هستم 🤝
روح!
واقف از میخانه مسجد نی ام؛ چشم ابرویی مرا دیوانه کرد : ))
دمهردَرهباشی؛قطعامنمیشم پُلت!
روح!
و اخرین نوشتن! خب یه حقیقتی هست که باید گفت. خودکار،مداد دستم نمیگیرم چون بیشتر از اینکه به متنم توج
من الان دیگه چی بنویسم؟ وابسته شده بودم:|
روح!
سلام مجدد هر کسی. خبری هم هست؟ برای من که نه ، هیچ. اما نه یادم آمد،امروز تنها تفاوتش فشار عصبی ای ب
سلامی به سلام های دیگر هر کسی.
حال هوایت چطور است؟!
اینجاکه نفس کشیدن هم برای ما گران تمام میشود.
دوست من متوجه موضوعی شدم.
جالب نیست که خیلی از آدم ها به خودشان هم اعتماد ندارند!؟
یاحداقل میخواهند خودشان را گول بزنند.
و همین بی اعتمادی ها سبب میشود که در پله اول ِاتراق میکنند .
جالب تر از آن که نالان از وضعیتشانند.
البته ناگفته نماند دنبال سایه هم نمیروند که خودش بیاید،طفلی ها حال ندار اند.
هر کسی امیدوارم توهم از این دسته افراد نباشی؛چون کسل کننده است.
این را برایت نگفتم؛ وقتی در خانه را باز کردم هان را دیدم ،رو به روی در منتظر فرصتی بود که وورد ساختمان شود، من هم خیلی نامحسوس به صورت پیش پیش فرستادمش داخل ساختمان امیدوارم گندش در نیاید🐸
هر کسی، تو هم مثل من، زبانت دستُ دلش را به کار نمیدهد
و ابرو حیثیت را به آب روان میدهد؟ خدا میداند این زبان هم چه سریست..
خب بس است ؛خدانگهدار تو باشد هر کسی جانم**
-6-
دور اطراف یکسال پیش که میخواستم چنل پر از هیچ رو تاسیس کنم، به خودم قول دادم که اون طور که میخواستم و دوست داشتم محتوا گذاری کنم و تا وقتی که بود حال من هم خوب بود، اما وقتی اونجا با من خدافظی کرد و من موندم با هر آنچه نگفتمی که از بی توجهی بی بار ثمربود.
ولی اون از اولم با شعر میچرخید و محتوای شاعرانه..
وقتی قراره یه چنل رو به عهده بگیرم چرا باید مشت،مشت خاک بر سر کنم تا محتوای خوب پیدا کنم و اون رو پست کنم.
من نویسنده نیستم حتی تکسام بدرد پست شدنم نمیخورن.
ولی بشدت دلم هوای چنلی که جمله هاشو، پستاشو خودم تایپ کردم کرده.
چقدر دوست داشتم نویسنده بشم،باشم.
اما خب..