در حال حاضر فکر کردن برایم سخت شده است.
پابرهنه دویدن این فکر در لابه لای شیار های مغزم اختیاری برایم باقی نمیگذارد.
آنی ابر بهار میشوم و در ثانیه ای هم آتش خشمگینی که از دهان اژدها خارج شده.
خود را درگیر درست کردن بادبادک های رنگا رنگ و فره فره ای چرخان میکنم که شاید چرخیدن این کودک سر به هوا در مغزم فراموشم شود.
نمیدانم این بیماری هم مسری است یا نه؟
بعد ها بچه های این کودک قرار است در مغز طفلان من هم همینطور بازیگوشی کنند؟
من خودم را سخت درگیرساخت فرفره میکنم و همانقدر هم رشته های عصبی ام قهقهه میزنند ،میترسند و بغض میکنند.
فر فره که تمام شد، نمیچرخید. انگار همه نیروی خود را به چرخش کودکِ فکر داده بود .
بادبادک هم پرواز نمیکرد بادش خوابیده بود. البته دلیلی هم نداشت در اسمان دندان هایش معلوم شود.. کجا دیده ای آدمی بی ذوق اثری خلق کرده است؟
و همچنان فکر کردن برایم دشوار است..
هدایت شده از
Moonchild ♬
این پیام رو فور کنین و مقدار علاقتون به اینا رو بگید. ( از 10)
قهوه:
چای:
پیتزا:
شکلات:
فیلم:
سریال:
انیمه:
کتاب:
پادکست:
موزیک:
خواب:
نقاشی:
#همسایه_غیرهمسایه
@my_moonchild
روح!
این پیام رو فور کنین و مقدار علاقتون به اینا رو بگید. ( از 10) قهوه: چای: پیتزا: شکلات: فیلم: س
این پیام رو فور کنین و مقدار علاقتون به اینا رو بگید. ( از 10)
قهوه: 8
چای: 4
پیتزا:6
شکلات: 8
فیلم: 6
سریال: 4
انیمه: 7
کتاب: 9
پادکست:5
موزیک: 10
خواب: 100
نقاشی:8
روح!
اگه شدی بهم نزدیک،چون خود من خواستم.
احتیاج به یه اتفاق بودُ تو رو دیدم اتفاقی، یهو دیدم خود همون اتفاقی.