روح!
سلامم به تو هر کسی دوست داشتنی ام^^ مدتیست که خبری نگرفتم از روحم. امیدوارم روزهای خوبت را سپری کنی.
سلامم به تو هر کسی جانم.
روز هاست که دلم روی تو میکند اما دلیلی برایم پیش قدم نمیشود.
اما بلاخره ..
امروز جمله هایی مثل: بیشعور، دوست یا حتی' کسی؟چه کسی ؟'دور ذهنم می دویدند.
شاد نبودند. خنده ای هم بر لبشان پیدا نبود .
ذهنم..ذهنم ناراحت است.
اعصابم نوزادی شده که هر شب به یک بهانه گریه اش گوش آسمان که هیچ شیطانم کر میکند.
چه کاری میشود کرد برای این گرفته دل؟
میدانم میدانم.. صبروصبوری همیشه خانواده ام بودند، اما به عنوان یک خانواده دوستشان دارم و به عنوان یک کلمه متنفرم.
شاید هم حماقت.
حماقت دوست دیرینه صبر و حدیث است!
حماقت، پارچه ای مخمل چه ارزشی دارد اگر جنسش پلاستیکی باشد؟
ریشه اش خراب است،ریشه!
هر کسی تو بیا و برای من تکرار کن:
تو تبر نیستی ،که تیشه بر ریشه کسی بدوانی تا خُشک بی مایه شود..
با این عاجز از چاره درد ماندم و به کمی امید بسنده..
غم تنهایی را با تو تقسیم میکنم تا دردش مرهمی باشد بر دل غریبمان.
هر کسی جانم.
درست است میروم و صباحی یا شامی دلگیر تر از غروب جمعه خبری از تو میگیرم اما تو مانند سایه ای که در چرت زنان روز پیدایت میشود .
و درخوفگاهان شب.
از من دلگیر و رنجیده دل نباش سایه ام گاهی برای خودش در روشنایی روز و ظلمات شب گم میشود.
در گردزمینی که میان عرب و عجم ،سفید، زرد و سیاه تنهایی ریشه ات باشد ،صبر خانواده و حماقت همراه همیشگی !
عجیب نیست که سایه هم دوست من..
روز شبهایت به رنگ آسمان هر کسی جان**
تنهایی!
شاید تنهایی هم یک موجودی ظرافت گونه زیبا با چشمانی مسحور کننده است.
و معشوقه اش اورا به امان خدا رها رها کرده و جای خالی اش را به او هدیه داده..
او هم چشمان زیبایش را خرج رفته ای بی باز گشت کرده و آن آهو گونه ها سمت سوی خود را از دست داده اند.
و حالا چشمانش بی رنگُ لعاب شده است و همینطور احساسش.
شاید بخاطر همین است که از تنهایی میترسیم.
سمت تنهایی نمیریم.
و تنهایی، تنها شده..
به من میگفت خانم داروساز.
همیشه برام سوال بود که منه دانشجوی هنرچرا داروساز؟
یه بار دل دل کردمو پرسیدم.
+چرا ؟
_چی چرا؟
چرا بهم میگی داروساز؟ باچشمای متعجب و منتظر نگاهمو بهش تنظیم کردم.
گلویی صاف کردو گفت:
آخه تو داروسازی دیگه وقتایی که از درد فکر، خواب برام زهرمیشه با چند تا جمله، حتی یه دونه ازون لبخند بزرگات دردمو شفا میدی.
همون کلمه های ساده ای که از دهن هر کسو نا کسی میاد بیرون،
تو یجوری کنار هم میچینیش که آب رو آتیشه.. آب رو آتیش.
خودت نمیفهمیا ولی حرف به حرف چیزایی که میگی برام جون دارنُ یه به جون بهم اضافه میکنن.
اصن حرف چیه؟گفتم که یه دونه از همون لبخند بزرگات که با ذوقه برای پر زدنم کافیه.
تو خودت نمیدونی ولی معجزه میکنه حرفات،جایی ام نگیا خانم داروساز.
یه لبخند بزرگ زدم براش..