روح!
به اندازه همون علاقه ای که به گربه نوروزی ها داشتم؛ دوستت داشتم؟دارم؟
بچه که بودم فقط اسمشو شنیده بودم.
هیچ تصوری هم ازش نداشتم ..
عیدا تو بیابونُ این تپه اون تپه دنبال یه چیزی بودم که اسمش گربه نوروزی بود.
که بزارمش تو جعبه کبریت کوچولو و دوستم شه..
ذوق دیدنش منو تو اون گرما میکشوند بیرون.
خب آخرشم ندیدم و پیداش نشد.وقتی یه عالمه از اونا کوچولو های پشمالو رو دیدم که نه من اون بچه خوش ذوق بودم،نه جعبه کبریتی همرام بود.
یه نگاه چندش آوری بهشون کردم و زودتر دور شدم ازشون،خیلی دور!
علاقه و ذوق تبدیل شد به بد دلیُ تنفر.
تقصیر من نبود.
مرز بین علاقه و نفرت یه خطه،یه خط خیلی نازک..
روح!
جانم،سلام به شما. حال احوالت که خوب است؟ باز هم من و گله هایم از این در و ان در را برایت آورده ام. چ
سلامم به تو،هر کسی من.
دلتنگی ام نسبت به تو کماکان با آدم ها قابل مقایسه نیست.
ثابت کردنی نیست اما خودت بدان یادت میکنم شب ها.مخصوصا شب ها..
هر کسی جانم آدم های ساده و خوش باور کلاهشان پس معرکه است.
بعضی ها فکر میکنند این سادگی لودگی به همراه دارد و این میشود که تورا یک احمق بی فکر خطاب میکنند.
میدانم میدانم مسخره است.
توقع هایشان هم جالب است!سقف آسمان را سوراخ میکند..
در همان حدودی که توقع دارند بخاطر آنها هویت ،شناسه و عقیده ات تعویض کنی!
خوش خیال های دل پرور.
فقط به فکر دل خودشانند اما با این حال منتی سرت هم میگذارند و با تکبر میگویند:مرا به این سر شکل نبین؛ مراعاتت را کردم.. '
بگذار برود و بفهمد که لوده آدمی خودش است!
شاید دوره ای کوتاه فکر خیالت خطوطش بسیار شود اما به همان خدا می ارزد.
البته اگر دوباره راه را گم نکنند و متوجه شوند یاقوت را از خاطرشان خاکستر کردند نه ذغال سنگ.
خلاصه که هر کسی جان لوده آدمیِ پر توقع کم نیست در دنیای هر چند کوچکت و خدا نکند برخوردی با آنها داشته باشی..
شب هارا بیدار نمان دلگیرت میکندجانم.
حافظت خدا.
"فکر کنم بالاخره نیمۀ گمشدهمو پیدا کردم. همۀ لحظاتمون زیبا بودن.. ولی ناراحتم که نمیتونم برگردم."