روح!
سلام هر کسی جانم. حال احوالت خوب باشد. دوست عزیزم تا به حال فکر کردی که واقعی بودن چقدر سخت است؟ اشت
عزیزم سلام به تو.
کیفت کوک باشد .
هر کسی امروز که گوش هایم را به سخنوری های آن اقای خوب سپرده بودم به نکته جالبی اشاره کرد،آن هم حب دنیا بود.
همان لحظه به خود گفتم کافیه مرگ را دوست داشت..آنقدر ها هم سخت نیست!
درگیر این افکار بودم تا پایم به خانه باز شد.
و با جمعیتی گرفته و سرد مواجه شدم و خبرش به من هم رسید.
هر کس جان من هم بدتر از آنها خنده بر لبانم خشک شد.
قرار شد بعد از ده تابستان و زمستان این جزیره کوچک و پر خاطره را ترک کنم.
با جسارت میتوانم بگویم از اعماق قلبم به غم هایم اضافه شد..
الان که به این اتفاقات نگاه میکنم میبینم که چقدر اشتباه کردم.
دوستم،من حتی برای تکه ای آجر، غم هم صحبت دلم شد؛ چه برسد به مرگ و مقاومت در برابرِ آن تکه از جهنم که دین ایمان برای آدم نمیگذرارد..
مختص صحبتمان به اینجا ختم میشود که خدا نمیگذارد افکار اشتباهت به یک روز برسد،اما باز هم اصرار و اصرار بر خواستن چیزی که خدا نمیخواهد!
خدا حافظت باشد هر کسی ام.
روح!
عزیزم سلام به تو. کیفت کوک باشد . هر کسی امروز که گوش هایم را به سخنوری های آن اقای خوب سپرده بودم ب
سلام دوست ماندگار من.
خوب باشی.
بحثمان شد.
میدانی که اسم بحث می آید اولین نفر دستم را با ذوق شوق بالا میگیرم.
میگفت سالهاست با غم هایی بزرگ دست پنجه نرم میکنم.
گفتم پس با غم هایت یک قل دو قل بازی کن.
مصداق همان مصرع که میگوید درد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم..
گفت حواست کجاست؟زندگی است کتابِ شعر که نیست.
گفتم روحم با من زندگی نمیکند؛خانه اش در رویایم است.
خندیدُگفت مشخصه،دیوانه ای؟
هر کسی انگار این جمله در نظمِ ساختار زندگی ام نقش بسته.
گفتم دیوانه ها همان عاقلانند اما بهم ریخته و مشوش تر.
گفت دیوانه اش بودم. پس من هم عاقل ام؟
فهمیدم او بیشتر از من شعر هارا از بَر است..
همان شد که دیوانۀ دیوانگی اش شدم و سوختن را بر تمام فضیلت ها ترجیح دادم.
هر کسی جانم مراقب آدم های دیوانه دورت باش،کشش آنها از آهن ربا هم بیشتر است.
ایامت به خیر.